روایتی شنیدنی از روز 12 بهمن و انتقال امام با آمبولانس به هلی کوپتر

آیت ‌الله مطهری یک طرف، مفتح‌‎ ‎‌یک طرف و این آسید احمد آقا هم که بنده خدا به خود حضرت امام چسبیده بود و ‌‎ ‎‌ایشان را رها نمی ‌کرد. به هر صورت ما دیدیم هیچ راهی ندارد جز این که حضرت امام ‌‎ ‎‌را برگردانیم به طرف سکو تا دوباره یک راه دیگری پیدا کنیم.

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس:‌‌ ‌‌صحبت ‌های حضرت امام که تمام شد، حضرت امام از پله‌ ها پایین آمدند و به طرف‎ ‎‌هلی کوپتر راهنمایی شدند. با همه این حرکت ‌ها و این برنامه ‌هایی که ما تدارک دیده ‌‎ ‎‌بودیم، شاید چند قدمی حضرت امام از جایگاه جلوتر نرفته بودند که یک وقت دیدیم‎ ‎‌همه چیز به هم خورد. شاید توطئه ای در کار بود که یک جوری غیر مستقیم ‌‎می‌ خواستند حضرت امام را از بین ببرند. ما دیگر نفهمیدیم چی شد، سیل جمعیت یک ‌‎‌وقت دیدیم سرازیر شد و دیگر حضرت امام بین مردم گیر کرد. خلاصه بنده خدا آقای‎ ‎‌ناطق از یک طرف فریاد می ‌زد، دیگران از سوی دیگر فریاد می ‌زدند این هلی ‌کوپتر هم ‌‎ ‎‌آمده بود بنشیند بین آن بیست متر فاصله که دیده بود، هلی کوپتر هم پرواز کرد و حالا‌‎ ‎‌از یک طرف، ما امام را بین خودمان گرفتیم، بنده خدا آیت ‌الله مطهری یک طرف، مفتح‌‎ ‎‌یک طرف و این آسید احمد آقا هم که بنده خدا به خود حضرت امام چسبیده بود و ‌‎ ‎‌ایشان را رها نمی ‌کرد. به هر صورت ما دیدیم هیچ راهی ندارد جز این که حضرت امام ‌‎ ‎‌را برگردانیم به طرف سکو تا دوباره یک راه دیگری پیدا کنیم. هلی کوپتر هم که بلند‎ ‎‌شده بود گرد و خاک می‌ ریخت تو سر و صورت مردم. صدای هلی کوپتر هم اینقدر ‌‎‌قوی بود که صدا به گوش همدیگر نمی‌ رسید. چند قدم که آمدیم عقب عبا و عمامه‎ ‎‌امام رفت. یک دفعه هم نزدیک بود سر پایش بگیرد به قبر و بخورد زمین که ما نگه ‌‎‌داشتیم ایشان را. آن بنده خدایی که از خارج و مسلح با حضرت امام آمده بود آن جوان‎ ‎‌هم نزدیک ما بود، به هر صورتی که بود این بنده خدا آمد نزدیک و حضرت امام را‌‎ ‎‌بغل کرد و سریع برد گذاشت روی سکو. ما روی سکو رفتیم و دیدیم حضرت امام نه‎ ‎‌عبا و نه عمامه هیچ ندارد. گرد و خاک و اینها خلاصه روی صورت حضرت امام ‌‎‎‌نشسته بود. عبایی بود مال یکی از آقایان روحانی خلاصه این عبا را گرفتیم مثل چتر ‌‎ ‎‌روی سر حضرت امام.‌

امام همینطور سرش بالا بود، آسمان را نگاه می‌ کرد. بعد یک آمبولانسی که ما از قبل ‌‎‌برای همین کارها دیده بودیم به هر زحمتی شد این آمبولانس را دنده عقب آوردیم، ته‎ ‎‌آن را چسباندیم به بغل جایگاه و هلی کوپتر هم وقتی دید اینطوری است، همانجا پرواز ‌‎ ‎‌کرد تا ببیند تکلیف کار چیست؟ حضرت امام را گذاشتیم تو آمبولانس، در آمبولانس را‌‎ ‎‌نمی ‌توانستیم ببندیم. در را که بستیم این مردم ریختند روی آمبولانس. آمبولانس دیگر ‌‎ ‎‌نمی ‌توانست حرکت کند. این قبرها هم یک طوری بود که به چرخ آمبولانس گیر ‌‎ ‎‌می‌ کرد. به هر صورتی بود آمبولانس را با هُل دادن هدایت کردیم به طرف بیابانی. حالا‌‎ ‎‌یک سری هم، سیم بلندگو آنجا کشیده بودند اطراف جایگاه. این مردم ریختند روی طاق آمبولانس. ماشین که حرکت می ‌کرد این سیم ها می ‌گرفت به گردن مردم از بالا‌‎ ‎‌پرتشان می‌ کرد پایین. خیلی وضع آشفته و عجیبی بود. هلی کوپتر که دید آمبولانس‎ ‎‌دارد به طرف بیابانی می ‌آید. سی چهل متر آن طرف تر سریع آمد پایین و آمبولانس هم ‌‎‌بغلش ایستاد و سریع امام را آقای ناطق نوری با آسید احمد آقا سوار کردند و بردند ‌بیمارستان هزار تختخوابی که حالا اسم آن شده امام خمینی. خوب امام برنامه داشتند‎ ‎‌هم بازدید از بیمارستان‌ ها بود، هم بازدید از بهشت زهرا که خوب انجام شده بود. به ‌‎ ‎‌هر حال آن شب بعد از بازدید بیمارستان، آقای ناطق حضرت امام را می ‌برد منزل یکی ‎‌از اقوامشان‌‎[1]‎‌. فردا صبحش هیچ کس نمی ‌دانست امام کجاست.‌‎[2]‎‌ ما در مدرسه علوی و ‌‎ ‎‌رفاه تدارک کارها را دیده بودیم و اتاق حضرت امام را آماده کرده بودیم. همه سراغ‎ ‎‌امام را می‌ گرفتند.‌

‌‎ ‎

 

 

برشی از کتاب امام خمینی و هیات های دینی مبارز، فصل چهارم، خاطرات اکبر حسینی صالحی. 

1.  خانه برادرزاده امام خمینی در خیابان شریعتی، حوالی پیچ شمیران.

2. امام اواخر شب 12 بهمن از خانه برادرزاده اش به مدرسه رفاه رفت.

 

دیدگاه تان را بنویسید