ماجرای سفر بختیار به پاریس و استعفای او از زبان مرحوم صادق طباطبایی
این نکته مسجل بود که امام بدون استعفای بختیار او را نمی پذیرفتند ولی برنامه از این قرار بود که این استعفا در پاریس از او گرفته شود، در واقع امام شرط ملاقات را منوط به استعفای او می کردند.
جی پلاس: در قضیه سفر بختیار به فرانسه برای دیدار با امام برخی تحلیل های غلط تاریخی وجود دارد که امیدوارم بتوانم آن را اصلاح کنم.
در آستانه فروپاشی رژیم به ویژه پس از خروج شاه از ایران، طرح های مربوط به نحوه انتقال قدرت مورد بحث و بررسی قرار می گرفت. بدیهی بود در آن شرایط همه دوستان و اطرافیان امام دارای یک فکر و ایده نبودند و ضرورت رعایت پاره ای نکات امنیتی و تاکتیکی و حساسیت اصل غافلگیری دشمن نیز ایجاب می کرد که همه در جریان تمامی مسائل نباشند.
سفر بختیار به پاریس و دیدار با امام نیز از جمله پیشنهاداتی بود تا روال انتقال قدرت طبیعی تر اتفاق بیفتد، پس از آنکه بختیار اعلام کرد می خواهم به پاریس بروم برای دیدار آیت الله خمینی و مطالب را با ایشان در میان بگذارم، هم در تهران در شورای انقلاب و هم در پاریس این مساله مطرح شده بود که بهتر است بختیار به پاریس بیاید و از امام درخواست ملاقات کند. این نکته مسجل بود که امام بدون استعفای بختیار او را نمی پذیرفتند ولی برنامه از این قرار بود که این استعفا در پاریس از او گرفته شود، در واقع امام شرط ملاقات را منوط به استعفای او می کردند.
در این ماجرا میان عده ای از علما و روحانیون از یک طرف و شورای انقلاب از سوی دیگر اتفاق نظر وجود نداشت و علت اصلی آن هم نداشتن اطلاعات کامل از این برنامه تاکتیکی ما بود، چرا که بر ملا شدن آن موجب می شد که بختیار از سفر به پاریس خودداری کند، کما اینکه سر آخر نیز همین شد.
به هر حال، در پاریس با مشورت هایی که امام کردند و ما در حضور ایشان بودیم به این جمع بندی رسیدیم که بدون آنکه امام مطلبی بگویند که قول و فعل ایشان متناقض شود، بختیار تشویق شود که به پاریس بیاید. وقتی آمد به او گفته شود تا استعفا ندهی امام تو را نمی پذیرند و به این ترتیب او در مقابل یکی از دو راه قرار می گرفت: یا نمی پذیرفت که سرشکسته و سرافکنده بر می گشت به ایران یا می پذیرفت که مطلوب ما بود. راه پس و پیش نداشت. همچنین قرار بود در ایران غیرمستقیم به او القا شود چنانچه به پاریس رفته و استعفا بدهی ممکن است حتی امام مجددا تو را به عنوان نخست وزیر منصوب کنند.
به هر حال ما اینگونه برنامه را تدارک دیده بودیم ولی متاسفانه برخی دوستان متوجه ظرافت کار نشدند و چون از شرطی که امام برای پذیرفتن بختیار گذارده بودند اطلاعی نداشتند درصدد برآمدند از سفر بختیار جلوگیری کنند. البته این احتمال هم وجود دارد که پاره ای از یاران و علاقه مندان بختیار که حدس می زدند امام او را نخواهد پذیرفت، برای حفظ آبروی او نقشه بر هم زدن سفر او را به پاریس تدارک دیدند.
وقتی بعد از ظهر قرار گذاشته شد که بختیار به پاریس بیاید، من و پدرم بعد از نماز مغرب و عشا رفتیم به پاریس منزل آقای قطب زاده. ساعت حدود10-10/5 بود که مرحوم حاج مهدی عراقی تلفن کرد و گفت زود بلند شو بیا اینجا (نوفل لوشاتو). ایشان یک عنایت خاصی به من داشت و گاهی احساس می کردم در مواقعی که مستاصل است یا یک مطلبی به ذهنش می رسد یا یک واقعه ای یا کار خلافی دور از چشم امام در حال وقوع است و خودش به هر دلیلی نمی خواست مستقیم با امام در میان بگذارد، از من کمک می گرفت. این نکته را هم اضافه کنم که اطلاعیه بختیار برای سفر به پاریس و دیدار با امام به اطلاع شورای انقلاب در تهران رسیده و حتی آقایان اصلاحاتی نیز در آن انجام داده بودند. متن اصلاح شده به اطلاع امام رسیده و امام نیز آن را تایید کرده بودند.
من به سرعت رفتم به نوفل لوشاتو دیدم آن دور و اطراف کمی غیرعادی است. از آقای اشراقی پرسیدم چه خبر است؟ گفت اینجا در مورد آمدن بختیار اختلاف نظر بروز کرده است و دودستگی شدیدی است و آقایان علمای تهران می گویند خیلی بد است که بختیار با آقا ملاقات کند. در همان موقع از پاریس خبردار شدیم که عده ای از هواداران جبهه ملی نیز که در آنجا نفوذ داشتند (بدون اطلاع از پیش شرط امام و نقشه طراحی شده) تلاش می کردند که بختیار بیاید و با امام ملاقات کند. با اینکه دیروقت بود و امام معمولا 11-11/5 برای استراحت می رفتند به حاج مهدی عراقی که آن شب عهده دار کشیک بود گفتم که به داخل می روم ببینم امام چه می گویند. به دیدار امام رفتم متوجه شدم پیام عصبی و شدید اللحن تلفنی آقای خلخالی مبنی بر اعتراض آقایان علما از دیدار بختیار با ایشان توسط آقای فردوسی پور به اطلاع امام رسیده است. امام خالی الذهن از منظور آقای فردوسی پور به ایشان گفته بودند که قرار است بیاید و قبل از ملاقات با من استعفا بدهد و زیاد جوش نکن. البته من نمی دانم که امام به ایشان قید کرده بودند که این را به کسی نگوید یا نه؟ به هر حال آقای فردوسی پور آمده بود بیرون و بلافاصله به تهران اطلاع داده بود که تا بختیار استعفا ندهد، امام او را نمی پذیرند.
آقای خلخالی و دوستان دیگر در تهران به این مساله توجه نداشتند که اگر بختیار بداند که قرار است در پاریس قبل از ملاقات با امام استعفا دهد، اصلا به پاریس نمی آید چون می فهمید می خواهند او را در مقابل یک عمل انجام شده قرار دهند، در ثانی اگر در تهران اعلام می کرد که استعفا می دهم و به ملاقات امام می روم، به هیچ وجه سران نظامی ارتش نمی گذاشتند او از مملکت خارج بشود. ضمن اینکه دیدار او به عنوان یک فرد عادی با امام هیچ معنای خاصی نمی داشت.
به این ترتیب خبر همه جا پیچید و به گوش بختیار هم رسید و سفر او منتفی شد و به این ترتیب یک حالت خیلی زیبایی از انتقال قدرت از بین رفت. به نظر من در آن مقطع این اندازه عنایت و اطمینان از سوی این آقایان به هوشیاری سیاسی امام وجود نداشت که وقتی رهبر انقلاب مطلبی را اعلام کردند، گاه ضرورت اقتضا می کند که نکته ای مکتوم بماند و همه چیز را برملا نکنند و به همه کس نگویند. باید فکر می کردند که قاعدتا امام تمام جوانب این مساله را بررسی کرده بودند که آن را پذیرفتند. خوشبختانه این قضیه (لغو سفر بختیار) عامل به عقب انداختن انقلاب نشد.
در رابطه با سفر بختیار ظاهرا آقای فردوسی پور نقل کرده که «شب از تهران بیانیه ای دادند که من خدمت امام بدهم. من نظر علمای متحصن در دانشگاه تهران را یادداشت کردم که آمدن بختیار به پاریس صحیح نیست و این مطلب را بردم خدمت امام. وقتی از اتاق خارج می شدم، حاج احمد آقا رسید و گفت کجا بودی؟ و چه کار داشتی؟»
در واقع آقای فردوسی پور می خواهد اینگونه القا کند که حاج احمد آقا همگام با طرفداران بختیار، موافق ملاقات او به عنوان نخست وزیر با امام بود (اما به آن شرایط که ذکر کردم اشاره نمی کند) ولی همت و هوشیاری او باعث شده است که در آن موقع شب که کسی اجازه ورود به اتاق امام را نداشت، برود و مطلب را به امام برساند و امام تصمیم بگیرند که بختیار را نپذیرند! و به این ترتیب تز کارتر مبنی بر حمایت از بختیار شکست بخورد! این نکته را هم اضافه کنم که هر شب یکی از نزدیکان عهده دار کشیک بود تا اگر مطلبی لازم بود به امام اطلاع داده شود، هماهنگ با دیگران عمل کند. آن شب کشیک به عهده حاج مهدی عراقی بود و ناراحتی حاج مهدی از این جهت بود که چند دقیقه غیبت او ـ به دلیل حمام رفتن ـ باعث شده بود که آقای فردوسی پور بر خلاف روال معمول به داخل برود و با امام دیدار کند، لذا خود را مسئول عواقب این حوادث می پنداشت و به شدت افسرده بود.
برشی از کتاب خاطرات سیاسی اجتماعی دکتر صادق طباطبایی، جلد سوم.
دیدگاه تان را بنویسید