روایتی از اشکی که شهید خرازی برای غواصان کربلای 4 ریخت
همه فکر و ذکرش شده بود گردان یونس. می رفت و می آمد و به آنها سرکشی می کرد. یونسی ها گردان خط شکن و غواصان لشکر 14 امام حسین علیه السلام بودند. خبر که آمد فرمانده شهید شده است، پتویی روی سرش کشید و زد زیر گریه.
به گزارش خبرنگار جی پلاس، سوم دی ماه سال 65 بود. زمستان آن سال ها زمستان بود و هوا به شدت سرد. حالا برای انجام یک عملیات آبی خاکی غواصان باید به دل آب می زدند. غواصانی که حکم تخریبچی های عملیات را داشتند. لشکر 14 امام حسین علیه السلام به فرماندهی حسین خرازی، فرمانده همیشه خوشرو نیز در این عملیات حضور داشت. گردان یونس خط شکن بود. غواصانش آماده بودند تا وارد آب شوند. سید علی بنی لوحی، رئیس ستاد لشکر امام حسین (ع) که همرزمی حاج حسین خرازی و حاج احمد کاظمی در کارنامه اش به ثبت رسیده است، روایتی اینچنین را بیان کرده است:
پیش از کربلای 4، گردان حضرت یونس آموزشهای سخت غواصی را در رودخانه کارون ادامه می داد. عملیات آینده آنها بسیار مهم و تعیین کننده بود و به خاطر همین، نیروهای زبده و علاقمند از گردانهای مختلف لشکر، در این گردان تازه تشکیل شده و تخصصی جمع شده بودند. حسین آقا، هر روز آموزش آنها را از نزدیک کنترل میکرد. با قایق در میان آنها میچرخید و اشکالات را گوشزد میکرد. برخورد فرمانده لشکر با بسیجیان و نیروهای در حال آموزش خوب و دوست داشتنی بود که خستگی را از تن همه بیرون میکرد.
یکی از روزها که از کنار کارون به طرف سنگر فرماندهی در شهری باز میگشتیم حسین آقا گفت: «فشار روی بچهها سنگین است. غذای آنها بیشتر شود، چه خوب بود اگر به هر یک از آنها یک شیشه عسل می دادیم تا جان بگیرند». بلافاصله با اصفهان تماس گرفتیم و درخواست دو تن عسل کردیم و تأکید کردیم که کامیون بایستی چند ساعت دیگر حرکت کند. برادران ستاد کمک رسانی کامیونی در اختیار چند نفر از برادرانی که عاشق این کارها بودند گذاشتند تا به نجف آباد بروند و از مراکز فروش عسل این شهر عسل بخرند. آنها هم همان موقع بیش از دو تن عسل خریداری کرده و عازم دارخوین شده بودند.
فردای آن روز قبل از ظهر کامیون به شهرک رسید. وقتی به فرمانده گفتیم، خیلی خوشحال شد. باور نمیکرد چند مؤمن وظیفه شناس در کمترین فرصت نیاز لشکر را تأمین کرده باشند. کامیون را از طریق پلی که در دارخوین بود به کفیشه، محل استقرار گردان یونس فرستادیم، گلهای لشکر جان تازهای گرفتند.
حسین مرا خواست، گفت: «آماده شو برویم.» حرکت کردیم، سید احمد هم بود. رفتیم خرمشهر و از آنجا به شهرک ولی عصر، آن طرف پل نو. ماشین را پشت دپو گذاشتیم و پیاده از داخل کانالی که کنده بودند خود را به حاشیه اروندرود رساندیم. هر 50 متر یک سنگر بود. خط خوب و مرتب نبود. یک کانال سنگرها را به هم وصل می کرد. پشت سر هم خمپاره 60 هوای مرطوب زیر نخلها را پر از دود و خاک میکرد.
سنگر به سنگر، آنجا که دید بهتری بود، آن طرف اروندرود را شناسایی کردیم. ظاهرا حسین یک بار دیگر هم در همان روزها به آن خط آمده بود. ما را توجیه کرد: «مقابل ما جزیره امالرصاص است. دست راست، آنجا که با بلوک و بتون سنگربندی کردهاند، شاخ جزیره بوارین است. آن وسط آب، حد فاصل دو جزیره، (واره) است.» چند بار آن محل را نشان داد، لبخندی زد و گفت: بچههای ما باید از آن نقطه عبور کنند...
حسین خرازی بهتر از هر کس دیگری میدانست عملیات و مانور بسیار سختی در انتظار لشکر است. شاید به خاطر همین موضوع تا شب عملیات، لحظهای از فکر گردان یونس(ع) غافل نبود. بارها و بارها به آنها سرکشی و آموزش آنها را کنترل میکرد. شناسایی آن روز، اولین صفحه از پرونده حضور لشکر در عملیات کربلای 4 بود.
در عملیات کربلای 4، برای گردان امام حسین(ع) صحبت کرد. مأموریت گردان، مهم و تعیین کننده بود. میگفت توکل کنید به خدا، به خدا تکیه کنید. آیات قرآن را از زیر لب زمزمه میکرد. خیلی دور بچهها میچرخید. بهتر از هر کس دیگر میدانست مانور لشکر چقدر حساس و خطرناک است. وقتی میخواست به سنگر فرماندهی برود، اشک میریخت. چند بار برگشت و نگاه کرد.
بالاخره عملیات شروع شد. حاج حسین لحظه به لحظه با گردان در تماس بود. روز بعد، صبح زود سراغ حاج علی باقری فرمانده گردان را گرفت.گفتیم ظاهرا قایق آنها را زدهاند. هنگامی که خبر شهادت و مفقودالاثر شدن او را شنید کنار سنگر پتویی روی سرش کشید و شروع به گریه کرد.
مانور لشکر امام حسین(ع) در عملیات کربلای 4 دارای ویژگیها و پیچیدگی خاصی بود و حسین خرازی از همه مسائل آن آگاهی داشت. نیروهای تکاور لشکر ناچار بودند به صورت غواصی و سوار شناور از آبراه حدفاصل جزایر «ام الرصاص» و «بوارین» خود را به ساحل «بلجانیه» برسانند. به محض اینکه رمز عملیات به وسیله حسین خرازی به گردانهای یونس(ع) و امام حسین(ع) ابلاغ شد، فرمانده لشکر از جای خود برخاست و استغاثه به درگاه خداوند را شروع کرد.
اگر کسی او را نمیشناخت که فرمانده بزرگی است، فکر میکرد تازه واردی است که از شدت آتش دشمن ترسیده و گریه میکند. ولی او بدون توجه به شلوغی سنگر و نگاه بچهها مناجات با خدا را آغاز کرد. دو رکعت نماز خواند و در قنوت نماز، تنها دست خود را به آسمان بلند کرده و به شدت میگریست و با استغاثه به درگاه خداوند از او میخواست که رزمندگان اسلام را پیروز کند. او خود را در برابر خواست و مشیت خداوند هیچ میدانست و هر کاری را برای رضای خدا انجام میداد.
«عراقیها هنوز گلولهای نساختهاند که انفجار آن بتوانند پلکهای چشم حسین خرازی را به هم بزند.» این جمله در میان بچههای لشکر معروف بود زیرا او در شدیدترین گلولهبارانهای دشمن نه تنها خم نمیشد، بلکه کوچکترین تغییری در چهرهاش مشاهده نمیشد. او در این کلام حضرت علی علیه السلام به درجه یقین رسیده بود که: «بزرگترین مانع برای کشته شدن تو اجل است.» میگفت: «تا زمان آن نرسد به تو صدمهای نخواهد رسید.»
صبح عملیات کربلای 4 از میان خانههای گلی که سنگر فرماندهی را از دید دشمن پنهان کرده بود به حاشیه اروند آمدیم. حاجی از سنگر کنار آب، استحکامات دشمن در جزیره «بوارین» را با دقت زیر نظر گرفت. گردان موسی بن جعفر(ع) را به جزیره امالرصاص روانه کرده و منتظر نتیجه بود. در راه بازگشت به سنگر فرماندهی، اطراف ما به شدت زیر آتش خمپاره قرار گرفت. چند نفری که با حاجی بودیم، همه سینه خیز شدیم. اما حاج حسین همچنان راست راست راه میرفت و میخندید. میگفت: «از خمپاره و توپ نترسید.»
دیدگاه تان را بنویسید