آزاده صمدی: همه چیز حول پول میچرخد
آیدا کیخانی طراح و کارگردان، آزاده صمدی، فهیمه اَمَنزاده و احسان کرمی بازیگران نمایش «آیسلند» به بهانه روی صحنه رفتن این نمایش در تئاتر خصوصی باران مهمان خبرآنلاین شدند.
جی پلاس، کاساندرا با بازی آزاده صمدی، آنا با بازی فهیمه اَمَنزاده و حلیم با بازی احسان کرمی سه شخصیت مهاجر نمایش «آیسلند» اند که در طراحی صحنهای مثلثی شکل و در ساختار مونولوگ، داستان گره خوردن زندگیشان را در هم در جامعه سرمایهداری کانادا روایت میکنند.
آیدا کیخایی طراح و کارگردان «آیسلند»، همراه با همسرش محمد یعقوبی یک سال و نیم ساکن کانادا بود و همان جا با این نمایشنامه و نویسنده آن نیکلاس بیلون آشنا و جذبش شد. او با پرداخت کپیرایت این اثر، ترجمهاش را به زهره جواهری و دراماتورژیاش را به یعقوبی سپرد.
نمایش «آیسلند» تا سهشنبه 28 دی هر روز ساعت 20.30 در تئاتر خصوصی باران روی صحنه میرود.
آنچه در ادامه میخوانید گفتوگویی است با آیدا کیخایی، آزاده صمدی، فهیمه اَمَنزاده و احسان کرمی که از چگونگی آشنایی کیخایی با بیلون آغاز، با تحلیل شخصیتهای کاساندرا، آنا و حلیم ادامه و با صحبت از تئاتر خصوصی پایان مییابد.
چگونه با نمایشنامه «آیسلند» که پیش از این هم در ایران ترجمه نشده بود آشنا شدید؟
آیدا کیخایی: من و محمد یعقوبی حدودا یک سال و نیم از ایران دور بودیم و در کانادا زندگی میکردیم و آن جا کاری جز تئاتر دیدن و نمایشنامه خواندن نداشتیم.
ما اطلاعاتی از مهمترین جشنواره تئاتر تورنتو با نام «سامر ورکس» (Summer Works Festival ) که در دو هفته اول آگوست (شهریور) برگزار میشود داشتیم و محمد یعقوبی در مقام نویسنده و کارگردان و من به عنوان تهیهکننده، شهریور امسال نمایش «یک دقیقه سکوت» را با حضور بازیگران کانادایی و به زبان انگلیسی در آن جا اجرا کردیم. با توجه به اطلاعاتمان و این که میدانستیم این جشنواره همواره میزبان آثاری درجه یک است شروع به جستوجو کردیم برای این که بدانیم طی پنج، شش سال اخیر چه نمایشهایی را مورد توجه قرار داده تا اگر متنشان منتشر شده است، نمایشنامه را بخوانیم و اگر مجددا روی صحنه میروند و بازتولید میشوند، اجرای آن را ببینیم.
من چند باری نام نمایشنامه «آیسلند» را بین برگزیدگان این جشنواره و به عنوان اثری که در همه حوزهها از متن، کارگردانی تا بازیگری موفق به کسب جایزه شده است شنیده بودم و میدانستم شخصی به نام نیکلاس بیلون (Nicolas Billon ) آن را نوشته است.
وقتی متوجه شدم ساختار متن مونولوگ (تکگویی) است، چون این ساختار جزو علایق شخصیام نیست نسبت به آن احساس دلسردی کردم. با چنین دیدی، کمی بعد شنیدم «آیسلند» روی صحنه رفته است و به جرات میگویم بعد از دیدن اجرا، شیفته آن شدم.
نسخه چاپ شده نمایشنامه را پیدا کردم و خواندم. بعد به نیکلاس بیلون ایمیل زدم و از طریق تماس با مدیر برنامههایش حق تکثیر (copyright) نمایشنامه را گرفتم و از زهره جواهری خواستم آن را برایم ترجمه کند.
از راست: فهیمه امنزاده، آیدا کیخایی، آزاده صمدی، احسان کرمی
نمایشنامه «آیسلند» چه داشت که تا این حد جذبتان کرد؟
کیخایی: اولین نکتهای که به شدت جذبم کرد، بیان حرفهایی مهم در قالب یک داستان جذاب بود. «آیسلند» از سرمایهداری و کاپیتالیسم میگوید اما در دام شعار دادن نمیافتد و انتقال اندیشه را در قالب داستان انجام میدهد، نه به شکلی خشک و خستهکننده. حتی اگر تماشاگری چیزی در مورد اصول سرمایهداری و کاپیتالیسم نداند میتواند به راحتی از داستانی که بیلون این مفاهیم را در دل آن گنجانده لذت ببرد و با سه شخصیت کاساندرا، آنا و حلیم همراه شود.
نکته دوم در نمایشنامه «آیسلند» بحث مهاجرت بود که بخشی از دغدغه ذهنی من هم است. تا زمانی که هنوز مهاجرید و جزیی از مردم کشور مقصد به حساب نیامدهاید، معصومیتی دارید که به خوبی در شخصیت کاساندرا با بازی آزاده صمدی دیده میشود. معصوم بودن این شخصیت و همذاتپنداری تماشاگر با آن برایم بسیار مهم بود و ابدا دوست نداشتم مخاطب به واسطه این که او در آژانس خدمات جنسی کار میکند، پَسَش بزند.
یکی از نکات جذاب این اثر برای من، نام آن است. اگر نظام سرمایهداری را به عنوان سیستمی در نظر بگیریم که به عنوان امری انتزاعی، در حال صورتبندی جهان است و نمیتوان نسبت به آن موضعی مشخص گرفت و جایگاه قربانیشونده و قربانیکننده را معین کرد، نام نمایشنامه از این جهت جذاب میشود که علت تمام مناسبات بیمار نظام سرمایهداری را نقطهای جغرافیایی به نام آیسلند و وامهای بانکی متعددی که آدمهای ساکن در نقطه گرفتهاند و پس ندادهاند میداند. همانطور که نظام سرمایهداری همواره برای آرام کردن وجدان معذب خود، دلیلی بیربط پیدا میکند، آیسلند نیز علتی کاذب است که میتوان تمام تقصیرها را بر گردنش انداخت و این هوشمندی نیکلاس بیلون را در مقام نویسنده میرساند.
کیخایی: این هوشمندی نویسنده همان چیزی است که به عنوان اولین نکته مرا جذب کرد. تصور کنید اگر بخواهید تمام این اطلاعات از جمله وجدان معذب و فرافکنی نظام سرمایهداری را در قالب یک مقاله به تماشاگر منتقل کنید واکنش او چه خواهد بود و زمانی که اینها را در دهان یک شخصیت مذهبی به نام آنا با بازی فهیمه اَمَنزاده، یک دانشجوی رشته تاریخ و کارمند آژانس خدمات جنسی به نام کاساندرا با بازی آزاده صمدی و یک سرمایهدار به نام حلیم با بازی احسان کرمی بگذارید چه بازخوردی خواهید گرفت.
(با خنده) پس از یک سال و نیم زندگی در کشوری تحت حاکمیت نظام سرمایهداری و فاقد تاریخ، اندیشههایی در من شکل گرفت که بیان آن به شیوهای جذاب برایم اهمیت داشت و نمایشنامه «آیسلند» دقیقا چیزی بود که میخواستم.
نکته دیگر در مورد خودِ نظام سرمایهداری است. زمانی که انباشت سرمایه رخ میدهد، قدرت و اقتدار هم در کنار آن شکل میگیرد. در برابر این قدرت، گونهای هویت مقاومت پدید میآید. همانطور که اشاره کردید ما در «آیسلند» با سه وجه مواجهیم؛ حلیم با بازی احسان کرمی، برآمده از نظام سرمایهداری با پدر و مادری پاکستانی که از استونی به کانادا مهاجرت کرده است. آنا با بازی فهیمه اَمَنزاده، شخصیتی خدا باور، معتقد به دین مسیح و بومی کانادا و کاساندرا با بازی آزاده صمدی دانشجوی تاریخ، شاغل در آژانس خدمات جنسی، فرزند پدر و مادری انقلابی و مهاجری از اروپا. از نظر شما هویت مقاومت در مقابل سرمایهداری را در کدام یک از این سه میتوان جستوجو کرد؟
کیخایی: یکی از جذابیتهای متن، قضاوت نکردن است. به عنوان مثال مخاطب حتی نمیتواند نسبت به حلیم با بازی احسان کرمی احساسی منفی داشته باشد. حلیم میپرسد اگر کسی دستهای پول روی میز بگذارد و تعارفتان کند، کدامتان پاسخ منفی خواهد داد؟! از نظر حلیم، هیچ کدام و حرفش هم درست است. در نهایت شخصیت کاساندرا با بازی آزاده صمدی هم که احتمالا میتوانست دارای این هویت مقاومت باشد، پول را برمیدارد.
نیکلاس بیلون در عین حال که قضاوت نمیکند، راه نجاتی هم پیش پای شخصیتهایش نمیگذارد. او همه ما را در موقعیتی قرار میدهد که به احتمال زیاد هیچ کدام نه نخواهیم گفت.
به نبودن راه نجات و نبود امکان رستگاری اشاره کردید. در «آیسلند» سه نفر از سه گوشه جهان؛ آسیا، اروپا و آمریکا وارد مناسبات سرمایهداری میشوند اما نه گفتمان الاهیات از زبان آنا، نه اندیشهورزی دانشجوی تاریخ از زبان کاساندرا و نه توسل به واژگانِ خودِ نظام سرمایهداری از زبان حلیم نمیتواند راه رستگاری را نشان دهد. گویی هیچ کدام از این ساحتها توان نجات انسانهای تک افتاده «آیسلند» از وضعیتی سرکوب شده را ندارد.
کیخایی: این حُسن کار است. این که نمایشنامهنویس به هیچ عنوان و تحت هیچ شرایطی به شما راه نمیدهد.
اما در انتها با آتش زده شدن خانه حلیم توسط کاساندرا، به نوعی آنارشیسم و کینهتوزی فردی میرسیم.
کیخایی: من این را کینهتوزی فردی نمیدانم و تحلیلم این است که کاساندرا برای از بین بردن احتمال تحت تعقیب قانون قرار گرفتن، خانه حلیم را آتش زد اما پیش از خروج، پولها را برداشت و به مناسبات نظام سرمایهداری تن داد. تاکید من بر همین حرکت اوست. اگر کاساندرا بدون برداشتن پول از خانه حلیم خارج میشد، میتوانستیم حرکتش را نوعی کینهتوزی فردی در قبال سرمایهداری بدانیم و با توسل به نتیجهگیری اخلاقی از پیروزی معصومیت از دست رفته یک زن بر سرمایهداری سخن بگوییم.
احسان کرمی: شاید در گام اول گمان کنیم از نظر گرایش سیاسی با نمایشنامهای چپگرایانه مواجهایم اما در ادامه میبینیم اشتباه کردهایم و این نمایش نه سه وجه، که چهار وجه دارد. ما با سه شخصیت مواجهایم اما وجه چهارم پول است. تنها چیزی که در پایان باقی میماند همین پول است.
از این منظر اتفاقا نیکلاس بیلون تکلیف شخصیتها و مخاطبانش را روشن کرده است. او میگوید ما در جهانی زندگی میکنیم که همه پذیرفتهاند، پول حرف اول را میزند. به نظر من نویسنده معتقد است پول دست هر کسی برسد جزیی از نظام سرمایهداری میشود، تفاوتی هم نمیکند آن فرد پیش از این چه عقایدی داشته است.
البته من این وجه چهارم یعنی پول را جزیی از همان نظام سرمایهداری و بخشی از شخصیت حلیم که بر عهده خودتان است میبینم نه چیزی جداگانه. با بازگشتن به هویت مقاومتی که به آن اشاره کردم گمان میکنم این هویت در شخصیت آنا با بازی فهیمه اَمَنزاده دیده می شود. شخصیتی باورمند و معتقد که فکر میکند هر آنچه انجام میدهد بر مبنای خواستی الهی است. فهیمه اَمَنزاده برای نزدیک شدن به آنا، چه میزان بر این وجه باورمند و الاهیاتی توجه داشت؟
فهیمه اَمَنزاده: فکر میکنم آنا یکی از سختترین نقشهایی بود که در طول این سالها بازی کردم. با توجه به این که تمرینات «آیسلند» زمانی آغاز شد که ما «ماه در آب» را روی صحنه داشتیم جدا از بحث تقسیم شدن انرژی میان دو کار، دغدغهای که مرتب با آیدا کیخایی مطرحش میکردم این بود که من نمیفهمم آنا چه میگوید و مشکلش چیست؟
اگر شخصیتپردازی او به گونهای بود که میتوانستم در جامعه خودمان برایش مابهازایی پیدا کنم قطعا کارم راحتتر میشد اما این شخصیت دغدغههایی دارد که فرسنگها دور از دغدغههای منِ نوعی در جامعه حال حاضرمان است. آنا اساسا شباهتی به انسانهای باورمند جامعه ما ندارد و شکلی دیگر است. به همین خاطر بخشی از نگرانی من این بود که آیا تماشاگر ایرانی با او ارتباط برقرار خواهد کرد یا نه؟
این گونه نبود که از ابتدا بتوانم لیستی از خصوصیات این شخصیت در ذهن خود بسازم و براساس آن پیش بروم، در واقع حرکت من برای رسیدن به آنا به شدت کشف و شهودی بود. به عنوان مثال کج بودن صورت و حالت نگاهش چیزی بود که در آخرین روزهای تمرین به آن رسیدیم و همه اینها ذره ذره در من شکل گرفت تا به نقطهای برسم که دریابم آنا شخصیتی مذهبی است اما نه با تعریفی که ما از مذهب داریم.
با پیش داستانی که او از زندگی خود، خانوادهاش و خصوصا مادرش تعریف میکند متوجه میشویم به شدت درگیر مسائل روحی و روانی است و در کنار آن، مذهب هم همواره یکی از عوامل تاثیرگذار بر زندگیاش بوده است. به گمان من همه اینها، موجب میشود او بتواند در مقابل استدلال حلیم که کسی به پول نه نمیگوید، بایستد.
آزاده صمدی: البته من در مقابل این استدلال نظر دیگری دارم. به عقیده من آنا گرچه در ظاهر نسبت به پول بیتفاوت است اما تحت سیطره این وجه چهارم قرار دارد. او در شروع مونولوگش میگوید در کافه نشستهام، در اینترنت دنبال آگهی خرید خانه میگردم چون پدرم معتقد است باید پولم را در جایی سرمایهگذاری کنم و من هم نمیخواهم تا آخر عمر روی کاناپه دختر عمویم بخوابم... پس حتی شخصیتی که ظاهرا مذهبی و دور از مسائل مالی است نمیتواند از احتیاجات و امیالش چشم بپوشد.
در واقع سیستم سرمایهداری این نیازها را به شما حُقنه میکند و شما برای اجابت آنها، به پول احتیاج دارید. فراموش نکنیم آنا بر سر خانهاش و در واقع برای برآورده شدن یکی از احتیاجات بشریاش با حلیم درگیر میشود.
اما نوع رویکرد او با نوع رویکرد کاساندرا با بازی شما که هنگام خروج از خانه حلیم از پول او نمیگذرد متفاوت است.
صمدی: رویکرد هر انسانی بسته به شرایط زندگیاش با رویکرد دیگری متفاوت است اما به نظر من نه آنا، نه کاساندرا و نه حلیم گریزی از این سیستم ندارند؛ کاساندرا با بازی من به عنوان فرزند پدر و مادری انقلابی و آرمانگرا در انتها ناگریز میشود پول را بردارد، آنا بر سر خانهاش و در واقع بر سر پول با حلیم درگیر میشود و حلیم هم که اساسا برآمده از سیستم سرمایهداری است.
هرچند به نظرم حلیم منطقیترین شخصیت این نمایش و کسی است که واقعیتهای زندگی و واقعیتهای جهانی را که در آن به سر میبرد پذیرفته است. همه چیز حول محور پول میگردد و ما ناچار به پذیرش آنیم.
هر کجا با انباشت پول مواجهیم در قبالش هویت مقاومت را میبینیم. این هویتهای مقاومت فردی، زمانی انقلاب را شکل میدهند که تبدیل به امری جمعی شوند و ناممکن را طلب کنند اما آن گاه که امر جمعی به هدف خود نرسد و توانش را از دست دهد، خطر پذیرفتن هر آنچه هست به عنوان تنها راه ممکن، تهدیدمان میکند.
صمدی: چرا پذیرفتن آنچه هست را به عنوان خطر تلقی میکنید؟ بحث این است که واقعیتی در جهان وجود دارد و هیچ کس نمیتواند آن را تغییر دهد. قضاوت این که این واقعیت درست است یا غلط بر عهده من و شما نیست. بحث بر سر این است که بنگرید که چنین چیزی وجود دارد. حال میتوانید آن را دوست داشته باشید یا دوست نداشته باشید.
این همان چیزی است که نظام سرمایهداری میخواهد. سوژههایی منفعل، نظارهگر و غیر مداخلهجو.
کیخایی: به گمان من، شکلدهی به هویت مقاومت مورد اشاره شما وظیفه این متن و این نویسنده نیست. وظیفه نیکلاس بیلون به عنوان نویسنده، من به عنوان طراح و کارگردان و آزاده صمدی، فهیمه اَمَنزاده و احسان کرمی به عنوان بازیگر این است که کاری ارائه دهیم که تماشاگر را به فکر وادارد. برداشت من این است که «آیس لند» نمایش خنده و گریه نیست، نمایش اندیشه است و باعث میشود فکر کنید.
در دیالوگهای حلیم نکاتی هست که مرتب شما را به این نکته که آنا و کاساندرا هم بخشی از آن نظام سرمایهداری هستند ارجاع میدهد. موافقم که سرمایهداری سوژههایی منفعل و غیر مداخلهجو میخواهد. سوژههایی که حتی تک تک افکارشان نیز سازماندهی شده باشد.
سوال من این است که هویت مقاومت این متن کجا شکل پیدا میکند؟ چون به نظرم هر متن خوبی، موظف است در قبال جهان بیرون از خود موضع بگیرد.
کیخایی: گمان میکنم آن جا مقاومت میکند که منِ تماشاگر با دیدنش به خود میگویم؛ آنچه «آیسلند» مطرح کرد واقعیت است اما واقعیتی نفرتانگیزی. وقتی حلیم از تماشاگر میپرسد: «شما هم خوب انعام میدهید؟» اولا پولش را به رخ میکشد و دوما میگوید اگر من نفرتانگیزم، همه شما هم مانند من هستید اما این باعث نمیشود که تماشاگر با خود بگوید؛ پس همهمان همینیم و هیچ کاری نمیتوان کرد. متن این کار را میکند تا تماشاگر به فکر فرو رود و برای همین است که می گویم «آیسلند»، متنی اندیشهورزانه است. به نظرم الزاما نباید راهکاری را مطرح کرد و صرف به فکر واداشتن تماشاگر کافیست.
به آنا با بازی فهیمه اَمَنزاده برمیگردم. به نظرم این شخصیت با تن خود مسئله دارد. او به علت نوعی از سرکوب در دوران کودکی، زنانگیاش را نپذیرفته و توان هضمش را ندارد و کاساندرا با بازی آزاده صمدی از این نظر در نقطه مقابل است. کاساندرا گرچه وجدانش معذب است اما با ابزاری به نام تن، وارد چرخه مبادله شده است. این جاست که میشود دیالکتیکی بین بدن زنانه این دو شخصیت برقرار کرد.
فهیمه اَمَنزاده: کاملا درست است. فرم نشستن معذب آنا و حرکات شسته و رفته و خشکش کاملا در مقابل حرکات بیپروای کاساندرا قرار میگیرد. شاید همین نکته به آنا کمک میکند تا شخصیتپردازیش کامل شود و در حد تیپ نماند. در واقع همین ریزهکاریها عمق بیشتری به او میدهد.
به گمان من یکی از دشواریهای بازی در نمایش «آیسلند» این است که به عنوان مثال آنا در طول مونولوگ 20 دقیقهایاش اجازه بلند شدن از روی صندلی را ندارد. این برای بازیگر وحشتناکترین کار ممکن است و آیدا کیخایی بر آن اصرار داشت. خلق کردن شخصیت در طول این مدت کوتاه هم واقعا کار دشواری بود.
در مورد آزاده صمدی، پس از حضور در فیلم «پنجاه کیلو آلبالو» بحثهایی حول شیوه بازیتان درگرفت که در حال تکرار شخصیت زن فِنفِتال (اغواگر) در سینمای ایران هستید اما نقش کاساندرا و معصومیت از دست رفته آن ظاهرا میتواند خلاف این برداشت را اثبات کند.
صمدی: اصولا در حرفه بازیگری، اگر با کسانی کار کنید که هوشمند نیستند به راحتی به سمت کلیشه شدن میروید. به خاطر دارم زمانی که سینمای معناگرا مد شده بود، بازیگرانی بودند که کارگردانها برای ساخت فیلم معناگرا فقط و فقط به سراغ آنها میرفتند. مثالهایی از این دست که نشان دهد صنعت سینما چگونه بازیگر را در ورطه تکرار میاندازد زیاد است.
من خوشبختانه این شانس را داشتهام که در هر سه مدیوم تئاتر، سینما و تلویزیون پیشنهاد بازی بگیرم و همواره سعی کردهام از کلیشهها فرار کنم. خوشحالم که در هر سه مدیوم هم شانس کار کردن با کارگردانهای هوشمند نصیبم شده است.
به عنوان مثال زمانی که قرار شد برای بار دوم با مرتضی میرمنتظمی کار کنم و در «پنج ثانیه برف» حضور داشته باشم از او خواستم نقش اکرم را که تا به حال تجربه نکرده بودم به من بدهد. بنابراین پیشگیری از افتادن در دام کلیشه با هوشمندی کارگردان و تلاش بازیگر است که محقق میشود. تمام تلاش من این است که بین یک کار با کار بعدیام تفاوتهای عمدهای وجود داشته باشد تا احساس نکنم کارمندی هستم که مرتب خود را تکرار میکند.
از چگونگی رسیدن به نقش کاساندرا بگویید.
صمدی: گذشته این شخصیت و پیش داستانی که تعریف میکند برای من از اهمیت بالایی برخوردار است. او آمده است تا در کشوری غریب تاریخ بخواند و فرزند مادری انقلابی است که در دانشگاه تاریخ درس میدهد.
او با چنین پشتوانهای به کسی تبدیل میشود که در آژانس خدمات جنسی کار میکند و با این وجود من او را اخلاقمدارترین شخصیت نمایشنامه میدانم. آن جا که میتواند کیفش را بردارد و با خروج از خانه حلیم خود را نجات دهد میایستد و میگوید: «چن تا حباب ریز روی لباش هست. هنوز داره نفس میکشه. باید کمکش کنم.» او به این که باید کاری انجام دهد مومن است اما نظام سرمایهداری به ابزاری تبدیلش میکند که برای رفع نیاز و حل مشکلاتش پیش از خروج از خانه، پول را بردارد.
احسان کرمی چگونه به شخصیت حلیم رسید؟ انسانی مهاجر با پدر و مادری پاکستانی و بهرهمند از مزایای نظام سرمایهداری. احساس من این است که این شخصیت شباهت بسیاری با آدمهای نمایشنامههای دیوید مَمِت دارد. چیزی شبیه به «گِلِنگَری، گِلِنراس». انسانی با ظاهری موجه که در انتها به شکلی عبث و اتفاقی میمیرد.
کرمی: پیدا کردن شخصیتهایی مانند حلیم در جامعه خودمان کاری بسیار آسان است. حلیم در تهرانِ حال حاضر بسیار بیشتر از نیویورک یا لسآنجلس است اما حلیمهای ما تو خالیاند و معمولا سرمایهدارهایی هستند که از سرمایهای باد آورده تغذیه میکنند و هیچ گونه آشنایی با مکانیسم پول درآوردن ندارند.
حلیم شخصیتی برخواسته از نظام سرمایهداری است که این مکانیسم و راه سرمایهدار شدن را بلد بوده و از مسیر درست پیش رفته است. دشواری نشان دادن حلیم روی صحنه همین بود. این که تماشاگر به خاطر پولدار بودن و استفاده او از مزایای نظام سرمایهداری دچار احساس نفرت نشود و او را مردی زنباره و پوچ تصور نکند. در عین حال بداند که تمام رفتارهای حلیم در جهانبینی سرمایهداری قابل دفاع هستند. هدف من این بود که تماشاگر با خود فکر کند؛ حلیم هم پر بیراه نمیگوید.
در صحبتهایی هم که با آیدا کیخایی داشتیم به همین نکته رسیدیم که میتوان کاری کرد که تماشاگر حلیم را دوست داشته باشد و با او همذاتپنداری کند. به همین دلیل هیچ گونه بدجنسی و خباثتی در نحوه نگاه کردن یا خندههایش وارد نکردیم.
بوبو BO BO در زبان فرانسوی مخفف دو کلمه بورژوا و بوئِم است. معنی بورژوا را که میدانیم و بوئم هم میشود بیقیدوبند و شاعرمسلک. در مجموع بوبو به معنای بورژوای بیقید یا لُمپَن ثروتمند است. این واژه به قشری خاص از جوانهای کم و بیش پولدار اشاره دارد که از سبک زندگی سنتی بورژوازی راضی نیستند و به تغییر سبک و هنجارهای زندگی فردی و اجتماعی خود گرایش دارند. با این که حلیم هم یکی از این بوبوها یا لمپنهای ثروتمند است موافقید؟
کرمی: به نظر من میان بوبوها و حلیم تفاوت وجود دارد. حلیم هم درس خوانده و دانش پول درآوردن دارد هم صاحب تجربهای زیسته است و آن تجربه است که از او حلیم ساخته است اما لمپن بودنش را نمیپذیرم.
صمدی: به نظر من هم حلیم با آن که به هیچ وجه جهان را جدی نمیگیرد اما در لحظاتی چنان حرفهای جدیاش را در قالب شوخی بیان میکند که احساس میکنید نه لمپن که شخصیتی طناز است.
منظور من لمپن پرولتاریا (کارگر ژنده) از منظر مارکس نیست. در واقع اشارهام به کسانی که خرده طبقهای از جامعهاند، نقشی در تولید ندارند و در حاشیه اجتماع از راههایی مانند واسطهگری امرار معاش میکنند نبود.
کیخایی: من متوجه لمپنی که در ذهن شماست میشوم. به عنوان مثال من برای دادن الگویی ذهنی به احسان کرمی از لئوناردو دیکاپریو در «گرگ وال استریت» نام بردم. آن شخصیت هم از منظر بوبوها، لمپن است.
در کنار بازیگری، بُعد دیگر شخصیت فهیمه اَمَنزاده مدیریت مشترک تئاتر خصوصی باران همراه با خیام وقارکاشانی است. میخواهم از این وجه هم بگویید.
اَمَنزاده: من تاکنون در هیچ کدام از مصاحبههایم این گونه حرف نزدهام و اولین بار است که میگویم جرات و جسارتی که خیام وقارکاشانی و من در آن برهه زمانی به خرج دادیم و بدون هیچ چشماندازی با دست کردن در جیب خودمان، شروع به خرج کردن کردیم، امروز در باران ثمر داده است.
به خاطر دارم زمانی که قرارداد اجاره مکان فعلی تئاتر باران را بستیم، آن قدر رقم زیادی بود که همه، کار ما را دیوانگی میدانستند اما من و خیام وقارکاشانی به آن چه میکردیم اعتقاد داشتیم. تئاتر باران بدون اغراق پیشگام مسیر تئاتر خصوصی بود و خوشبختانه اکنون سالنهای خصوصی متعددی که مشغول فعالیت هستند الگویی پیش رو دارند و میتوانند روشهای به کار گرفته شده توسط ما را اصلاح کنند و نتیجه بهتری بگیرند. معتقدم تفکر حاکم بر تئاتر باران، در سالن خصوصی دیگری وجود ندارد و این چیزی است که زمان آن را اثبات میکند.
کاری که ما میکنیم کاری است که کمپانیهای تهیه و تولید تئاتر انجام میدهند چون معتقدیم حد وسطی وجود ندارد و یا نباید کاری را انجام دهیم یا اگر انجام میدهیم باید درست عمل کنیم. معتقدم زمان میگذرد، آدمها حاصل عملکرد خود و دیگران را میبینند.
شما به عنوان یکی از مدیران نهادی خصوصی که طبیعتا نیازمند گردش مالی و استقلال است چه برنامهای برای کسانی دارید که توانایی خرید بلیت تئاتر را ندارند اما به آن علاقهمندند.
اَمَنزاده: ما در قراردادهایمان برای گروههای نمایشی بخشی را به عنوان بخش دانشجویی تعریف کردهایم که باکس ساعت پنج عصرمان است. اجاره بهای تئاتر باران در ساعتهای دیگر هر مبلغی که باشد، در این ساعت و برای گروههای دانشجویی نصف و حتی کمتر میشود.
از سوی دیگر ما برای تماشاگران تخفیفهایی را در نظر گرفتهایم که به بهانههای مختلف در روزهای مختلف اعمال میشود. از جمله این تخفیفها، تخفیف ثابت باران در روزهای یکشنبه، تخفیف دانشجویی در طول ایام هفته و تخفیف در روزهای بارانی است.
منبع: خبرآنلاین
دیدگاه تان را بنویسید