جی پلاس/ به مناسبت چهلمین سالروز شهادت؛
علیرضا طغرایی؛ شهیدی که اسیر بعثی شیفته او شده بود/تنها شهید خطه گلستان در آزادی خرمشهر
شهید علیرضا طغرایی در سوم خرمشهر سال 61 در ورودی خرمشهر به وسیله گلوله های سربازان بعثی به شهادت رسید.
به گزارش خبرنگار جی پلاس، امسال در حالی وارد سومین روز از خرداد ماه می شویم که چهل سال از حماسه آفرینی رزمندگان برای آزادسازی خرمشهر می گذرد. رزمندگانی که بعضی به درجه رفیع شهادت و برخی نیز افتخار جانبازی در راه حق به آنها رسید. یکی از رزمندگانی که در این عملیات به فیض شهادت نایل شد، علیرضا طغرایی از رزمندگان گرگان بود که مسئولیت نیروی اعزامی در تیپ نجف اشرف را عهده دار بود. او از جمله شهدایی بود که در روز آزادی خرمشهر در بدو ورود به شهر هدف گلوله های سربازان بعثی قرار گرفت و به شهادت رسید. آنطور که ثبت شده او تنها شهید سوم خردادی استان گلستان است. به مناسبت چهلمین سالروز شهادتش به ذکر خاطره ای از یکی از دوستان و همرزمانش به نام احمد تقی نژاد می پردازیم:
ما وقتی که از گرگان به رامسر و از آنجا به تهران و سپس به اهواز رفتیم، در اهواز با سردار طغرائی آشنایی پیدا کردم، راستی از کجایش بگویم و چطور، او آن چنان سعادتی پیدا کرده بود که هر چه بگوییم و بگویند از او باز هم کم گفته ایم. ایشان فردی خودساخته بودند و بلکه به ما هم می آموختند که برادران باید کنار هم باشید در کارهایتان و در موقع عملیات نباید خود را ببازید و به دشمن امان ندهید.
برای ما تعریف می کرد که سربازان عراقی چقدر ترسو هستند و اصلاً در مقابل ما حتی ساعتی دوام نمی توانند بیاورند و راستی هم همینطور شد. ما در حمله دیدیم که چطور سربازان بعثی عراق با سلاح های خود پا به فرار گذاشته اند و عده ای به طرف ما می آمدند و "الدخیل الخمینی" می گفتند.
راستی یک خاطره جالب که به نظرم رسید این بود که بعد از حمله البته باید بگویم آخرهای حمله بود که یک اسیر عراقی که خود را دکتر معرفی کرده بود به نیروهای ما روی آورده بود و برادران او را به برادر سردار طغرائی سپردند و در چند وقتی که گذشته بود این اسیر عراقی آنقدر به برادر علیرضا دلبسته بود که وقتی می خواستند او را از شهید طغرائی جدا کنند، جدا نمی شد و گفت: من می خواهم با این باشم، البته با حرکاتش اینطور نشان می داد و کمی هم فارسی می گفت. خلاصه این اسیر که یک دکتر ترسو بود که وقتی صدای تیر و خمپاره می آمد خود را به این طرف و آن طرف پرت می کرد و برادر علیرضا او را فهماند که چرا اینقدر می ترسی، بلند شو برویم او را به بغل می فشرد. این نشانه بزرگی از شهامت و اخلاق بود که در جبهه جنگ آن هم با یک اسیر داشت و نشانه بزرگ دیگرش را که همه یعنی آن کسانی که او را می شناسند و می دانند که او چقدر با ملایمت سخن می گفت و چقدر خوشرو بود و اینجانب همرزم آن شهید از اخلاق خوب ایشان درس گرفتم که هرگز خاطره او در ذهن من فراموش نمی شود.
برای مطالعه بیشتر درباره این شهید گرانقدر می توانید به سایت shahidtoghraei.ir مراجعه کنید
دیدگاه تان را بنویسید