به بهانه سی امین سال شهادتش؛

سید ابراهیم و قصه مرخصی پایانی او

زخمی که در عملیات کربلای پنج بر دستش نشست فرصتی بود تا بیاید و دیداری با خانواده تازه کند تا درد فراق بی او بودن را کمی تسکین دهند.

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس ـ منصوره جاسبی: عدنان و سید ابراهیم[1] بچه محل بودند و به قول قدیمی تر ها پیراهن هایشان در یک آفتاب خشک می شد. پایگاه بسیج مسجد محل شده بود جایگاه خوشی ها و ناخوشی هایشان. گرچه سید سنی نداشت اما با مهربانی هایش همه را شیفته و مجذوب خود کرده بود.

نماز ظهر و عصر را که خواندند با دوستانش برای ثبت نام رفتن و اعزام[2] خود را آماده کردند. انگار اردوگاه کرخه او را به خود می خواند تا معبری باشد برای پر گشودن و پروازش. می گفتند عملیات[3] در پیش است و باید زودتر راهی شوند و همین هم شد به زودی راهی منطقه شدند.

کار او و چند تن از دوستانش شده بود استفاده از تاریکی شب و برداشتن فانوسی و به پشت تپه های اردوگاه رفتن و گفت و گوهایی که جنسش این زمینی نبود و به هنگام بیدارباش سحرگاه با چهره هایی شادمان وارد چادر می شدند.

عملیات که شد خبر دادند که سید ابراهیم زخمی شده است. آنقدر این در و آن در زدند تا فهمیدند که در بیمارستانی در اراک بستری شده و تا به خود بیایند که دنبالش بروند سر و کله اش پیدا شد. تیری آمده بود و در کتف راستش نشسته بود و او را راهی بیمارستان کرده بود. حالا که آمده بود می گفت نه چیزی نیست و مشکلی ندارم اما خانواده که آرام و قرار نداشت محض احتیاط او را برای نشان دادن و اطمینان خاطر و معاینه به مطب دکتر فاضل بردند.

دکتر با دیدن سید و معاینه کردنش لبخندی زد و گفت: من با اینهمه جبهه بودنم یک بار هم قسمت نشد اینطوری زخمی بشوم. پا شو طوری ات نیست.

سید که از خدا خواسته بود همین یک جمله دکتر را گرفت و از فردایش مدام جمله باید بروم شد ورد زبانش. می گفت باید بروم بچه ها همه شهید شده اند و کسی نمانده است. انگار به او تکلیف کرده اند که باید برود.

هر چه اصرار و اصرار که بگذار کمی حالت بهتر شود، فایده ای نداشت که نداشت. با همان زخم هایش آماده رفتن شد. شوق عجیبی در وجودش موج می زد شاید خودش هم می دانست که این بار دیگر برگشتی در کار نیست[4] و این زخم برداشتنش هم مرخصی ای بود تا بیاید و تجدید دیداری با خانواده بکند و برود تا دیدار به قیامت.[5]

 

 

 
  1. سید ابراهیم در خانواده ای مذهبی در محله درخونگاه به دنیا آمد و در دامان پدر و مادری دیندار رشد کرد و چون هنگامه جنگ شد، با وجود کمی سنش با دو برادر و پدر در جنگ شرکت کرد و ایامی بود که خانه خالی از مرد می شد و گاهی حتی مادر هم که خود همواره در حال کمک به جبهه بود، در آنجا حضور می یافت.
  2. پیش از اعزام به جبهه از همه دوستانش قول گرفته بود که کسی از خواهرزاده نخست وزیر بودنش جلوی دیگران حرفی به میان نیاورد. همیشه می گفت: مارش عملیات که نواخته می شود، مادر تکیه کلامش این است که مرد نیست کسی که به جبهه نرود. سید از عدنان قول گرفته بود که نکند اگر او مجروح شد به خاطرش بماند و نرود و سابقه دوستی شان را به جنگیدن ترجیح دهد.
  3. عملیات کربلای پنج در پیش بود. این عملیات از بزرگ ترین عملیات هایی بود که در دوره دفاع مقدس به انجام رسید. کربلای پنج به تاریخ نوزدهم دی ماه سال 65 با رمز مبارک یا زهرا (س) در منطقه شلمچه و شرق بصره آغاز شد. این عملیات به دنبال عملیات کربلای چهار صورت گرفت و رزمندگان با پیروزی در این عملیات، طعم تلخی را به بعثی ها چشاندند و نگذاشتند شیرینی فتح کربلای چهار در جانشان بنشیند.
  1. سید ابراهیم موسوی حبیبی، خواهر زاده مهندس میر حسین موسوی، نخست وزیر دوران دفاع مقدس که در سوم اردیبهشت سال 66 به درجه رفیع شهادت نایل آمد.
  1. برگرفته از خاطره عدنان پورعلی از همرزمان و دوستان نزدیک شهید.

 

دیدگاه تان را بنویسید