در خواب دید ناصر دستش را گرفت تا لیز نخورد؛ و او خود خوابش را به شهادت تعبیر می کرد و چه تعبیر زیبایی بود این کمک ناصر به محمد.

جی پلاس ـ منصوره جاسبی: چهره ای که کمتر می شد لبخند بر لبانش نبینی این روزها به غم نشسته بود و گاه گاهی می توانستی لبخندی آن هم نه از جنس لبخندهای همیشگی بر آن ببینی. کم و بیش همه علتش را می دانستند و حدس می زدند، آخر بعد از رفتن ناصر اینگونه شده بود.

بیشتر در فکر فرو می رفت و نگاهش به نقطه ای خیره. یک روز که او را در این حال دیدم جلو رفتم تا به خودش آمد، گفت: خواب ناصر[1] را دیده ام. عملیات بود و آتش دشمن گسترده، داخل شیاری می دویدیم اما سرعت ناصر از من بیشتر بود تا جایی که به بلندی رسیدیم. او به راحتی گذشت و عبور کرد اما من هر چه سعی می کردم رد شوم باز هم لیز می خوردم. در حال سعی و تلاش بودم که ناصر دستش را به سمتم دراز کرد و مرا بالا کشید. انگار هیچ وزنی نداشتم. بالا که آمدم به پایین نگاهی کردم و از اینکه حالا میان آن تاریکی ها نیستم شاکر خدا شدم این یعنی ان شاءالله من هم شهید می شوم.

 هنوز مدتی از این خواب نگذشته بود که محمد[2] نیز بر بالای قله ای که ناصر رفته بود، جای گرفت.[3]

 

 
  1. شهید ناصر کاظمی، فرمانده سپاه کردستان که در ششم شهریور ماه سال ۶۱ در محور پیرانشهر ـ سردشت به شهادت رسید.
  1.  شهید محمد بروجردی،‌ مسئول سازمان پیشمرگان کرد مسلمان که مسئولیت عملیات های مختلفی را در منطقه کردستان بر عهده داشت و بعد از شهادت شهید کاظمی،‌ مسئولیت عملیات پیرانشهر و سردشت را عهده دار شد. وی بعد از تلاش بی وقفه در غرب کشور سرانجام در اول خرداد ماه سال ۶۲ در مسیر جاده مهاباد، ‌نقده در اثر اصابت مین به درجه رفیع شهادت نایل شد.
  1. برگرفته از خاطره یکی از همرزمان شهید.

 

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
1 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.