کارگرانی که شبانه‌روز به دنبال همکاران خود در معدن هستند

تازه کمر روز شکسته بود که صدای جیغ بلند شد؛ جیغ‌های زنی که هر ناله‌اش و پسرم پسرم گفتن‌هایش، آسمان را و هوا را خط‌خطی می‌کرد.

لینک کوتاه کپی شد

به گزارش جی پلاس، چشمش از دهانه سیاه و تنگ و تاریک معدن برداشته نمی‌شد، دوخته شده بود به آن بالا، جایی که پسر او را و پسرخاله حامد را و پسرعمه مجتبی و داماد اسماعیل و فامیل اهالی ٦ ،٥ روستای اطراف را بلعیده بود، درست از ظهر چهار روز پیش؛ چهارشنبه، سیزدهم اردیبهشت. روزی که زمان نه فقط برای چند صد معدنکار «زمستان یورت» که برای چند‌ هزار روستانشین متوقف شد، درست از لحظه‌ای که خبر آمد: «معدن ریزش کرد». آزاد‌شهر، از چهارشنبه، عزادار است و ابرهای «گلستان» در این چهار روز هی باریدند تا شاید کمی سیاهی دست‌ها و صورت‌های بازماندگان را کمرنگ کنند.


عصر جمعه، دو روز بعد از حادثه، جمعیت جلوی معدن زیاد است اما هنوز به پای شب‌های اول و دوم نمی‌رسد. شب‌های درد و انتظار و اشکی که در چشم منتظران جوش می‌خورد. هنوز هم همین است، هنوز هم صدای جیغ می‌آید، حالا ولی کوتاه‌تر، کم‌صداتر و ناامیدتر. مردم دسته دسته روی تپه‌های نزدیک چنبره زده‌اند. مردم همان کارگران معدن‌اند، خانواده‌ها، برادرها و پسرخاله‌ها و پسرعمه‌ها و آن گوشه کنارها، مادرها و خواهرها و همسرها. با بچه‌های کوچک که اگر ماموران و امدادگران، کمی دلشان رحم بیاید، همان جا می‌مانند و چشم‌هایشان به اخمی که روی دهانه گرد و کج معدن نشسته، گره می‌خورد.

از پنجشنبه فقط یک نفر از دهانه بیرون آمده، آن هم مرده. فقط صدای دستگاه عجیب و بزرگی می‌آید که یک سرش داخل معدن است و یک سرش بیرون، هوا می‌خورد. صدایش تمام آن محوطه چند صد متری را پُر کرده. همه نشسته‌اند و تماشا می‌کنند. مردم، امدادگران هلال‌احمر، اورژانس، ارتش، خبرنگاران، ماموران پلیس و از همه صبورتر، بازماندگان، با آن پیراهن‌های مشکی. آنها در سه روز پیش، در مسیر قبرستان به زمستان یورت بوده‌اند؛ رفتند، خاک کردند و برگشتند. پیراهن‌های سیاه، دیگر همرنگ صورت‌های و دست‌های دود زده‌شان شده، فقط چشمان‌شان سرخ است و هر لحظه، اشکی در آن راه باز می‌کند. سه روز است خانه نرفته‌اند.


رویمان نمی‌شود برویم خانه
زیپ کاپشن بهاری‌اش را باز می‌کند: «نگاه کن، حتما نباید برادرم اینجا باشد تا سیاه بپوشم. اینها همه جوان بودند. همه زیر ٤٠ سال.» «مرتضی» عصبانی است، از حقوق و بیمه کارگران معدن. کارگرانی که هر کدام‌شان، بالاخره نسبتی با یکی از اهالی روستاهای «تیل‌آباد»، «سوسرا»، «وطن»، «نوده»، «فارسیان»، «قشلاق» و «نرگس‌چال» و «رامیان» دارند: «همه آشنا هستند، داماد، برادر، پسرعمو، پسرخاله.» اینها را در جواب به سوالم می‌دهد که چه نسبتی با حبس‌شدگان معدن دارد. نه فقط او که همه آن ١٥، ١٠ نفری که در گوشه کوه گرد شده‌اند، سیاه‌پوشند، آنها یک روز قبلش بیل‌ها را پر از خاک کردند و روی قبرها ریختند، قبرهایی که یک شبه برای بیش از ٢٠ نفر از معدنکاران کنده شد: «دیروز سه نفر را دفن کردیم، حالا هم منتظریم بقیه را دربیاورند، خیلی امیدی به زنده‌ماندن‌شان نداریم.» «حسین» اینها را می‌گوید، انگار حالا بعد از سه روز، اشک در چشمان سرخ‌اش، خشکیده: «دو تا پسرعمو، یک پسرخاله و یکی از برادرهایم آن داخل هستند. بقیه هم رفیق‌ها و بچه‌محل‌هایم هستند.» نگاهش را به گوشه سمت چپ، به معدنی که سردرش هم در حال ریختن است، کج می‌کند. از ساعت ٢٠: ١١ دقیقه چهارشنبه، اینجا نشسته، راننده تریلی است: «رویمان نمی‌شود برویم خانه. برویم چه بگوییم. بگوییم دست خالی آمده‌ایم.» رویشان سیاه است: «همه اینها کارگرهای بدبخت و بیچاره بودند. هر کدام ١٣، ١٢سال سابقه کار در معدن داشتند.» حامد، به میان حرف‌هایش می‌آید، دامادش یکی از حبس شده‌هاست: « الان سه روز است که بی‌خبریم.»
چه کسی کارگر معدن می‌شود؟ کار به این سختی.
از جانت که بگذری، از خودت که خسته شوی، می‌شوی کارگر معدن. اینجا می‌آیی باید از جانت بگذری و بدهی دست پیمانکار و بروی داخل.
وضع اشتغال در این منطقه چطور است؟
صفر؛ فجیع. ٨٠‌ درصد بخش چشمه‌ساران معدنکارند. معدن‌هایی که صاحب درست و حسابی ندارند، نه کارگران را بیمه درست و حسابی می‌کنند و نه حقوق درست و درمان به آنها می‌دهند. مسئولان هیچ‌کدام مال این منطقه نیستند، از ساری و شاهرود آمده‌اند. 
ظاهرا شرایط پرداختی هم به این کارگران وضع خوبی نداشته؛ می‌گویند ١٧٧ ماه بود که حقوق نگرفته بودند.
اینها فقط سه ماه در ‌سال بیمه هستند. از چند ‌سال پیش، سالی ٥،٤ ماه بیشتر حقوق نمی‌گرفتند.
کافی بود یک جمعه را سر کار نروی
اخراج می‌کردند.
کارگران قرارداد هم داشتند؟
یک ماه به یک ماه. امنیت
شغلی شان صفر است.
همه شرایط معدنکاران را می‌دانند، تمام روستانشین‌های دور و نزدیک «زمستان یورت». همه آنهایی که عصرها، تنها یک تصویر از معدنکاران داشتند؛ صورت‌هایی مثل شب سیاه با چشم‌هایی که تنها سفیدی‌اش می‌درخشد. معدنکارانی که تا قبل از ظهر سیزدهم اردیبهشت ماه، هیچ‌کس آنها را نمی‌شناخت: «اگر این اتفاق نمی‌افتاد، اینهمه امکانات اینجا نمی‌آوردند. اینها را برای چه کسی آوردند؟ برای کسانی که جانشان را از دست دادند. نوشدارو بعد از مرگ سهراب؟» مرد میانسال، بالای تپه ایستاده و بیقرار است. تازه از معدن بیرون آمده: «من خودم نماینده کارگران بودم، هشت‌سال در این معدن کار می‌کردم، اما مرا انداختند بیرون. چه کسی می‌خواهد جواب خانواده‌های بی‌سرپرست معدنکاران را بدهد.»
چرا اخراج شدید؟
به ما گفتند بیایید از حقوق کارگران دفاع کنید. بعد که داوطلب شدیم، به ما گفتند آشوبگر؛ اخراجمان کردند.
وضع داخل معدن چطور است؟
افتضاح؛ این گندی است که خودشان زده‌اند. الان رفتم داخل راسته معدن، ٦،٥ دستگاه گذاشته بودند، چرا قبلا این کار را نکرده بودند. سه تا از فامیل‌های ما مُرده‌اند، سه تا هم داخل‌اند. جواب اینها را چه کسی باید بدهد.
فکر می‌کنید امیدی به زنده‌ماندن آنهایی که داخل معدن گرفتار شده‌اند، وجود دارد؟
نه فکر نمی‌کنم، اگر هم زنده بودند، الان دیگر
زنده نیستند .
اینها را می‌گوید و زود می‌رود. خسته است، سه روز است مسیر داخل و خارج معدن را طی می‌کند. همه با او همکلامند. همه از وضع ایمنی بد معدن می‌گویند: «وضع ایمنی معدن صفر است، اگر خوب بود که اینهمه آدم
از بین نمی‌رفت».
امدادرسانی‌ها بی‌فایده است
پیچ جاده که تمام می‌شود، انبوه جمعیت نیروهای امدادی در رنگ‌های مختلف خط کشیده‌اند، با چادرهای سفید و سبز و خودرو‌هایی که شانه به شانه هم ایستاده‌اند. شاید سیصد، شاید هم پانصد نفر جمعیت، منطقه را قرق کرده‌اند. جای سوزن انداختن نیست. زنان، مادران معدنکاران، همسران‌شان، نامزدها و خواهرها هر که از راه می‌رسد، یا به گوشه‌ای هدایت می‌شود تا صدای بیقراری‌هایش شنیده نشود یا باید محل را ترک کند. اینجا فضا مردانه است و حضور زنان، در هر شکلی ممنوع. این دستور جدید است: «همه اینها اضافی هستند، کسانی که سری اول جانشان را از دست دادند، به‌خاطر حضور همین نیروهای اضافی بودند، تجهیزات را به امدادگران دادند، امدادگرانی که وقتی رفتند داخل معدن، نفس کم آوردند؛ در حالی‌که بچه‌های ما بدون ماسک تا عمق ٨٠٠ متری رفتند و جنازه بیرون کشیدند.» محسن تا دیروز چشم به راه پسرخاله‌اش بود. پسرخاله سه دور داخل معدن رفته و آمده و چند نفر را نجات داده، دور آخر اما خودش هم گرفتار شده بود: «امروز دفن‌اش کردیم.»
«اسماعیل» تازه از معدن بیرون آمده. سه روز است پی رفقایش را می‌گیرد. با کلاه ایمنی و لباس‌هایی که معلوم نیست تا قبلش چه رنگی داشته و حالا سیاهِ سیاه است، کنار جمعیت حلقه زده، ایستاده و حرف می‌زند. او تازه از معدن بیرون آمده. خودش کارگر معدن رضی رامیان است: «ما همه بچه‌های یک تونل هستیم، مال یک شرکتیم. همه با هم رفیق هستیم.» از خبرهایی که درباره مقصربودن کارگرها در انفجار روز چهارشنبه شنیده عصبانی است.
اطلاع دارید چند نفر داخل معدن گرفتارند؟
نه؛ شاید ١٢ نفر، شاید هم ١٣ نفر، آمار دقیق نیست.
آنهایی که جان‌شان را از دست دادند، دچار گازگرفتگی شده بودند؟
همه دچار گازگرفتگی شده بودند. ٩٩‌درصد جسدها سالم بود، فقط ٥، ٦ نفر در کنار گازگرفتگی، به خاطر انفجار، سوخته بودند.
وضع امدادرسانی چطور بود؟
امدادگران تا ٢٠ متر جلو رفتند اما نتوانستند ادامه بدهند. خود کارگران معدن باید این کار را انجام دهند.
یعنی تخصص‌اش را ندارند؟
هیچ ارگانی که از بیرون آمده باشد، نمی‌تواند کاری کند. فقط کارگران معدن می‌توانند کمک کنند. آنهایی که از بیرون می‌آیند نمی‌دانند کجای معدن گاز دارد، کجا باید بروند.
اسماعیل ٣٣ ساله است و امسال پانزدهمین سالی است که در معدن کار می‌کند. می‌گوید کارگر معدن جانش کف دست‌اش است: «امیدواریم ریشه پیمانکاران زده شود، هر چه هست از این پیمانکاران بخش خصوصی است، به‌ویژه پیمانکاران معدن. اینها خون کارگران را می‌مکند، نه حقوق می‌دهند نه بیمه می‌کنند.»
حقوق کارگر معدن چقدر است؟
ما خودمان ماهی ٤٠٠، ٥٠٠‌هزار تومان حقوق می‌گیریم برای هشت ساعت کار در روز. بیمه‌مان می‌کنند نزدیک به ٣٠٠‌هزار تومان از حقوق‌مان کم می‌کنند. بیمه هم بیمه معدن نیست، بیمه خیاطی و از این جور چیزهاست. بیمه معدن فرق می‌کند.
نمی‌شود جای دیگر کار کرد؟
کجا برویم کار کنیم، اداره کار یک کار با حقوق ٧٠٠‌هزار تومان به ما بدهد، ما صبح تا شب کار می‌کنیم. اینجا کار پیدا نمی‌شود.
اهالی این روستاهای اطراف همه کارگر معدن هستند؟
بیشترشان هستند. آنهایی هم که نیستند جای دیگر کارگری می‌کنند یا مهاجرت کرده‌اند.
«سعید»، می‌گوید ٤٠ نفر از رفقایش آنجا گیر کرده‌اند. آنجا، همان معدن است که ٤٠ نفر را بلعید: «‌هادی برادرم بود، ٣٧ ساله. یک بچه ٤ ساله داشت.» حالا هم جلوی دوربین خبرنگاران، اسم پسرخاله و همسایه‌اش را می‌گوید: «مجید طالبی و مهدی سوسرایی.» روستاها عزادارند، می‌گویند حداقل ٥٠‌هزار نفر، روستایی نیست که قربانی معدن نداشته باشد. صدای لا اله الا الله در سه روز گذشته، در همه جای روستا پیچ می‌خورد.


نمی شود عجله کرد
میرصادقی، مسئول تیم‌های واکنش سریع هلال‌احمر گلستان است و میان جمعیت می‌رود و می‌آید. او درباره حضور این حجم از نیروهای امدادی توضیح می‌دهد: «ما در این منطقه ریزش خیلی زیادی داشتیم. سازه معدن به هم ریخته حالا هم مشغول امدادرسانی هستیم.» خبرها را درباره پیشروی کُند عملیات امداد و نجات شنیده: «اگر بخواهیم عجله کنیم، ممکن است فاجعه دومی رخ دهد، الان امدادگران داخل معدن هستند و ممکن است هر لحظه اتفاقی بیفتد، ما سانت به سانت مشغول هوارسانی و امدادرسانی هستیم، از پنجشنبه شب، تا الان هم در چند شیفت مشغول هستیم، ما نمی‌توانیم بیشتر از یک تعداد، امدادگر بفرستیم، چرا که در هوارسانی مشکل ایجاد می‌شود.» او این را هم به حرف‌هایش اضافه می‌کند که امدادگران، بیش از‌هزار متر به داخل معدن پیشروی داشته‌اند: «بالای ١٠٠ نفر از نیروهای واکنش سریع و تخصصی هلال‌احمر در این منطقه هستند، بالگرد ما هم از همان دقایق اول به این منطقه آمد و این اولین‌باری بود که بالگرد هلال‌احمر در کمتر از ٣٠ دقیقه، فاصله ١٠٠ کیلومتری را طی کرد و خودش را به محل رساند.»
زنده بیرون آمدن معجزه است
امدادگران هم مانند بازمانده‌ها، گوشه گوشه آن فضای چند صد متری نشسته‌اند. با سر و صورتی دودگرفته، چشم‌هایی سرخ و صورت‌هایی خسته: «الان سه روز است اینجا هستیم.»
از امدادگران کسی داخل هست؟
نه کسی نیست؛ خود معدنکاران هستند.
الان دقیقا مشغول به چه کاری هستند؟
دستگاهی که داخل معدن است، هوا را به سمت داخل معدن هدایت می‌کند تا بچه‌های معدن اکسیژن
داشته باشند.
شما خودتان امدادگر هلال‌احمر هستید، تا به حال با چنین حادثه‌ای مواجه بودید؟ تجربه امداد در معدن را داشتید؟
نه با این وسعت. امداد در داخل معدن خیلی سخت است، یک جاهایی باید سینه‌خیز رفت. انفجار منجر شده تا یک بخش‌هایی بریزد.
دیگر کسی زنده بیرون می‌آید؟
مگر این‌که معجزه شود.
کارگران رنگ شیر را هم نمی‌دیدند
صدای موتور «مصطفی» از دل سیاه جنگل می‌آید. او سه روز است که از جلوی معدن تکان نخورده، کارگر معدن نیست. اما از جزییات کار خبر دارد: «داخل معدن تهویه ندارد، در حالی ‌که باید هر ١٠٠ متر یک تهویه داشته باشد. کارگران معدن چاره‌ای جز این کار ندارند، همه زیر قسط‌اند، جایی ندارند بروند برای کار.» می‌گوید پدر بیشتر این کارگران معدنکار بودند و ٥٠‌سال پیش به کارگران معدن شیر می‌دادند کارگران معدن اینجا رنگ شیر را ندیده بودند، اما الان سه روز است که کامیون کامیون شیر می‌آورند. آن موقع کارگر خودش نمی‌خواست بازنشسته شود، حالا کارگر اصرار می‌کند،
بازنشسته‌اش نمی‌کنند.»
آن پایین، دیگر شب بر روی جاده جنگلی، نشسته. پایین، آخر سرازیری است که به راه خروجی می‌رسد. پلیس جاده خاکی ورودی معدن را بسته و سایه وهم‌انگیز درختان را روی سرش تحمل می‌کند. از آن بالا، دهانه روشن معدن، مثل ستاره‌ای در آسمان تاریک می‌درخشد و جز خود معدنکاران کسی از وخامت حال خبر ندارد.

 

دیدگاه تان را بنویسید