گفتم‌ عیدی‌ می‌ خواهم. کیسه‌ را برداشتند، گفتم‌ نه‌ اگر همه ‌اش‌ را هم‌ بدهید فایده ‌ای‌ ندارد...

جی پلاس: من‌ در جریان‌ تدارک‌ رفراندوم‌ در روزهای‌ آخر اسفند مرتب‌ به‌ قم‌ رفت‌ و آمد می ‌کردم. در روز اول‌ عید سال‌ 58 در بیت‌ امام‌ در قم بودم‌ که‌ هیأت دولت خدمت‌ ایشان‌ رسیدند. یادم‌ است‌ یک‌ کیسه‌ پلاستیکی‌ کنار امام‌ بود که‌ در آن‌ سکه ‌های‌ کوچک‌ یک‌ ریالی‌ بود. مهندس‌ بازرگان‌ خطاب‌ به‌ امام‌ گفتند یک‌ عیدی‌ در شأن‌ انقلاب‌ به‌ ما بدهید. امام‌ به‌ هر کدام‌ از وزرا از این‌ سکّه ‌ها دادند. من‌ گفتم‌ جداگانه‌ خدمتتان‌ می ‌رسم‌ این‌ فایده‌ ندارد. وقتی‌ همه رفتند و امام‌ هم‌ رفتند داخل، به‌ آقای‌ صانعی‌ گفتم‌ ببینید اگر آقا اجازه می ‌دهند بروم‌ خدمتشان. ایشان‌ از سر لطف‌ گفت‌ شما از ما به‌ امام‌ نزدیکتر هستید ما باید از طریق‌ شما اجازه‌ بگیریم.

رفتم‌ نزد امام، داشتند بین‌ دو اتاق‌ قدم‌ می ‌زدند. سلام‌ کردم‌ و با حالت‌ خنده‌ و تبسّم‌ پر از مهر و عطوفت‌ گفتند هان‌ چیه؟ گفتم‌ عیدی‌ می‌ خواهم. کیسه‌ را برداشتند، گفتم‌ نه‌ اگر همه ‌اش‌ را هم‌ بدهید فایده ‌ای‌ ندارد. ایشان‌ 5-6 تا از همان‌ سکه ‌ها دادند و یک‌ شوخی‌ هم‌ کردند و گفتند: تو باید از پدرت‌ برای‌ ما عیدی‌ بگیری.[1]

 
  1.  برشی از کتاب خاطرات سیاسی ـ اجتماعی دکتر صادق طباطبایی، جلد سوم.

 

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.