امام خمینی: رضا شاه با زور سرنیزه آمد و با زور سرنیزه مجلس مؤسسان درست کرد و با زور سرنیزه مجلس درست مى‏ کرد. کى مجلس مجلسِ ما بود؟

جی پلاس ـ منصوره جاسبی: تنها ساعت هایی است که از حضور امام گذشته اما مدرسه علوی پر می شود و خالی. این گروه می رود و گروه دیگری جایگزین می شود. مردم با اشتیاق فراوان برای دیدن رهبری که سال ها دوری اش بر آنها سخت آمده بود، خود را به مکان اقامتش می رسانند تا از نزدیک سیمای دلنشینش را نظاره کنند. حکومت پهلوی درمانده است و نمی داند که چگونه باید شعله های آتشی را که دامنگیرش شده است خاموش کند، اگر خود را به آن راه نزده باشد، به طور قطع درک کرده است که این آتش دیگر خاموش شدنی نیست. 

امروز سیزدهم بهمن ماه امام در میان جمعی از روحانیون، با بیان غیرقانونی دانستن سلطنت شاه، مفاسد آن را یک به یک برمی شمارد و مردم را به ادامه لزوم مبارزه با دژخیمان پهلوی فرا می خواند. متن این سخنرانی به شرح زیر است:‏

«بسم اللَّه الرحمن الرحیم‏

بنده در این مدت که از ایران خارج بودم دعاگوى همه آقایان بودم، و حالا هم که برگشتم به خدمت آقایان براى خدمتگزارى، خدمت به روحانیت، خدمت به آقایان علما و فضلا، خدمت به جامعه ایرانى، حالا مى ‏بینم که رفقایى که ما داشتیم با ریش سیاه اینجا گذاشتیم با ریش سفید تحویل مى‏ گیریم. ما اشخاصى در زندان داشتیم که وقتى که از پیش ما رفتند در زندان، سالم بودند، قوى بودند؛ وقتى که از زندان بیرون آمدند، آنهایى که زنده مانده ‏اند و از زندان بیرون آمده‏ اند ضعیف شده‏ اند، پیرمرد شده ‏اند، مریض شده ‏اند. این نیروهاى انسانى که از دست ما رفته است، این از همه چیزها بالاتر بود. جنایاتى که سلسله پهلوى در جامعه ما کرد، شاید هیچ جنایتى بالاتر از این جنایت نبود که نیروهاى فعاله انسانى ما را، یا از بین بردند یا فعالیت آنها را خنثى کردند براى مدتهاى زیاد. آنهایى که باید به این امت خدمت کنند، مثل علماى اعلام و اشخاص روشنفکر، اینها را در زندان بردند. ده سال، پانزده سال، پنج سال در زندان اینها را بردند. صرفِ نظر از آن زجرهایى که به اینها کردند، آن خلافِ انسانیتهایى که با این اولیاى خدا کردند، این نیرو را هدر دادند؛ یعنى نیرویى که باید در جامعه فعال باشد. اگر مدرس است، عده ‏اى را تربیت بکند؛ اگر محصل است، خودش تربیت بشود؛ اگر فعالیتهاى سیاسى دارد، فعالیت سیاسى بکند؛ فعالیتهاى مذهبى دارد، فعالیتهاى مذهبى بکند- تمام اینها را اینها به هدر دادند.

گاهى گفته مى ‏شود، گفته مى ‏شد، به اینکه خوب شاه مى‏ آید توبه مى ‏کند و توبه هم کرد؛ خوب دیگر چه مى‏ گویید؟ خدا که توبه را قبول مى ‏کند، شماها چه مى‏ گویید دیگر؟! این را من کراراً عرض کردم که اولًا توبه شرایطى دارد که تا آن شرایط تحقق پیدا نکند، خداى تبارک و تعالى قبول نمى ‏کند. آنچه بى‏شرطْ خداى تبارک و تعالى قبول مى ‏کند آن چیزهایى است که مربوط به حقوق اللَّه است: کسى نماز نخوانده، کسى روزه نگرفته، کسى حج نرفته است، اینها چیزهایى است که اگر توبه بکند، شرطى ندارد، توبه‏ اش را قبول مى ‏کند. و اما حقوق ناس- حقوق ناس را، توبه ‏اش را تا این حق رد نشود قبول نمى‏ کند. شما بفرمایید که حالا این شخص که آمده توبه کرده- فرضاً عرض مى‏ کنم- این راضى است به اینکه بیاید اموالى را که از مردم برده پس بدهد و کارهایى که از قبیل چپاول هست، اینها را جبران بکند؟ فرضاً که یک همچو کارى بکند و او مالى داشته باشد تا بتواند جبران کند- مال ملت را که نمى‏ شود به خود ملت داد براى جبران مالهایى که اینها دارند! همه ‏اش مال ملت است؛ مال خودشان نیست. برداشتند و فرار کردند و در بانکهاى خارجه انبار کردند.

و اگر ما دستمان رسید محاکمه ‏اش مى ‏کنیم [اگر] توانستیم که بیاوریم او را به اینجا و محاکمه بکنیم یعنى تحویل ما دادند، محاکمه‏ اش مى‏ کنیم- محاکمه حضورى؛ و اگر تحویل ندادند او را، ما محاکمه غیابى مى‏ کنیم، و او را محکوم مى‏ کنیم و آن مقدارى که در ایران دارد از او مى ‏گیریم؛ آنى که در بانکها دارد اعلام مى ‏کنیم که این محکوم است و مال ملت است، حق ندارد بانک به محمد رضا بدهد چیزى را که از مردم خورده است. حالا ما فرض مى‏ کنیم که خیر، ایشان اموال شخصى دارد و آن اموال شخصى را به ارث از پدرش- فرض کنید- رسیده به او و آن اموال شخصى را مى‏ دهد و جبران مى ‏کند، خوب این ده سال حبسى که کرده و این قدرت انسانى را تلف کرده کى جبران مى ‏کند؟ کى‏ مى‏ تواند جبران کند این ده سال حبس، پنج سال حبس این علما، این دانشمندان، این رجال سیاسى که اینها را به هدر داده است؟ یعنى در یک محفظه‏ اى نگه داشته اینها را تا قوایشان هدر رفته؛ فعالیتهایشان هدر رفته. اینها دیگر جبران نمى‏ خواهد! اگر یک کسى را هدر دادند همه زندگى‏ اش را، اینها را جبران کى مى‏ کند؟ این همه جراحت که بر اشخاص، بر قلوب مؤمنین، بر قلوب پیرزنها، پیرمردها، جوانها وارد کرده است، اینها را کى جبران مى‏ کند؟ یک نفر آدم یک شخص را اگر کشت، این قصاصش به این است که این یک نفر را در مقابل او بکشند؛ اگر یک نفر آدم هزاران آدم را کشت، حالا ما چطور آن را جبران بکنیم؟ اینکه هزاران نفر از بهترین اولاد این وطن را، بهترین اولاد این اسلام را در این حبسها کشته- پاهایشان را اره کردند! ما اطلاع از داخل زندان نداریم، یک مقدار کمى را اطلاع داریم؛ آن چیزى که در زندان مى‏ گذرد و مى‏ گذشته است بر مردم، ما اطلاع نداریم. ما فقط مى ‏بینیم که یک نفر از علما را پایش را اره کردند؛ بعضِ اشخاص را توى تاوه گذاشتند و بو دادند؛ یعنى برق را متصل کردند به این سطح این شى‏ء و این را خواباندندش ‏روى آنجا، این را بو دادند- حالا ما فرض کنیم که یک جان دارد این و ما یک جان را در مقابل یک جان گرفتیم، باقى ‏اش چه؟

ما چطور از یک آدمى توبه قبول بکنیم، و بگوییم که این سلطان باشد و حکومت نکند! همان سلطنت بکند! آخر ما جواب این پیرزنى که چهار تا از اولادش رفته، دیشب سر سفره خودش و شوهرش و چهار تا اولاد بوده، امشب خودش [هست‏] و شوهرش، جواب این را ما چه بدهیم؟ بگوییم حالا ایشان «اعلیحضرت» باشند و آن بالاها بنشینند، و مراسم عید هم علماى دربارى بروند سراغش و- عرض مى‏ کنم که- این نظامیها و این تمام اشخاصى که در این مراسم مى‏ رفتند بروند و او را به «اعلیحضرت» بشناسند و- عرض مى ‏کنم که- در مملکت هم یَأْکلُ وَ یَمْشى![۱] هر کارى دلش مى ‏خواهد بکند! ما فرض‏ مى ‏گیریم که این آدم توبه ‏اش از روى حقیقت است ... و الّا شما و ما همه مى‏ دانیم که این [توبه‏] بیش از اینکه یک نیرنگى هست، نیست چیز دیگرى. این نیرنگ براى این بود که ما را بازى بدهد و ما راضى بشویم به اینکه این آقا سلطان باشد و حکومت نکند تا این انقلاب بخوابد! انقلاب که خوابید، شمشیرش را بکشد پاى همه شما را قطع بکند؛ یعنى نه عالِم دینى دیگر بگذارد، نه رجل سیاسى، نه دانشگاهى بگذارد، نه مدرسه فیضیه ‏اى. این نقشه است؛ نقشه بوده. حالا هم که الآن ما مبتلا به یک نقشه دیگرى هستیم.

شما از اول دیدید چند جور اینها حقه بازى کردند. خدعه مى‏ خواستند بکنند. یکى آمد مقابل مردم: اى علما، اى مراجع عظام، اى علماى اعلام، اى چه! اى چه! ما یک کارهایى کردیم و اشتباهاتى کردیم و حالا از این اشتباه برگشتیم! همین علماى اعلام و مراجع عظامى که در آنجا مى ‏گوید که اینها مثل «حیوان نجس» مى‏ مانند، از ایشان احتراز کنید![۲] همین علماى اعلامى که این آقا مى ‏گوید که «اینها مثل کرمهایى مى ‏مانند که توى نجاست مى‏ لولند»[۳] آن روز منطقش آن بود! حالایى که دُمش را گرفتند و گیر افتاده، حالا روباه بازى در آورده «علماى اعلام و مراجع عظام» مى ‏گوید! این جز خدعه چیزى هست؟ همین آدمى که در همان حال «علماى اعلام و مراجع عظام» مى‏ گوید و در مقابل مردم و ملت مى ‏ایستد و [اظهار پشیمانى‏] مى ‏کند، همین آدم دولت نظامى مى‏ گذارد در همان روز! این [شخص‏] ما را مثل اینکه خیلى نادان مى ‏داند! یا خودش احمق است که خیال مى‏ کند همه مثل خودش مى‏ مانند! در همان روز! همان روز و شبى که این دستش توبه نامه گرفته، آن دستش سرنیزه گرفته و مردم را با سرنیزه مى‏ کوبد! این توبه است؟! این حالا توبه کرده؟! ما از او قبول کنیم که آقا حالا دیگر توبه کردند و- عرض مى‏ کنم- عابد و مسلمان شده‏ اند؟! حالا هم بعد از اینکه این آدم این حرف را زد و قبلش هم همین طور حکومت آشتى درست کرد- «دولت آشتى»- دولت آشتى او همان بود که این قدر جمعیت و جوانهاى ما را به خون و خاک کشیدند [با] این «آشتى» آنها، حالا هم یکى دیگر را آوردند توى کار. نه او آورده، امریکاست آقا! همه بدبختى ما از این امریکا و شوروى و انگلستان است. حالا هم یکى دیگر را روى کار آوردند[۴] که با حربه «ملیت»، با حربه «آزادیخواهى»، همان «آزادیخواهى» که خود آن مردک گفت «آزادزنان و آزادمردان»، همان «آزادى» را مى‏ خواهند بدهند! همان آزادى که مى‏ گفت من آزادى دادم به ملت؛ در صورتى که پشتش مسلسل بود و توپ بود و تانک بود.

آقا دولتى که منشعب مى‏شود، منشأش عبارت از یک شاهى است که مخلوع است، یک شاهى است که خائن است، یک شاهى است که پسر رضا شاه است که مجلس مؤسسانِ سرنیزه‏اىِ فرمایشى درست کرد- این را که ما یادمان هست دیگر [که‏] مجلس مؤسسانى که درست کرد، با سرنیزه مجلس مؤسسان را درست کرد- وقتى با سرنیزه مجلس مؤسسان درست مى‏ شود، این مجلسِ مؤسسانْ قانونى است؟

این یک دلیل بر اینکه این مرد سلطنتش قانونى نیست. و اما دلیل دیگرش بر اینکه قانونى نیست این است که به حسَب قانون اساسى، سلطنت یک «موهبتى است الهى»- حرف مفتى است که حالا من نقل مى‏ کنم، حرف مزخرفى است- یک موهبتى است الهى که ملت مى‏ دهند به شخص «اعلیحضرت». اگر «موهبت الهى» است، ملت مى‏ دهد یعنى چه؟! چطور ممکن است که یک موهبت الهى به یک ظالم خدا موهبت بکند؟! چطور امکان دارد که خدا یک کسى [را] که فوجها از مسلمانها را از بین برده، این همه خیانت به اسلام و مسلمین کرده، خداى تبارک و تعالى او را تأییدش کند؟! «موهبت» به او بکند؟! عنایت به او داشته باشد؟!

از این هم که شما صرفِ نظر بکنید، [و باور کنید که سلطنت‏] موهبتى است الهى، ملت داده است به یک کسى؛ این ملت است که دارید مى ‏بینید مى ‏گوید نه، تمام شد! این ملت اول که نداده بود، خوب حالا مى‏ گوییم داد. از اول که ملت اصلًا اینها را نمى‏ خواستند؛ رضا شاه با زور سرنیزه آمد و با زور سرنیزه مجلس مؤسسان درست کرد و با زور سرنیزه مجلس درست مى‏ کرد. کى مجلس مجلسِ ما بود؟ همین مردک[۵] گفت که این مجلسهایى که درست کردند اینها، از سفارتخانه‏ ها مى ‏آوردند و لیستش را مى ‏دادند! منتها حالا دیگر نه، این طور نیست! حالا دیگر مملکت خیلى قدرتمند شده! دیگر این طور هم نیست! خودش را مسخره مى‏ کند. این مجلسى که ما الآن داریم- مجلس «شورا» و مجلس «سنا»- یکى از این وکلا بیایند ادعا کنند که من وکیل ملتم تا ما دستشان را بگیریم ببریم توى آن ملتى که این وکیلش است، از ملت بپرسیم که آقا این وکیل شماست؟ اینها را نمى ‏شناسند ملت! این وکیل محمد رضا خان است! محمد رضا خان هم سفارت به او گفته اینها را تعیین کن. یک همچو مجلسى که شاهش، او که رسمیت ندارد، مجلسش، اینکه رسمیت ندارد، دولتش دیگر چه مى ‏شود؟! دولتى که از شاه غیر رسمى و از مجلسِ غیر رسمى مى ‏آید! همین مجلسى است که خود این آقا[۶] تا چند روز پیش از این، که به وزارت نرسیده بود و به صدارت نرسیده بود، مى ‏گفت غیر قانونى است این، از «حزب رستاخیز» است و غیر قانونى است، چرا بگوییم حالا قانونى شده؟!

اگر آدمى در رأس دولتى واقع بشود به غیرِ قانون، این مجازات دارد. اگر وکیلى بدون اینکه مردم او را تعیین کرده باشند در مجلس برود و رأى بدهد و رَتْق و فَتْق امور را بخواهد کند، این مجازات دارد؛ اینها باید مجازات بشوند. همه بساط ایران این طورى بوده، آن طورى هستش. حالا، حالا هم که خود آن مردک رفته، یک حشاشه‏ اى مانده اینجا، باز همین حرفها و همین مزخرفات را مى‏ زنند. حالا دیگر مى‏ خواهند ما را بازى بدهند به اینکه نه، ما هر چه ملت بگوید قبول داریم و هر چه که ملت بگوید ما ردش نمى‏ کنیم، و ما هم تابع ملت هستیم و آزادى! اگر شما تابع ملتید، این ملت؛ این ملت ایران. این ملت ایران که سر تا پاى ملت ایران ... غیر این ده- بیست تا یا پنجاه تا یا صد تا چماق به دستى که شما پول به او مى ‏دهید، یعنى اینهایى که پول باید بدهند به او، مى‏ دهند و مى ‏اندازندشان به جان مردم. یا زن و بچه مثلًا آن کارمندى که تحت نظر آنها هست مى‏ آید و شعار مى‏ دهد، آن شعار مفتضح که خودشان هم خجالت مى‏ کشیدند![۷] آن یک شعار بود، این هم یک شعار. این سرنیزه آورده اینها را؟! اینها ملت نیستند؟! این شعارهایى که الآن همه دارند مى ‏گویند که «مرگ بر این سلطنت»، همه دارند مى‏ گویند مرگ بر فلان مرد،[۸] اینها ملت ایران نیستند؟ اینها هم باز از آن طرف مرزها با شناسنامه اشتباهى وارد شده‏ اند؟! این آقایان همه با شناسنامه اشتباهى وارد شده‏ اند؟! این همه مردم که توى اینجا هستند و هر روز هستند با شناسنامه [جعلى است‏]؟! این همه مردم دهات و شهر و همه اینها که فریاد مى ‏زنند که ما نمى ‏خواهیم این سلطنت فاسد را، اینها همه از آن طرف مرزها با شناسنامه [جعلى‏] وارد شده ‏اند؟! باید دست بردارند. اگر واقعاً اینها براى ملت دلسوز هستند بروند کنار.

شما دیدید که دیروز این همه جمعیت، امروز هم این همه جمعیت از این طرف شهر تا بهشت زهرا رفتند و آن همه اجتماع بود، یک خلاف قانون، یک خلاف عدالت، یک کار خلاف اینها کردند؟ اگر کردند بگویید. چطور مى ‏شود که گاهى وقتها این کارها واقع مى ‏شود؟ براى این مى ‏شود که یکوقت مأمورها بیرونند از این جمعیت، مى ‏بینند نمى‏ توانند توى این جمعیت بایستند [چون‏] اینها را غرقشان مى ‏کنند؛ آن وقت هیچ ناراحتى واقع نمى‏ شود، ناآرامى نیست، تظاهر آرام، رفت و آمد آرام، همه چیزهایش‏ آرام است. یکوقت مأمورین وارد مى‏ شوند: این مأمورین وقتى که وارد مى ‏شوند، دستور دارند که «بزن، آنجا را بشکن، یا اللَّه» مى ‏شکند؛ دنبالش دِ تفنگ بزن، دِ چه بکن!

شما [کنار] بروید. اگر شماها مى ‏خواهید که منطقه ثبات داشته باشد، ایران ثبات داشته باشد، اصلاح بشود، شما بروید کنار، ما خودمان درست مى‏ کنیم. شما نمى‏ گذارید که این منطقه مثلًا یا این ملت یا این مملکت آرام باشد؛ شما ناآرامى مى ‏آورید! شما دزدها را راه مى‏ اندازید این طرف و آن طرف، مردم را بزنند و چپاول کنند. شما نجف‏ آباد را به صورت یک خرابه درآوردید. شما آن قدر قتل عام در تبریز و قم و تهران و قزوین همه شهرها- من نمى‏ توانم یکى [یکى نام ببرم‏] ...- آن بساط درست کردید. همه را شما درست کردید. اگر شما کنار بروید و کار به مردم نداشته باشید، مردم دعوا ندارند؛ مردم آرامند؛ مُسْلمند. مردم مى ‏دانند که قواعد اسلام اقتضاى این چیزها را نمى ‏کند. شما کنار بروید. از فردا شما بروید کنار. شما یک آدم عادى هستى؛ نه نخست‏ وزیرى و نه آن وکیل هست و [نه‏] آن کس دیگر. یک آدم عادى هستى مثل سایر افراد، براى اینکه مقامت رسمى نیست. یک آدم عادى هستى غاصب؛ منتها تو را وادار کردند به اینکه باید این کار را بکنى. اینکه من مى‏ گویم وادار کردند، براى اینکه همان اشخاص، همان دولتهایى که پشتیبانى مى‏ کردند از شاه، همان اشخاص پشتیبانى مى ‏کنند از این آقا. مى ‏فرستند که این را چه، مى‏ گویند که ما پشتیبان این هستیم. آدم فرستادند اینجا.[۹] به ارتش گفتند که شما باید حتماً پشتیبانى بکنید از دولت. اگر ملى هست که محال است- امریکا «ملیت» را اصلًا زیر پا دارد مى ‏گذارد و گذاشته است- اگر ملى بود که محال بود که امریکا تأییدش بکند، انگلستان تأییدش بکند. حالا اینها یک اشخاص «ملى» شدند دلسوز به حال ملت ما یا خیر، همان چپاولگرى و همان خیانت و همان بساطى که محمد رضا خان مى‏ کرد حالا با دست اینها مى ‏کنند؟! حالا چه این حیله باشد براى اینکه باز آن آلت بى‏ اراده را برگردانند، چه از او مأیوس شده باشند و بخواهند که همین دولتهاى نیمه مرده را نگه دارند و این رژیم سلطنتى و این قضایا.

اصلًا رژیم سلطنتى از اول خلاف عقل بوده. خلاف قانون، خلاف قانون اساسى است «رژیم سلطنتى»! در قانون اساسى، در حقوق بشر، این است که هر ملتى باید خودش سرنوشت خودش را تعیین کند یعنى ما الآن خودمان باید سرنوشت خودمان را تعیین کنیم. ما حق نداریم سرنوشت اعقابمان را تعیین کنیم. اعقاب ما بعد مى‏ آیند؛ خودشان سرنوشتى دارند، به دست خودشان باید باشد، نه به دست من و شما.

«رژیم سلطنتى» اگر معنایش این باشد که یک سلطان خودش باشد و ملت تعیینش کند، این رژیم سلطنتى نیست؛ این یک سلطانى است که مردم تعیینش کرده ‏اند که شاه [باشد]. اما اگر مردم ما- فرض کنیم که- تعیین بکنند سلطان را و اعقاب او را، آقا سرنوشت خود شما با شماست؛ سلطان را سلطان کردید، چون خودتان بودید. بسیار خوب، شما چه حقى دارید که اعقاب یک کسى را که براى یک کس دیگر مى‏ خواهد سلطنت بکند شما تعیین مى‏ کنید؟ چه حقى دارند پدرهاى ما که سرنوشت ما را تعیین بکنند؟ رژیم سلطنتى خلاف قانون اساسى است، خلاف حقوق بشر است لهذا نباید باشد. رژیم سلطنتى فاسد است همه‏ اش. حالا فرضاً که خیلى عادل هم باشد لکن خلاف حقوق بشر است. وضع مملکت ما تا حالا یک چیز مخلوط درهمى است که معلوم نیست اسمش چیست. اصلًا معلوم نیست اسم این چه است. ما مملکت را «مشروطه» اسمش را بگذاریم، مشروطه که این نیست، دیکتاتورى است. اما رژیم نیست دیکتاتورى.

من به شما آقایان عرض بکنم و به همه ملت ایران عرض بکنم که امروز مملکت ما در یک موضع حساسى وارد شده است که این ملت بین مَوْت و حیات است؛ یا باید تا آخر اسیر باشیم و احکام دین و اسلام دستخوش مَفْسده جوها باشد، یا حالا پیروزى را به دست بیاوریم. امر دایر بین این دوتاست. هر فرد از افراد ملت که در این امر شرکت نکند خائن است. خیانت به اسلام است. خیانت به اسلام مى ‏کند، خیانت به کشور مى ‏کند. اگر ما دُم اینها را نگیریم و بیرونشان نیندازیم، فردا دوباره یا او را برمى ‏گردانند و یا همه منافع ما را با این دست مى‏ دهند به امریکا و غیر. و الآن و بعد هم که فهمیدند که این چیزى که مى‏ تواند جلوى اینها را بگیرد عبارت از اسلام و مسلمین و روحانیون هستند، این دفعه اگر خداى نخواسته تسلط پیدا بکنند نه روحانى مى‏ گذارند باقى بماند نه اسلام. وقتى مطلب به اینجا رسید، کدام آدم مى ‏تواند مخالفت بکند؟ کدام آدم مى ‏تواند ساکت باشد؟ ساکت در حکم مخالف است. خائن است ساکت. امروز روزى نیست که شما بنشینید توى خانه‏ تان و بگویید که تکلیف من این است که بروم مثلًا فرض کن دکان و برگردم، بروم مسجد و برگردم، بروم محراب و برگردم. امروز آن روز نیست. اگر آن روز بود، خوب من هم قم بودم و مشغول درسم بودم، مشغول بحثم بودم و مشغول استفاده از آقایان. امروز آن طور نیست آقا!

امروز مطلب مهم است. از مهماتى است که جان باید پایش داد. همان مهمى است که سید الشهداء جانش را داد برایش، همان مهمى است که پیغمبر اسلام بیست و سه سال زحمت برایش کشید، همان مهمى است که حضرت امیر- سلام اللَّه علیه- هجده ماه با معاویه جنگ کرد در صورتى که معاویه دعوى اسلام مى ‏کرد ... براى اینکه یک سلطان جائر بود، براى اینکه یک دستگاه جائر بود، باید به زمینش بزند. آن قدر از اصحاب بزرگوارش را به کشتن داد، آن قدر از آنها را هم کشت؛ براى چه؟ براى اینکه اقامه حق بکند، اقامه عدل بکند.

ما باید اقامه عدل بکنیم. عذر نیست که ما قوه نداریم؛ این ملت قوه ماست. این ملتى بود که با مشت جلوى تانک و توپ را گرفت؛ کشته هم داد. البته افتخار مى ‏کنیم به آنها؛ رحمت مى‏ فرستیم. ما هم کشته مى ‏شویم ان شاء اللَّه. روز سکوت نیست، روز فعالیت است. هر کس در هر منصبى که هست، در هر مقامى که هست نباید ساکت باشد. این‏ فریادى که اینها مى ‏زنند- زنها را شما ببینید چه فریاد مى ‏زنند، مردها چه فریاد مى‏ زنند[۱۰] - اینها پشتوانه شما هستند «شَکَّرَ اللَّهُ سَعْیَهُمْ». اگر اینها نبودند ما هیچ قدمى برنمى ‏داشتیم؛ اینهایند که ما را وادار مى ‏کنند به قدم برداشتن.

و من به ارتش مى‏ گویم که ما صلاح شما را مى ‏خواهیم. ما [نمى ‏گوییم:] نمى ‏خواهیم که ارتش در دنیا باشد؛ ما مى‏ گوییم به شما نوکر نباشید شما! مستشار امریکایى بر شما حکومت نکند، صاحب‏ منصبهاى اسرائیلى به شما حکومت نکند. ما یک همچو چیزى مى‏ گوییم. این منطق ماست. ما فریاد مى ‏کنیم که استقلال مى ‏خواهیم، استقلال ارتشى مى‏ خواهیم، ارتش ما استقلال ندارد؛ ما فریادمان این است. ما داریم مى ‏گوییم آقا مى ‏خواهیم شما حاکم خودتان باشید، مستقل باشید؛ آن وقت آن آقا- فرض کنید که ارتش یا فلان ارتشبد یا فلان [مقام ارتشى‏]- مقابل ما مى‏ ایستد! مقاومتشان یعنى ما مى‏ خواهیم حاکم نباشیم و ما مى ‏خواهیم نوکر باشیم! ما مى‏ گوییم آقا باش! فریاد مى‏ زنیم و فعالیت مى‏ کنیم که آقا باشید. بعضى از اینها که از فطرت انسانى بیرون هستند و بودند و رفتند، اینها مى‏ گویند نه، ما نمى ‏خواهیم [آزاد و مستقل‏] باشیم! ما باید حتماً تابع مستشارهاى امریکا و مستشارهاى اسرائیل باشیم!

ما مى ‏گوییم که این اقتصاد را ما باید درستش کنیم. اینها که سرِ کار بودند و سرِ سلطنت و دولت و اینها ... دیدید که چقدر از این مال مردم [را] خوردند؛ اقتصاد ما را به عقب راندند. آقا مصیبتها بر این ملت وارد شده و ما غافلیم. ما الآن زراعت نداریم. مخازنمان هم اگر چند سال دیگر این مردِکه بود از بین رفته بود. ایران مى ‏ماند [به صورت‏] مملکتى که هیچ مئونه ندارد، هیچى ندارد. مئونه ما نفت است. نفت را- همه ‏اش را [غارت کردند] و هى هم وعده مى ‏داد که ده تا بیست سال دیگر تمام است این! آن وقتى که تمام ‏مى ‏شد چه داشتیم؟ وعده ‏ها زیاد است البته! وعده به اینکه صنعتى مى ‏کنیم مملکت را! کدام صنعتى کردید شما؟ ذوب آهنتان براى این بوده است که یک دسته از این شوروى‏ ها را بیاورید در اینجا بر شما حکومت کنند! شما کارى نکردید. شما از آنجا همه چیزها را گرفتید آوردید اینجا چفت و بندش مى ‏کنید: مونتاژ! نه صنعتتان صنعت است، نه زراعتْ ما داریم، نه فرهنگ داریم.

آقا، نیروى انسانى ما را به باد دادند اینها. این فرهنگ ما یک فرهنگ استعمارى است که نگذارد این نیروى انسانى رشد بکند. اینها را به یک حد محدودى نگه بدارد، نگذارد اینها رشد بکنند. رشد انسانى را نمى ‏گذارند بکنیم. من که در فرانسه بودم از این اطراف مى ‏آمدند سراغ من؛ مِن جمله از آلمان مکرر آمدند اینهایى که در نیروهاى اتمى کار مى‏ کنند. مطالبى اینها مى ‏گفتند؛ مِن جمله اینکه نمى‏ گذارند که ما چیز بفهمیم! چند صد نفر آنجا برده ‏اند و مى‏ خواهند نیروى اتمى درست کنند براى خودشان. مى‏ گویند نمى ‏گذارند ما کار [یاد بگیریم‏] علاوه بر این، مى‏ گویند اینکه الآن دارند درست مى‏ کنند براى مملکت مضر است. آنهایى که در همان جا کار مى‏ کردند به ما گفتند که این کار براى مملکت مضر است، خطر دارد براى مملکت اینها! هر جا الآن شما دست بگذارید، اسم محمد رضا خان رویش نوشته و خیانتش! هر جا [ى‏] ارتش را دست بگذارى، این مستشارهاى امریکایى که آمده، اسم او رویش ثبت است و خیانتش. فرهنگ را رویش دست بگذارى، عقب‏ ماندگى ‏اش، اسم او رویش ثبت و خیانتش. زراعتمان را دست رویش بگذاریم همین طور. مراتعمان را همه را دادند به این و آن. «ملى» کردند! ملى کردن معنایش این است که دادند یکى ‏اش را، یک مرتع بسیار بزرگى که غنى‏ ترین مراتع مى ‏گویند هست، به ملکه انگلستان و به بعضى از کسانى که- شرکتى که با او هست- دادند! مراتع ما از بین رفته؛ داده ‏اند به آنها. جنگلهاى ما را به کسان دیگر دادند. «ملى» کردند یعنى دست مردم را از آن کوتاه کردند و به غیر دادند!

ما نمى ‏توانیم تصور کنیم خیانتهایى که اینها به ما کردند. اگر ان شاء اللَّه یک حکومت عدلى روى کار آمد، یک حساب و کتابى در کار بود، یک قلمِ آزاد بود حتى براى نوشتن آن چیزهایى که اینها دزدى کردند، آن وقت خواهید دید که این روزنامه ‏ها چه مطالبى پیششان هست که پیش ما نیست؛ و این مردمى که الآن در انزوا زندگى مى ‏کنند چه مسائلى را اطلاع دارند که من و شما اطلاع نداریم. اینها مملکت ما را به نیستى بردند. و ما برایمان واجب عقلى است، واجب شرعى است که در این موقع دنبال بکنیم، و این نهضتى که ایران بپا کرده است به آخر برسانیم. دست اجانب را از این خزاین ملى کوتاه کنیم، و دست اجانب را از مسائل دینى ‏مان کوتاه کنیم، و این اختناقى که از همه اطراف بر ما سلطه داشت و [شدید] بود، این اختناق را از بین ببریم و مملکت براى خودمان باشد، خودمان اداره ‏اش بکنیم. خودمان [بسازیم‏]، نمى ‏توانید اداره [بکنید؟![۱۱] مگر دزدى باید کرد؟ حتماً باید یک دزدى باشد تا بتواند اداره کند؟! این همه مردم امین که ما داریم در خارج کشور، در کشور که اینها همه تحصیل کرده، همه جهات را مى ‏دانند، در خارج تحصیل کردند، مطّلع هستند، امین هم هستند، یک «دزد» ى را برمى ‏داریم یک «امین» ى را جایش مى‏ گذاریم، مملکت به هم مى ‏خورد؟! «خیر، باید مسئله انتقالْ قانونى باشد»! این، این قدر ادراک نمى‏ کند که مسأله، مسئله انقلاب است نه مسئله یک رژیمى با رژیم دیگر! مسئله انقلاب است. در مسئله انقلابى این حرفها نیست! شوراى انقلاب یا آن کسى که انقلاب را بپا کرده، این مى ‏تواند این کار را بکند. و در دنیا نظیرش مکرر اتفاق افتاده. همین رژیم عراق و همان رژیم افغانستان که چند روز پیش از این [در] افغانستان واقع شد، همین بود که انقلاب بود و دنیا هم پذیرفت؛ نه آراى عمومى بود و نه هیچ چیز٫ «خیر، انقلاب باید که جنگ بشود»؛ ما حالا دو سال است جنگ داریم مى‏ کنیم. مردم با اسلحه سرد یا مشت و- عرض مى‏ کنم که- اینها و آنها با اسلحه گرم و مسلسل. [در] جنگ‏ مگر باید حتماً طرفینْ مساوى با هم باشند؟! این حرفها چیست مى ‏زنند!

من به این ارتش نصیحت مى ‏کنم که به این ملت بپیوندید. صلاح شما، صلاح ملت شما هست که به این ملت بپیوندید. مملکت مال خود شماست، ملت مال شماست، شما مال ملتید؛ خدمتگزار به ملت باشید. دست از این کارهایى که بعضِ گردن کلفتهایتان مى ‏کردند بردارید. توبه کنید؛ توبه را خدا قبول مى ‏کند، ملت هم قبول مى ‏کنند. جنایت شما مثل آن نیست که ملت قبول نکنند. گناه شما جور دیگر است. برگردید به دامن این [ملت‏]. چنانچه برگشتند یک عده ‏اى. عده ‏اى شرافتمند برگشتند و گفتند که خیر، ما با ملت موافق. همبستگى خودشان را اعلام کردند. از همین نظامیها در اصفهان، در تهران، در همدان، در جاهاى دیگر، در خراسان؛ شما هم برگردید، چیزى نشده. و یک نصیحتى هم به دولت مى ‏کنم که آقا! شما یک آدم عادى هستید، آبرویت را مى‏ ریزى، برو کنار. «من سرِ لج افتاده‏ام»! آخر براى چه انسان سر لج بیفتد و یک ملتى را، مقدرات یک ملتى را مَلْعبه کند که «من لُرَم، سر لج افتادم»! حتماً باید با پس‏گردنى ردشان کنند؟ خوب، مثل آدم بیا توبه کن. بگو صحیح است حرفهاى ملت، امر امرِ ملت است.

من از خداى تبارک و تعالى توفیق همه را خواهانم. و امیدوارم که خداوند همه شما را سلامت بدارد، و ما را موفق کند به اینکه به شماها خدمت بکنیم و شما را موفق کند که به خدا خدمت بکنید.

و السلام علیکم و رحمه اللَّه و برکاته‏» (صحیفه امام؛ ج‏۶، ص ۲۴-۳۷)

همافران نیروی هوایی نیز گروه دیگری بودند که امام خمینی در جمعشان درباره حفاظت از جان همافران به بختیار و دولت او هشدار داد. متن این بیانات به شرح زیر است:

«[بسم اللَّه الرحمن الرحیم‏]

اگر یک نفر از این همافران با دست این جلادان از بین برود، ما همه آنها را به کیفر اعمالشان مى ‏رسانیم. جرم همافران و سایر ارتشیانى که فرار کرده ‏اند، این است که به ملت پیوسته‏ اند. چرا از این راه غلط و شیطانى، عمال دستگاه رویگردان نیستند؟ چرا اراده ملت را ترک کرده، راه صهیونیستها را پیش گرفته‏ اند؟ ما کسانى از ارتشیان را که توبه کنند و برگردند، توبه همه آنها را با دل و جان قبول مى‏ کنیم.» (صحیفه امام؛ ج ۶،‌ ص ۳۸)

  1. می خورد و راه می رود.
  2. از سخنان شاه معدوم در ۶ خرداد ۱۳۴۲٫
  3. از سخنان شاه در ۲۳ اسفند ۱۳۴۱٫
  4. شاپور بختیار.
  5. شاه.
  6. شاپور بختیار.
  7. اشاره به تظاهرات گروهى به طرفدارى از قانون اساسى، به اشاره امریکا و بختیار.
  8. شاه.
  9. هایزر( ژنرال چهار ستاره هوایى امریکا و معاون فرماندهى ناتو) در ۱۴/ ۱۰/ ۱۳۵۷ براى یک مأموریت فوق سرّى وارد تهران شد. وى وظیفه هدایت امراى ارتش را در مقابله با انقلاب اسلامى به عهده داشت.
  10. اشاره به صداى مردمى که در خارجِ محل سخنرانى امام شعار مى‏ داده‏ اند و تظاهرات مى ‏کردند.
  11. ادعاها و گزافهاى بختیار.
انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.