به مناسبت سالروز شهادت؛
امضایی که پای برگه شهادت عباس بابایی نشست
پانزدهم مرداد سال 66 بود، درست روز عید قربان، گلوله ضد هوایی ماموریت پیدا کرده بود تا عباس را به قربانگاه بفرستد. ابتدا مجروح و لحظاتی بعد شهادت را به آغوش کشید.
جی پلاس ـ منصوره جاسبی: عباس(1) فرمان را رها کرد و دستانش آسمان را نشانه گرفت و گفت: خدایا شکرت که بالاخره همسرم برگه شهادتم را امضا کرد.
داخل ماشین نشسته بودند و فرمان ماشین دست عباس بود. هنوز سه ماهی به شهادتش مانده بود. انگار که کسی در گوش صدیقه چیزی گفته باشد، دگرگون شد و غصه دار از اینکه چرا تا به حال شهیدی در خانواده نداشته اند. سرش را به زیر انداخت. به ذهنش رسید با عباس هم حالش را در میان بگذارد. آب گلویش را قورت داد و گفت: میگم عباس چرا ما توی شهادت نباید مثل بقیه خونواده ها شریک باشیم؟!
عباس اول خودش را روی صندلی جا به جا کرد و بعد که متوجه حرف صدیقه شد، یکدفعه زد روی ترمز و گفت: چی گفتی صدیقه جان یه بار دیگه حرفت رو تکرار کن.
صدیقه که تازه به خودش آمده بود، گفت: هیچی مگه چی گفتم. اصلا حرفم رو پس می گیرم.
عباس گفت: نه دیگه خودت گفتی. حالا باید بقیه اش رو هم بگی. از احساست بگو.
چیزی درون قفسه سینه صدیقه خود را به دیواره های اطرافش می کوباند. انگار کار از کار گذشته باشد و برگه شهادت عباس را امضا کرده باشد با خودش زمزمه کرد: وای خدای من این چه حرفی بود زدم.
عباس اما یک پایش روی پدال گاز بود و پای دیگرش در آسمان هفتم و مدام می گفت: خدایا شکرت ممنونتم که بالاخره به دلش انداختی که منم باید شهید بشم. بعد رو به صدیقه کرد و گفت: صدیقه جان دیگه خیالم راحت شد. خودت می تونی از پس زندگی ات بربیای و مردی شدی برای خودت. حالا با خیال راحت بچه ها رو می سپرم به تو و هر چهارتایی تون رو به خدا.
1. روز پانزدهم مرداد ماه سال 66 مطابق با عید قربان، سرلشکر شهید عباس بابایی به هنگام بازگشت از ماموریت به عراق در منطقه عملیاتی سردشت به دلیل خطای سامانه پدافند نیروی هوایی سپاه مورد اصابت قرار گرفت و به شهادت رسید. پیکر مطهرش در شاهزاده حسین قزوین به خاک سپرده شد.
2. برگرفته از خاطره ای نقل شده از صدیقه حکمت، همسر شهید بابایی که در سال 95 به دلیل مشکل کبدی از دنیا رفت.
دیدگاه تان را بنویسید