آقا مهدی باکری و انجام کاری که از نیروهایش درخواست می کرد
همه ریختند دور و برش و هر کسی یک جور او را می بوسید و دست به سر و رویش می کشید طوری که او چند باری به زمین خورد و باز بلند شد.
جی پلاس ـ منصوره جاسبی: دو مرحله از عملیات پایان یافته بود و بچه ها بسیار خسته و کوفته بودند. آقا مهدی[1] از بچه های فنی ـ مهندسی خواست تا زودتر جایی را برای صبحگاه تدارک ببینند. همین هم شد آنقدر علاقه بچه ها به او شدید بود که مگر می شد کاری را بگوید که نه بگویند. همان یک روزه کار را به انتها رساندند و جایی را برای صبحگاه ساختند.
قرار شد همه نیروها صبح در محوطه صبحگاه جمع شوند. آقا مهدی پشت بلندگو رفت و شروع کرد به صحبت کردن برای بچه ها و طوری سخن می گفت که بچه ها مدام با صدای بلند تکبیر می گفتند و شعار می دادند. صبحگاه که تمام شد هر کدام از بچه ها طوری خود را به آقا مهدی می رساند و دستی به سر و رویش می کشید و می بوسیدش. آنقدر دورش را شلوغ کرده بودند که چندین بار به زمین خورد و دوباره بلند شد. یک باری هم ساعتش باز شد و از دستش به زمین افتاد که یکی از بچه ها سریع خم شد و ساعت را برداشت و بعد هم پیغام داد که به آقا مهدی بگویید این ساعت را یادگاری از او نگه می دارم.[2]
- سرلشکر شهید مهدی باکری، فرمانده لشکر 31 عاشورا (این لشکر از رزمندگان استان های آذربایجان غربی و شرقی تشکیل شده بود) که در عملیات بدر و در بیست و پنجم اسفند ماه سال 63 در جزیره مجنون به درجه رفیع شهادت نایل شد. پیش از او دو برادر دیگرش علی باکری در زمان پیش از انقلاب اسلامی و به دست ساواک و نیز سال قبل از شهادت او حمید نیز به شهادت رسیده بود.
- برگرفته از خاطره ای نقل شده در سایت شهید آوینی.
دیدگاه تان را بنویسید