افراد در طول زندگی روزمره هیجان های مختلفی را تجربه میکنند.هیجان یک حالت ذهنی است که عاطفه ما را تعیین میکند.لغات هیجان و خلق گاهی اوقات بجای یکدیگر استفاده میشوند، اما روانشناس ها از این دو لغت برای ارجاع به دو مفهوم متفاوت استفاده میکنند.بطور معمول کلمه هیجان به یک حالت ذهنی،یک حالت عاطفی که نسبتا شدید است و در واکنش به چیزی که در حال تجربه ان هستیم برمیگردد، گفته میشود.

جی پلاس؛ سعیده فتاحی؛ دکترا روانشناسی علوم تحقیقات: در روانشناسی، هیجان بعنوان یک حالت پیچیده از عواطف که نتیجه اش تغییرات جسمی و روانشناختی است که بر افکار و رفتار تاثیر میگذارد،تعریف میشود.

سازمان روانشناسی امریکا هیجان را اینگونه تعریف میکند، هیجان یک الگوی واکنشی پیچیده است که شامل عناصر تجربی،رفتاری و فیزیولوژیکی ،که توسط ان فرد تلاش میکند تا با یک موضوع یا رویداد مهم شخصی مواجهه کند.کیفیت خاص هیجان (مثل شرم،ترس)با توجه به اهمیت خاص رویداد تعیین میشود.بعنوان مثال اگر اهمیت شامل تهدید باشد، احتمالا هیجان ترس  و یا اگر اهمیت شامل عدم تایید دیگری باشد، هیجان شرم ایجاد خواهد شد.

افراد در طول زندگی روزمره هیجان های مختلفی را تجربه میکنند.هیجان یک حالت ذهنی است که عاطفه ما را تعیین میکند. لغات هیجان و خلق گاهی اوقات بجای یکدیگر استفاده میشوند،اما روانشناس ها از این دو لغت برای ارجاع به دو مفهوم متفاوت استفاده میکنند.بطور معمول کلمه هیجان به یک حالت ذهنی،یک حالت عاطفی که نسبتا شدید است و در واکنش به چیزی که در حال تجربه ان هستیم برمیگردد،گفته میشود.

حالات هیجانی ما ترکیبی از برانگیختگی فیزیولوژیکی،ارزیابی روانشناختی و تجربیات ذهنی هستند. اینها با هم بعنوان اجزای احساس شناخته میشوند.این ارزیابی ها توسط تجربیات،سوابق و فرهنگ صورت میگیرد.بنابراین افراد مختلف در مواجهه با شرایط مشابه ممکن است تجربیات عاطفی متفاوتی داشته باشند. نظریه های مختلف تعاریف متفاوتی از هیجان ارائه کرده اند. نظریه جیمزلانگه ادعا میکند که احساسات از انگیختگی فیزیولوژیک بوجود می ایند.اگر در محیط خود با تهدیدی روبرو شوید(مانند دیدن یک مار) سیستم عصبی سمپاتیک شما تحریک فیزیولوژیکی قابل توجهی را فعال میکند که باعث میشود قلب شما تند بزند ومیزان تنفس تان افزایش یابد که به ان پاسخ جنگ یا فرار میگویند.طبق نظریه احساسات جیمزلانگه شما فقط پس از وقوع این تحریک فیزیولوژیکی احساس ترس را تجربه خواهید کرد.تجربه دیدن مار در این نظریه به "ضربان قلب،تعریق"منجر میشود و بعد به ترس منتهی میشود.نظریه ی بارد-کانن معتقد است که تنها برانگیختگی فیزیولوژیکی توجیه کننده تجربه انواع مختلف احساسات نیست.براساس این دیدگاه برانگیختگی فیزیولوژیکی و و تجربه ی هیجانی بصورت همزمان اما متمایز اتفاق میفتد.بنابراین وقتی که شما یک مار سمی را میبینید شما احساس ترس میکنید که دقیقا در همان زمان بدن شما واکنش جنگ یا فرار را فعال میکند.در این نظریه تجربه دیدن مار بطور همزمان به "تعریق،تپش قلب "و "تجربه ترس" منتهی میشود.این پاسخ هیجانی جدا و مستقل اما همزمان همراه با برانگیختگی فیزیولوژیکی است.نظریه جیمز-لانگه و بارد-کانن هر کدام حمایت های تجربی را در تحقیقات مختلف بدست اورده اند. برای مثال در یک پژوهش که بر روی افرادی که دچار اسیب نخاعی شده بودند که این افراد  به دلیل جراحات خود در گرفتن بازخورد خودکار هیجانات دچار نقص شده اند،هنوز احساسات را تجربه میکنند اما شدت احساساتشان کمتر است.در یک تحقیق سرکوب بیان احساسات صورت،شدت برخی از احساسات تجربه شده توسط شرکت کنندگان را کاهش میدهد.تحقیقات از هیچکدام از دو رویکرد بطور کامل پشتیبانی نمیکند زیرا بنظر نمیرسد که تحریک فیزیولوژیکی برای تجربه عاطفی لازم باشد اما بنظر میرسد که این برانگیختگی در افزایش شدت تجربه عاطفی نقش دارد.نظریه شاختر-سینگر یکی دیگر از انواع نظریه هیجان است که براساس ان هیجانات از 2عامل تشکیل شده است:فیزیولوژیکی و  شناختی. بعبارت دیگر،برانگیختگی فیزیولوژیکی در بافتار موجود برای تولید تجربه عاطفی تفسیر میشود.مثال دیدن مار در حیاط خانه را دوباره در نظر بگیرید،دیدن مار سیستم عصبی سمپاتیک را فعال میکند که براساس بافتار برچسب "ترس"را میگیرد و تجربه ما تجربه ترس است.دیدن مار موجب "تپش قلب،تعریق"و به دنبال ان برچسب شناختی" من میترسم "و در نهایت به تجربه احساس ترس منتهی میشود. شاختر و سینگر معتقد بودند که برانگیختگی فیزیولوژیکی در انواع مختلف احساساتی که ما تجربه میکنیم شبیه به هم است بنابراین ارزیابی شناختی برای احساس واقعی تجربه شده بسیار مهم است.در حقیقت ممکن است بر اساس مناسب بودن شرایط برانگیختگی فیزیولوژیکی به یک تجربه عاطفی نسبت داده نشود. لازاروس نظریه شناختی-میانجی را توسعه داد که بیان میکند احساسات ما با ارزیابی ما از محرک تعیین میشود.این ارزیابی بین محرک و پاسخ عاطفی واسطه است ،ارزیابی قبل از یک برچسب شناختی است.

محققان بخش هایی از مغز انسان را بعنوان جایگاه هیجانات در نظرگرفته اند. سیستم لیمبیک، مدار احساسی مغز است که شامل امیگدال و هیپوکامپ است.هر دوی این ساختارها در پردازش عاطفی طبیعی و در خلق وخوی روانشناختی و اختلالات اضطرابی نقش دارند.افزایش فعالیت امیگدال با یادگیری ترس همراه است و در افرادی که در معرض خطر یا از اختلالات خلقی رنج میبرند دیده میشود.نشان داده شده است که حجم هیپوکامپ در افرادی که از اختلال استرس پس از سانحه رنج میبرند کاهش یافته است.

از نظر فرهنگی تجربه و بیان احساسات تجربه و بیان احساسات متفاوت است در فرهنگ های فردگرا مثل ایالات متحده بنظر میرسد که افراد احساسات منفی مانند انزجار،ترس و شرم را هم به تنهایی و هم در حضور جمع بیان میکنند اما در فرهنگ جمع گرا مثل ژاپن این کا را تنها انجام میدهند .افراد در فرهنگ هایی که تمایل به تاکید بر انسجام اجتماعی دارند،بیشتر درگیر سرکوب عاطفی میشوند. با وجود قوانین مختلف نمایش عاطفی،بنظر میرسد توانایی ما در تشخیص و تولید حالتهای احساسی صورت جهانی است.در حقیقت حتی افراد نابینا مادرزادی همان حالت ابراز احساسات را دارند،علیرغم اینکه هرگز فرصتی برای مشاهده این نمایش های چهره در افراد مختلف را نداشته اند.شواهد قابل توجهی برای هفت احساس جهانی وجود دارد که هر کدام با حالات مشخص صورت مرتبط هستند که عبارتند از شادی،غم،تعجب،ترس،انزجار،تحقیر و عصبانیت.فرضیه بازخورد صورت ادعا میکند که حالات چهره بر احساسات ما تاثیر میگذارند مثلا لبخند میتواند باعث شود شما احساس شادی کنید.                        

نقص در پردازش هیجانی در اختلالات مختلف روانی گزارش شده است که در نتیجه مشکلاتی در تنظیم  هیجانات  و در سطح ادراکی در انحراف توجه و اختلال در تشخیص بیانات عاطفی بوجود می اید. نقص در پردازش احساسات بعنوان یکی از دلایل زیربنایی اختلالات مختلف همبود بیان شده است.نقص در پردازش هیجان در اختلالات مختلف گزارش شده است.هر کدام از اختلالات روانی که با واکنش های عاطفی ناسازگارکه متناسب با دلیلی که باعث بوجود امدنش نیستند،شناخته میشوند را میتوان "بیماری هیجانی" هم نامید(مانند اختلالات افسردگی و اضطرابی).اختلالات هیجانی در دسته اختلالات روانپزشکی مزمن و عودکننده که موجب اختلال در کیفیت زندگی،فعالیتها و روابط بین فردی میشوند.بدتنظیمی هیجانی اصطلاحی است که برای توصیف پاسخ های عاطفی که بصورت ضعیف تنظیم شده است و در دامنه واکنش عاطفی پذیرفته شده قرار نمیگیرد،بکار برده میشود.همچنین بعنوان نوسان خلق،چرخش خلق یا خلق و خوی ناپایدار شناخته شود.کسی که دچار اختلال در تنظیم هیجانی است ممکن است دچار طغیان عصبانیت،اضطراب،افسردگی،سومصرف مواد،افکار خودکشی،خودزنی و سایررفتارهای خودازاری باشد.علائم بدتنظیمی هیجانی عبارتند از:افسردگی حاد،اضطراب،سطح بالایی از شرم و خشم،رفتارهای پرخطر،تعارض در روابط بین فردی، اختلال در خوردن،کمال گرایی افراطی.

دلایل بوجود امدن بدتنظیمی هیجانی: دلایل مختلفی برای اینکه افراد دچار بدتنظیمی هیجانی شوند وجود دارد تعدادی از انها شامل:1-ترومای اولیه کودکی:که حوادث اسیب زایی که در سالهای اولیه زندگی فرد تجربه میشوند.این دوره بحرانی ترین دوره رشد انسان در نظر گرفته میشود.2-غفلت از کودک:نوعی سواستفاده از کودک توسط مراقبان اولیه که منجر به محرومیت کودک از نیازهای اولیه میشود از جمله عدم نظارت کافی،مراقبت های بهداشتی و همچنین سایر نیازهای جسمی،عاطفی،اجتماعی3-اسیب شدید مغز:اختلال عملکرد که ناشی از ضربه نیروی بیرونی به سر بوده است4-بی اعتبار کردن مزمن:وقتی اتفاق میفتد که افکار و احساسات فرد؛ نادیده گرفته میشود یا رد و قضاوت میشود.

متخصصان گمان میکنند وقتی که افراد بدتنظیمی هیجانی را تجربه میکنند، کاهش در برخی از انتقال دهنده های عصبی که توانایی عمل بعنوان "ترمزاحساسی"وجود دارد، باعث میشود شما در یک پاسخ طولانی "جنگ یا فرار" باقی بمانید.هنگامی که این اتفاق میفتد، قشر پیش پیشانی-بخشی از مغز که مسئول تنظیم عاطفی است-در زمان استرس شدید اساسا خاموش است.

فرض کنید برای شما اتفاق بدی افتاده است که درد عاطفی زیادی برای شما ایجاد میکند. در برابر این دردعاطفی 3کار احتمالی وجود دارد که شما میتوانید در چنین شرایطی انجام دهید:1-اشتباه بوجود امده را برطرف کنید. 2-اگر نتوانستید اشتباه را برطرف کنید احساسات خود را ابراز کنید. 3- با انکار اتفاقی که برای شما افتاده، احساسات خود را سرکوب کنید.در حالیکه ادامات 1و2 روش های مناسبی برای ابراز احساسات هستند،عمل 3 میتواند اثر زیانباری بر سلامت روان شما داشته باشد.اقدام 1 بهترین راه برای مقابله با مشکلات زندگی میتواند باشد. وقتی درمانده هستید اقدام 2 میتواند شما را تا حدی تسکین دهد.احساسات سرکوب شده احساساتی هستند که شما انتخاب میکنید انها را تایید نکنید،در نتیجه نمیتوانید به انها عمل کنید یا انها را ابراز کنید. واقعیت این است که احساسات هرگز نمیتوانند واقعا سرکوب شوند بلکه از یک راه یا روش دیگر بیرون می ایند و تلاش برای سرکوب انها منطقی نیست. دلایل روانشناختی زیادی برای سرکوب احساسات وجود داردکه برخی از انها به شکل مستقیم و غیرمستقیم به حفظ تصویر اجتماعی فرد مربوط میشود:1-احساسات منفی برای تجربه و تایید دردناک هستند بنابراین سرکوب انها وسیله ای برای فرار از انهاست.2-مردم میخواهند برای دیگران و خودشان کامل بنظر برسند ،بنابراین تصدیق اشتباهات و شکست های انها و احساسات مرتبط با انها میتواند سخت باشد.3-بسیاری از مردم معتقدند که ابراز احساس های منفی باعث میشود فرد ضعیف و فاقد کنترل بنظر برسد.4-حرکت مثبت اندیشی باعث میشود افراد ترغیب شوند تا از احساسات منفی خود چشم پوشی کنند.

سرکوب احساسات خود در مواردی که باید ابراز شوند، باعث میشود اگر مراقب نباشیم،انها را در جایی دیگر و روی افراد بی گناه تخلیه کنیم. اگر همچنان احساسات منفی خود را سرکوب کنیم انها در ناخوداگاه ما دفن میشوند،این اغلب منجر به نوسانات خلقی، غم و اندوه غیرقابل توصیف و افسردگی خفیف میشود. سپس وقتی در اینده با مشکلی مواجه میشویم،فقط به دلیل مشکل موجود احساس بدی نخواهیم داشت بلکه به دلیل هیجانات سرکوب شده ای که حفظ کرده ایم شدت احساسات ما نسبت به افرادی که مشکل مشابهی دارند بیشتر خواهد بود.هیجانات سرکوب شده ای که جمع میشوند با گذشت زمان شدت میگیرند و خود را بصورت خشم یا عصبانیت نشان میدهند. احساسات سرکوب شده همچنین میتوانند بصورت رویا یا کابوس بیرون بیایند.اگر همچنان هیجانات را بیان نکنید ممکن است، در مورد انها رویاهای تکراری داشته باشید. سرکوب احساسات منفی میتواند در موارد شدید منجر به افسردگی،عزت نفس پایین،کاهش سیستم ایمنی بدن، علائم جسمی(تغییر اشتها،تنش و درد عضلانی،تهوع و مشکلات گوارشی،خستگی و مشکلات خواب) شود.خشم حل نشده نیز میتواند پیامدهای قابل توجهی در سلامتی مانند فشار خون بالا و مشکلات قلبی عروقی داشته باشد.

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.