محبتی که میان رزمندگان و امام جاری بود، همه آن چیزی نیست که در کتاب ها و خاطرات بیان می شود که شرح دلدادگی به گفتن نیاید و در کلام نگنجد اما پای ناچاری که میان می آید، شنیدن را جایگزین دیدن می کنیم و حظی می بریم از همه آنچه که نادیده ایم.
جی پلاس - منصوره جاسبی: هنوز دو سالگی اش را هم جشن نگرفته بودند. نهال نورسی بود که یا دچار طوفانش می کردند یا سیلاب. تکیه گاهش اما خدا بود و اراده مردم و رهبری پیری که در جماران زندگی می کرد. این بار اما کار از طوفان و سیلاب گذشته بود، زلزله ای به قدرت هشت ریشتر آمده بود که بنیانش را از جا بکَند، برنامه ریزی هم برایش شده بود، مهلتش سه روزه بود یک چیز اما فراموش شده بود، به جنگ اراده رفتن، شناخت دقیق می خواهد که نداشتند. گمانشان این بود که زلزله همه چیز را نیست و نابود می کند حتی اراده ها را. سه روزه شان شد هشت سال، باز هم طرفی بر نبستند، اکنون سال ها از آن روزها می گذرد دیگر از آن نهال خبری نیست و درخت تنومندی شده است که برای از ریشه زدنش تلاش بسیاری کرده اند، هر بار شاخه ها را می زنند اما شاخه های جدیدی سبز می شود و جای قبلی ها را پر می کند. اکنون در آستانه چهل و سومین سالروز حمله همه جانبه جهان کفر به رهبری صدام حسین تکریتی به جمهوری اسلامی ایران به رهبری حضرت روح الله، مروری داریم به خاطرات فرماندهان جنگ با امامی که راهبر بود و راه بلد. این خاطره از سردار محمد باقری، رئیس کل ستاد نیروهای مسلح نقل شده است:
هر بار که ما خدمت حضرت امام می رسیدیم و برای زیارت دست ایشان را در دستمان می گرفتیم، حضرت امام محکم دستمان را فشار می داد. اول یک قدری تامل کرده و بعد در حالی که به چشمان طرف نگاه می کردند، دست را محکم می فشردند. بر اثر این حرکت، حالتی به وجود می آمد که قلب آدم را تکان می داد. البته این محبت بین حضرت امام و رزمندگان طرفینی بود و تاثیراتِ مثبتِ زیادی در جبهه ها می گذاشت. مثلاً در جبهه ها و در زمان عملیات هر لحظه خطرات متعددی در کمین انسان است؛ خطر شهادت، زخمی شدن، جانباز شدن و ... یا حتی در مراحل مختلف خطر و جاهای مختلف جبهه هر چیزی در مقابل جان بی ارزش می نماید و این موضوع می تواند مانعی برای شجاعت ها و شهادت ها باشد، اما یاد حضرت امام و نظر آن بزرگوار در انجام مسائل، عمده ترین خواست رزمندگان بود و بر همه چیز ترجیح داشت. خود من هر وقت که می خواستم حرکت کنم و مثلاً از قرارگاه به خط بروم و البته این موضوع شاید هر روز ممکن بود صورت بگیرد، اگر به جایی می رسیدم که آتش شدت زیادی داشت، یا تیر مستقیم دشمن هر لحظه ممکن بود به من اصابت کند، همه توجهم به این بود که حضرت امام راجع به جنگ چه نظری دارند و این کار من چقدر مورد رضایت خاطر آن حضرت قرار دارد و حتماً رزمنده ای که جانش را تقدیم کرده و شهید شده است، البته همین نظر را داشته است که وصیتنامه های آنها بیانگر این واقعیت است. اگر فرمانده سپاه می گفت که حضرت امام نظرش این است که این عملیات بشود یا اصلاً این جنگ ادامه پیدا بکند، همۀ خستگی های دراز مدت که در تن بچه ها بود، رفع می شد. و خلاصه نظرات حضرت امام بر هر خواست دیگری غلبه می کرد و اصلاً برای آدم انگار چیزی به اسم جان مطرح نبود و هیچ گونه تردیدی باقی نمی ماند. و آدم با خیال راحت و مطمئن حرکت می کرد و می رفت در دل دشمن و آتش یا مشکلات نبرد و همه چیز را به جان می خرید.
برشی از کتاب امام و دفاع مقدس؛ ص 10-11