علیرضا؛ نوجوان 13 ساله جنگ و توبه نامه 62 بندی اش

بندبند توبه نامه اش را که می خوانی با خود کمی فکر می کنی که چه راحت از کنار همه این رفتاری که عادت های روزانه ات شده اند می گذری با اینکه سال ها از 13 سالگی فاصله گرفته ای و با خود می اندیشی که چه شد که او اینگونه مراقب اعمال و رفتارش بود و تو نبودی و نیستی؟!!

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس ـ منصوره جاسبی: بیست و سوم تیرماه سال 48 بود که خدا علیرضا را به خانواده اش عنایت کرد. انگار نور شهادت از همان کودکی بر جبینش خودنمایی می کرد. در همین ایام کوتاهی که علیرضا به امانت به خانواده اش سپرده شده بود، سرشار از هوش و ذکاوت و شرم و حیا بود.

سیزده ساله بود و هنوز نه در چهره اش نشانی از رشد می دیدی و نه در جسم خاکی اش، اما روحش بسیار رشد کرده بود و بالاترها را می دید و نظاره می کرد تا اینکه در بیست و نهم بهمن ماه 61 دیگر به کمال رسیده بود و مهمانی خدا برایش تدارک دیده شد. آری او در این روز در جبهه فکه و در اثر اصابت ترکش دعوت حق را پاسخگو شد. پیکر مطهرش را در امامزاده محمد کرج به خاک سپردند.

از این نوجوان 13 ساله متنی در 62 بند به نام توبه نامه باقی مانده است که کمال روحی اش را به تصویر می کشد:

 

بار خدایا از کارهایی که کرده‌ام به تو پناه می برم از جمله:

1ـ از اینکه حسد کردم.

2ـ از اینکه تظاهر به مطلبی کردم که اصلاً نمی دانستم.

3ـ از اینکه در غذا خوردن به یاد فقیران نبودم.

4ـ از اینکه زیبایی قلمم را به رخ کسی کشیدم.

5ـ از اینکه مرگ را فراموش کردم.

6ـ از اینکه در راهت سستی و تنبلی کردم.

7ـ از اینکه عفت زبانم را به لغات بیهوده آلودم.

8ـ از اینکه برای دوستم آرزوی کفر کردم که ایمانم نمایانتر شود.

9ـ از اینکه به کسی دروغ گفتم که آنجا حق این بوده است که راست بگویم.

10ـ از اینکه در سطح پایینترین افراد جامعه زندگی نکردم.

11ـ از اینکه منتظر بودم تا دیگران به من سلام کنند.

12ـ از اینکه امامم را نشناختم و محبت او را در دل نداشتم و به گفته پیغمبر (ص) هر کسی بمیرد و امام خویش را نشناسد مانند کسی است که در جاهلیت مرده است.

13ـ از اینکه دیگری را وادار کردم که به بزرگی من اعتراف کند و از بزرگی تو بازماند.

14ـ از اینکه شب به هر نماز شب بیدار نشدم.

15ـ از اینکه دیگران را به کسی خنداندم غافل از آنکه خود خنده‌دارتر از همه هستم.

16ـ از اینکه لحظه‌ای به ابدی بودن دنیا و تجملاتش فکر کردم.

17ـ از اینکه حق والدینم را ادا نکردم.

18ـ از اینکه در مقابل متکبرها، متکبرترین و در مقابل اشخاص متواضع، متواضع‌تر نبودم.

19ـ از اینکه همواره خشم بر عقلم (فرو بردن خشم) غلبه داشت.

20ـ از اینکه چشمم گاه به ناپاکی آلوده شد.

21ـ از اینکه شکمم سیر بود و یاد گرسنگان نبودم.

22ـ از اینکه زبانم گفت: بفرمایید ولی دلم نگفت: بفرمایید.

23ـ از اینکه حرف حق، شنیدنش برایم مشکل بود و منطقی نبودم.

24ـ از اینکه نشان دادم کاره‌ای هستم خدا کند که پُست و مقام پَستمان نکند.

25ـ از اینکه ایمانم به بنده‌ات بیشتر از ایمانم به تو بود.

26ـ از اینکه بر خود چیزی را پسندیدم و بر بنده ات نپسندیدم.

27- از اینکه منتظر تعریف و تمجید دیگران بودم غافل از اینکه تو بهتر از دیگران می‌نویسی و با حافظه‌تری.

28ـ از اینکه سعی داشتم کار بدم را در حضور جمعی توجیه کنم با آنکه می‌دانستم غلط است.

29ـ از اینکه در سخن گفتم و راه رفتن ادای دیگران را در آوردم.

30ـ از اینکه رسوا شدن در دنیا برایم دشوارتر از رسوایی های آخرت بود.

31ـ از اینکه حق محبت دیگران را ادا نکردم.

32ـ از اینکه غیبت دوستم را کردند ومن از ته قلب خوشحال شدم.

33ـ از اینکه در نظریه‌ام شک نکردم، تعمق نکردم و فکر کردم هر چه می گویم صحیح است.

34ـ از اینکه پولی بخشیدم و دلم خواست از من تشکر کنند.

35ـ از اینکه هر قراری باید می‌رفتم دیر رفتم یا اصلاً نرفتم.

36ـ از اینکه خلاف وعده‌ای که داده بودم عمل کردم یا زیر قولم زدم.

37ـ از اینکه مبالغه در حرف زدن کردم و چیزی را بزرگتر از آنچه بود نشان دادم.

38ـ از اینکه از گفتن مطالب غیر لازم خودداری نکردم و پرحرفی کردم.

39ـ از اینکه شکر نعمت را به جا نیاوردم و دلم می‌خواست کاش زیباتر و غنی‌تر بودم.

40ـ از اینکه رعایت بهداشت جمعی را نکردم (حمام، مسواک، ناخن، غذا و...).

41ـ از اینکه جایی که باید امر به معروف و نهی‌از منکر کنم نکردم.

42ـ از اینکه کاری که باید فی سبیل الله می‌کردم نفع شخصی مصلحت یا رضایت دیگران را نیز در نظر داشتم.

43ـ از اینکه شب با یاد تو بخواب بروم، بلکه به فکر این بودم که فردا چه کنم. ( فی سبیل الله)

44ـ از اینکه نماز را بی‌معنی خواندم و حواسم جای دیگر بود در نتیجه دچار شک در نماز شدم.

45 ـ از اینکه در اثر غرور، آزادی عمل و آزادی فکر را از دیگران سلب کردم.

46 ـ از اینکه از تو ناامید شدم و فکر کردم مشکلم را نمی توانی حل کنی (ان الله علی کل شیئی قدیر) در حالی که یأس از رحمت تو خود گناهی بزرگ است.

47 ـ از اینکه بی‌دلیل خندیدم و کمتر سعی کردم جدی باشم یا هر کسی را مسخره کردم.

48ـ از اینکه کسی با من حرف می‌زد و من بی‌اعتنا بودم.

49ـ از اینکه به جای پیروی از عقل از نفس پیروی کردم.

50ـ از اینکه برای فخر فروختن یاد گرفتم.

51- از اینکه به جای اینکه امیدوار شوم، ناامید شدم.

52- از اینکه کاری را برای عزیز کردن خود کردم.

53ـ از اینکه تعهد کردم مواظب اعمالم باشم ولی نشدم.

54- از اینکه سخن گفتم بدون اینکه فکر کنم که چه می‌گویم.

55ـ از اینکه وقتی خود از انجام کاری یا خوردن چیزی خودداری می‌کردم دیگری را هم از آن محروم می‌نمودم.

56ـ از اینکه چیزی را که بدرستی آن اطمینان نداشته گفته بعد متوجه شدم که اشتباه گفته‌ام.

57ـ از اینکه برای هر کاری با همه مشورت کردم جز تو.

58ـ از اینکه «خدا می‌بیند» را در همه کارهایم دخالت ندادم.

59ـ از اینکه قاه قاه خندیدم و سختی آخرت را فراموش کردم.

60ـ از اینکه روزه‌ خواری کردم.

61ـ از اینکه به امانتی خیانت کردم.

62ـ از اینکه کسی صدایم زد اما من خودم را از روی ترس یا جهل یا حسد یا ... به نشنیدن زدم.

و در آخر شعارهایی را تکرار می‌کنم که: خدایا! خدایا! تا انقلاب مهدی «عج» خمینی(ره) را نگه دار، از عمر ما بکاه و بر عمر او بیفزا. آمین یارب العالمین.»

 

 

 

 

متن توبه نامه از سایت نوید شاهد آورده شده است.

 

دیدگاه تان را بنویسید