جی پلاس/به مناسبت سالروز ولادت؛
سیمین دانشور که بود؟/تاثیر او بر ادبیات فارسی/سیمین و آل احمد چگونه آشنا شدند؟/چرا او عبای امام را بوسید؟/ماجرای قصه نویسی کوچه پس کوچه ای چه بود؟
سیمین دانشور، نخستین زن داستان نویس ایرانی در هشتم اردیبهشت سال ۱۳۰۰ در شیراز به دنیا آمد. او در رشته ادبیات فارسی تحصیل کرد و تدریس و نویسندگی را پیشه خود قرار داد. دانشور ۲۰ سال با جلال آل احمد زندگی کرد و سال های بدون جلال را در تنهایی گذراند. او سرانجام در ۱۸ اسفند ۱۳۹۰ بر اثر بیماری از دنیا رفت.
به گزارش خبرنگار جی پلاس، در راستای شناساندن بزرگان اندیشه و ادب این مرز و بوم و کسانی که کارنامه پر افتخار ادبی شان مایه مباهات سرزمین ایران است، در این صفحه بر آنیم که این شخصیت های شاخص عرصه ادبیات را به مخاطبان معرفی کنیم و مطالب منتشرشده قطره ای است از دریای زندگی این بزرگواران که به قدر وسعمان است. باشد که مفید فایده افتد. این قسمت به زندگی سیمین دانشور، نخستین زن داستان نویس ایرانی اختصاص دارد.
سیمین دانشور نخستین زن داستاننویس و نیز منتقد، مترجم، مدرس و همسر جلال آلاحمد بود.
اطلاعات فردی
سیمین دانشور
زادروز ۸ اردیبهشت۱۳۰۰
شیراز
پدر و مادر محمدعلی دانشور و قمرالسلطنه حکمت
مرگ ۱۸اسفند۱۳۹۰
تهران
محل زندگی شیراز، تهران و کالیفرنیا
تهران، تجریش، خیابان دزاشیب، کوچهٔ رهبری، بنبست ارض
علت مرگ بیماری آنفولانزا و کهولت سن
جایگاه خاکسپاری بهشتزهرا، قطعه هنرمندان (۸۸)، ردیف۱۵۰، شماره۳۱
نام(های)دیگر شیرازیِ بینام و شاخهنبات
پیشه رماننویس، مترجم، مدرس و پژوهشگر
کتابها سَووشون، «آتش خاموش»، «به کی سلام کنم؟» و...
همسر(ها) جلال آلاحمد
مدرک تحصیلی دکترای ادبیات فارسی
دانشگاه روزانه تهران و استنفورد آمریکا
استادان بدیعالزمان فروزانفر، محمدتقی بهار، صادق هدایت و...
اثرپذیرفته از جلال آلاحمد، صادق هدایت، نیما یوشیج و...
سیمین دانشور را رماننویس دورهٔ چهارم ادبیات معاصر، بین سالهای ۱۳۴۰ تا۱۳۵۰ میشناسند. در این دوره بود که قلمروهای گوناگون ادبی کشف و دستاوردهای فنی در ادبیات بهکار گرفته شد، رماننویسی و نقد ادبی پیشرفت کرد، شعر نو روی کار آمد و ادبیات کودکان گسترش یافت. رسالهٔ غربزدگی آلاحمد نیز در اوایل همین دهه به جامعهٔ ادبی عرضه شد.
در همین رابطه بخوانید:
قیصر امین پور که بود؟/مهمترین ویژگی شعر قیصر چیست؟/شعر او چگونه با نوجوانان ارتباط برقرار می کند؟
علامه اقبال لاهوری که بود؟/آیا اقبال تنها به شاعری اکتفا کرد؟/علت فوتش چه بود؟
سهراب سپهری که بود؟/علت سفرهای پی در پی سهراب چه بود؟/سهراب از کدام شاعران بیشترین اثر را گرفته بود؟
زندگینامه سیمین دانشور
کودکیها
سیمین دانشور در شهر شیراز چشم به جهان باز کرد. پدرش محمدعلی دانشور و مادرش قمرالسلطنه حکمت نام داشت. پیشهٔ پدر پزشکی و مادر مدیر هنرستان دخترانه بود. محمدعلی دانشور برای تحصیل در علم طب به فرانسه و آلمان سفر کرده بود.او دوستدارِ ادبیات، مردی بافرهنگ و پزشکی مردمی بود. او را احیاءالسلطنه میگفتند. قمرالسلطنه حکمت زنی هنرمند و از خانوادههای اشرافی شیراز بود. شعر میسرود و نقاشی را خوب میدانست، خانهاش میعادگاه نقاشان زمانه بود و هنر را در روحوجان فرزندانش پرورش میداد.[۱]
سیمین الفبای نوشتن را در مدرسهٔ انگلیسیهای مقیمِ شیراز به نامِ «مهرآیین» آموخت و دیپلم خود را با کسب رتبهٔ شاگرد اول سراسر کشور دریافت کرد. وی تحصیلات دانشگاهی را در رشتهٔ ادبیات فارسی در دانشکدهٔ ادبیاتِ دانشگاه تهران ادامه داد.
جوانِ کوشا
وقتی که سیمین بهتازگی مدرک کارشناسی خود را دریافت کرده بود؛ پدرش را از دست داد. با اینکه خانواده در رفاه بهسرمیبُرد؛ ولی سیمین که دختری تحصیلکرده و کوشا بود، به امرارِمعاش اقدام کرد. او معاونت ادارهٔ تبلیغات خارجی را بر عهده گرفت، مدت کوتاهی از نویسندگان رادیو تهران بود و برای روزنامهٔ ایران با نام مستعار «شیرازی بینام» و «شاخهنبات» مقاله مینوشت.[۲]
او پیش از ازدواج برای گذراندن دورهٔ فوقدکترا تصمیم داشت به آمریکا برود؛ اما جلال نپذیرفت؛ حرفش این بود که ابتدا عقد کنند، سپس سیمین به آمریکا برود و جلال خانهٔ مشترک را بسازد. سیمین هم قبول کرد. پدرِ جلال به این وصلت راضی نبود، روزی که آنها خطبهٔ عقد را جاری کردند؛ پدر حضور نداشت، از تهران به قم رفته بود و بهمدت ده سال به خانهٔ پسر و عروسش نیامد.
سال۱۳۳۱ که سیمین در دانشگاه استنفورد آمریکا تحصیل میکرد، داستاننویسی را نزد والاس استنگر و نمایشنامهنویسی را زیر نظر فیل پریک آموخت و دو داستان کوتاه از او به انگلیسی در مجلهٔ ادبی پاسیفیک اسپکتاتور و کتاب داستانهای استنفورد بهچاپ رسید. در این مدت این تازهعروس و داماد ارتباط خود را با نامهنگاری حفظ کردند، این نامههای عاشقانه در کتابی چهارجلدی نگاشته شده است. او هنگام بازگشت از آمریکا واردِ خانهٔ تازه شد؛ خانهای که جلال هزینهاش را با کمکهای مالی مادرزن، فروش جهیزیهٔ سیمین و گروگذاشتن نقرهها و ترمههای او در بانک کارگشایی، فروش ارثیهٔ پدری سیمین و کمکهای پدر خودش بنا کرده بود. ۲۸مردادماه۱۳۳۲ بود که سیمین بازگشت؛ آن روز حکومت مردمی مصدق سقوط کرد، جلال نیز بهجرم فعالیتهای گذشتهاش بازداشت شد و دیری نپایید که با نفوذ خانوادهٔ سیمین آزاد شد. در ابتدای زندگی مشترک، آن دو چیزی نداشتند؛ کفِ خانهشان زیلو پهن کرده بودند، برق نداشتند و آبانبارشان را با زحمت پُرمیکردند. سیمین برای گذرانِ زندگی شروع به ترجمه کرد و درآمد خوبی کسب میکرد.[۳]
زمانی که سیمین از آمریکا به ایران بازگشت، شهری چون بهشت را نوشت. او در آمریکا تکنیکهای داستانی و فضاسازی را آموخت و با شیوههای روایی مدرن در داستان آشنا شد، بههمینسبب پیشرفتِ قلم او در شهری چون بهشت بسیار محسوس است.
میانسالِ تنها
سیمین در سال۱۳۴۸ که استادِ دو رشتهٔ باستانشناسی و تاریخ هنر دانشگاه تهران بود رمان پرفروش سَووشون را منتشر کرد. در همان سال بود که جلال، چهره در نقاب خاک کشید و بانویش را تنها گذاشت. سیمین بیست سالْ آرامش را با جلال تجربه کرده بود. آن دو همیشه دست همدیگر را میگرفتند و نهتنها مانعی برای پیشرفتِ هم نمیشدند؛ بلکه در راه ترقی شانهبهشانهٔ یکدیگر حرکت میکردند. سیمین و جلال همیشه هوای همدیگر را داشتند. وقتهایی که جلال از فشارهای فرهنگی و سیاسی بهتنگ میآمد و حوصلهٔ هیچکس را نداشت سیمین بهانه دستش نمیداد و آن وقتهایی که نمک غذا کم و زیاد میشد یا اتوی شلوار جلال پسوپیش میشد او هوای سیمینش را داشت. آن دو همپایِ هم مسائل و مشکلات زندگی را پشتسر میگذاشتند. بعد از مرگ جلال، سیمین تنها شد و برای اینکه نبودِ جلال کمتر آزارش دهد خودش را با کار سرگرم کرد. دانشیارِ تماموقت دانشگاه شد. بیوقفه درس میداد. یاور زندانیهای سیاسی شد و با نفوذ خانواده کارهای آنها را پیش میبُرد. مصاحبه میکرد و از مطبوعات غافل نبود. بهسبب وضع مالی نامناسب، خدمتکار را مرخص کرد و کارهای خانه را خودش انجام میداد.[۴] بااینهمه ده سال بعد بهدرخواست خود، با رتبهٔ دانشیاری از دانشگاه تهران بازنشسته شد.
پیرِ زندهدل
مشکلات حاد تنفسی در تیرماه۱۳۸۶ گریبان سیمین را گرفت و منجر به بستری او در بیمارستان پارس شد. در همین سال، پیش از نوروز، قسمت سومِ رمان جزیرهٔ سرگردانی به نام کوه سرگردان را بهپایان رساند و تصمیم داشت به متون مذهبی و داستانهایی دربارهٔ حضرت علی(ع) بپردازد. در اردیبهشتماه۱۳۸۷ نیز بارِ دیگر بیماری به سراغش آمد و یک روز در بیمارستان بستری شد.[۵]
او سرانجام غروب ۱۸اسفند۱۳۹۰ در خانهاش به مرگ باخت و به جلال پیوست.
همدوره ایهای سیمین
غلامحسین ساعدی، بهرام صادقی، هوشنگ گلشیری، احمد محمود، جمال میرصادقی، ابراهیم گلستان، جلال آلاحمد، محمود دولتآبادی، نادر ابراهیمی، ناصر ایرانی و مهشید امیرشاهی از داستاننویسان و علی نصیریان، بهرام بیضایی، بهمن فرسی، اکبر رادی و اسماعیل خلج از نمایشنامهنویسان همدورهٔ سیمین بودند.
برخی دانشگاهیان سیمین دانشور را شهرزاد پسامدرن مینامند و دلیل این وجه تسمیه را در آن میدانند که هنر داستانگویی شهرزاد در داستانهای «هزارویک شب» بهکارگیریِ عنصر تعلیق در قصههایش بود. تعلیق یا کشش مهارتی است که نویسنده با آن مخاطب را به خواندن داستان علاقهمند میکند و پرسش «سرانجام داستان چه خواهد بود؟» را همواره در ذهن او نگه میدارد. دانشور نیز همچون شهرزاد، البته شهرزادی پسامدرن، پرسشهایی دربارهٔ ماهیت جهان هستی و پرسشهای زیباشناسانه دربارهٔ تفاوت داستان و واقعیت را در ذهن مخاطب میساخت. در دنیای رمانهای دانشور نهتنها رویدادها و عاقبت شخصیتها بلکه میل به کشف جنبهٔ ناپیدای واقعیتها خواننده را به ادامهٔ ماجرا علاقهمند میکند. از این نظر دانشور، شهرزاد زمانهٔ ماست و در داستانهایش اضطرابها و ابهامهای دوران ما را به قلم میکشد.
او نخستین زنِ گامنهاده در داستاننویسیِ کوتاه است که اولین مجموعهٔ خود با نام آتش خاموش را در سال۱۳۲۷ خورشیدی به چاپ رساند.
سَووشون اثر ماندگار سیمین دانشور، پرفروشترین و پرخوانندهترین رمانِ وی به زبانهای مختلف دنیا ترجمه و تا سال۱۳۹۷، ۲۴ نوبت چاپ شده است.
پاسخ پرسش پدر را زندگی کرد
پدرش کتابخانهٔ بزرگی داشت. کتابهای انگلیسی را از خارج و روزنامهها را از تهران و مصر برایش میفرستادند. سیمین باهوش بود و درسها را در مدرسه یاد میگرفت. در خانه هم کتابخانهٔ پدر را زیرورو میکرد. پدربزرگ سیمین، اعتمادالدوله حکمت، کتابخانهٔ مجهزی را نگهداری میکرد که هفت صندوق داشت و سیصد تا چهارصد کتاب کمیاب در آن صندوقها نگهداری میکرد که بعدها به دانشکده ادبیات دانشگاه تهران هدیه دادند. آن روزها مادربزرگ برایش شمس قهقهه، بوسهٔ عذرا و کنت مونت کریستو را میخواند. سیمین هم از صمیم قلبش آرزو میکرد که روزی قصهنویس شود. پدر از او میپرسید: «حالا که قصد داری نویسنده شوی، میخواهی از قشر خودت دفاع کنی یا قشر محروم؟» سیمین بیماران محروم پدر را میدید که حتی پول برای دوا و درمان نداشتند. تفاوتها را درک میکرد و بزرگتر که شد استعمار را لمس کرد.
معلم سرخانه
آن زمان که سیمین در مدرسهٔ «مهرآیین» دوران ابتدایی را میگذراند پدر برایش معلم سرخانهٔ فارسی گرفته بود. آقای فالی که معلم توانایی بود به سیمین گفت باید داستان رستم و سهراب «شاهنامه» را از بَر کند و بعد نیز نوبتِ شیخ صنعان عطار است. در آن دوران سیمین بیشترِ غزلیات حافظ را نیز حفظ کرد.
انشایی که چاپ شد
کلاس هشتم دبیرستان محمدجواد تربتی معلم انشا موضوعی داد که سیمین را بهوجد آورد. آقای معلم از انشای سیمین خوشش آمد و آن را با نام «زمستان بیشباهت به زندگی ما نیست» در روزنامهٔ محلی شیراز به چاپ رساند.
اشتیاقِ مطالعه
وقتهای آزادِ سیمین بیشتر صرفِ مطالعهٔ قصه، رمان یا هر کتاب دیگر میشد. مدیر کتابفروشی شیراز که از بیماران پدر بود هر کتاب تازهچاپی را برای دکتر میآورد. وقتی سیمین کلاس نهم را میگذراند یکی از شبهای امتحان تا ساعت دو شب بیدار ماند تا کتاب «ورتر» گوته با ترجمهٔ نصرالله فلسفی را بخواند.
از دست دادن پدر
سال۱۳۲۰ سیمین در تهران برای امتحانات پایانترم درس میخواند که پدرش در شیراز از دنیا رفت و خانواده این موضوع را از سیمین پنهان کردند تا به درسش لطمهای وارد نشود. سیمین خبر درگذشت پدری را در روزنامه خواند که همیشه پشتوپناهش بود.
اولین داستان
« سیمین ۲۲ ساله بود که اولین داستانش با نام آتش خاموش را نوشت. وقتی داستان را به صادق هدایت نشان داد تا نظرش را بگوید، صادق فقط چنین گفت:
اگر من به تو بگویم چطور بنویس و چه کار کن، دیگر خودت نخواهی بود؛ بنابراین بگذار دشنامها و سیلیها را بخوری تا راه بیفتی.»
آتش خاموش صدای همه را درآورد!
سیمین ۲۷ساله بود که مرتضی کیوان مشوقِ او شد تا اولین مجموعه داستان خود را چاپ کند. کیوان رئیس دفتر وزارت راه بود. سیمین به تشویق او داستانهای پراکندهاش را که در روزنامهها و مجلات دیگر منتشر کرده بود در مجموعهای گرد آورد. او خوب میدانست که آتش خاموش بهپایِ داستانهای جلال و صادق چوبک نمیرسد و شاهکار نخواهد شد. به خودش امید داشت و میگفت: «بگذار اولی باشم.» همانطور که میخواست، شد. چون خالق این اثر زن بود در مطبوعات و محافل ادبی و روشنفکری بازخورد خوبی داشت و بالاخره در روزی در اخبار صبحگاهی رادیو چنین متنی خوانند: «کتابی از نویسندهٔ جوانی درآمده. او اولین زنی است که قصهٔ کوتاه نوشته است.» انتقادهای شدیدی به این مجموعه وارد شد که البته سیمین از انتقادها پند گرفت و امید خود را حفظ کرد.
دیدارِ اول
عشقِ اتوبوسی
سیمین همراهِ خانواده در نوروز ۱۳۲۷ به اصفهان و خانهٔ خواهرش هما سفر کرد. برای بازگشت بلیط پیدا نمیشد. گویی خدا خواست و شش نفر بلیطهایشان را پس داده بودند و آن شش بلیط از آنِ خانوادهٔ سیمین شد. در اتوبوس، پسر جوانی صندلی کناریاش را به سیمین تعارف کرد و آنها کنارهم نشستند. او کسی نبود جز جلال آلاحمد که سیمین را به سبب مقالهها و مجموعهداستان آتش خاموش میشناخت. سیمین و جلال تا تهران دربارهٔ ادبیات و نویسندگی صحبت کردند. آن روزها مادر سیمین، ناخوش و در بیمارستان بستری بود. صبح روز بعد ویکتوریا خواهر سیمین که از پرستاریِ شبانهٔ مادر در بیمارستان به خانه برگشت مقابل در جلال را دید و بو بُرد که خبرهایی است. آنها در روز نهم آشناییشان عقد کردند. در جشن عروسی آن دو رماننویسانی چون صادق هدایت، صادق چوبک، انور خامهای و... حضور داشتند.
غرق در معنا یا مسحورِ عشق
روزی که سیمین از رسالهٔ دکتریِ خود دفاع کرد علیاکبر کسمایی هم حضور داشت و دید که جلال با چهرهای شاداب و خندان در صف نخست، سرتاپا گوشوچشم به تماشای سیمین نشسته است. کسمایی متعجب بود که جلال غرق در مفهوم رساله است یا مسحورِ سخنوری بانو! بعد از ازدواج این دو بود که پی به احوالِ آن روزِ جلال برد.
استادیِ رسالهٔ دکتری دونیم شد
سیمین رسالهٔ دکتریاش با نام «علمالجمال و جمال در ادبیات فارسی تا قرن هفتم» را بهکمک فاطمه سیاح مینوشت. هفتهای دو بار به خانهٔ استاد میرفت و مقالهاش را به کمک او تصحیح میکرد. رساله در نیمههای راه بود که سیاح درگذشت و سیمین و همهٔ دیگر دانشجویان را در حسرت گذاشت. استادی که منتقدی پیشرو بود، معیارهای نقد ادبی را بهصورت کامل میشناخت و دلسوز دانشجویان بود. سیمین ادامهٔ رسالهاش را زیرِنظر بدیعالزمان فروزانفر، بزرگترین مولویشناس ایران گذراند.
نویسندهای که آشپزی نمیکند
چند روزی از ازدواج جلال و سیمین میگذشت که جلال پرسید: «غذا چه داریم؟» سیمین جواب داد: «نیمرو.» فردا دوباره جلال پرسید: «امروز چه میپزی؟» سیمین گفت: «تخممرغ آبپز.» از آن پس غذا را از بیرون سفارش میدادند. چند وقتی بههمین منوال گذشت و پولشان ته کشید. یک شب به خانهٔ ویکتوریا رفتند و به او گفتند: «ما پول نداریم غذا بخوریم.» ویکتوریا به آنها پول قرض داد تا برای خودشان کارگر بگیرند که برایشان غذا بپزد.
سترونبودن جلال
سیمین بعد از ازدواج با جلال متوجه شد که بچهدار نمیشوند. مادرش حدود سیهزار تومان به آنها داد تا برای درمان به اروپا بروند. آن دو در اروپا متوجه شدند که جلال بچهدار نمیشود. دست از درمان برداشتند و با همان پول زمان را به تفریح و گردش گذراندند. بچهدارنشدن برای سیمین دردناک بود؛ ولی زندگیاش را با جلال حفظ کرد. زمانی که هما ریاحی خواهر سیمین از دنیا رفت، سیمین سرپرستی لیلی دختر خواهرش را برعهده گرفت.
ترجمهٔ یکشبه
سیمین و جلال نوشتههای همدیگر را میخواندند بر هم انتقاد میکردند و نظر اصلاحی میدادند. البته دربارهٔ ترجمهها اینطور نبود. سیمین متون انگلیسی را و جلال متون فرانسه را برمیگرداند و چون ترجمهْ تخصص است دست در ترجمههای یکدیگر نمیبردند. توان ترجمهٔ سیمین بهاندازهای بود که نمایشنامهٔ «سرباز شکلاتی» جرج برناردشاو را در یک شب بهاتمام رساند.
قهرِمان فقط یک بار و فقط یک هفته بود
سیمین کل بیست سالْ زندگی با جلال را توأم با آرامش و همراهی و همدلی وصف میکند. در تمام پیچوخم این جادهٔ مشترک، فقط یک قهر را به یاد دارد: «فقط یک بار با هم قهر کردیم که یک هفته طول کشید و آنهم در فرنگ بود. هیلدا برای جلال دلربایی میکرد و... .»
قصهنویسیهای کوچهپسکوچهای
سیمین و جلال به یکدیگر قول داده بودند وقتی برای قدمزدن میروند قصهٔ آدمهایی را که میبینند و بهنظرشان جالب میآید بنویسند. در این قصهنویسیهای کوچهپسکوچهای سیمین همیشه بُعد عاطفی و اجتماعی را بیان میکرد و جلال به بُعد سیاسی میپرداخت.
تقدیم به دوست
وقتی جلال در اسالمِ رشت بود درد قفسهٔ سینه آزارش میداد. هرچه قرص مسکن میخورد آرام نمیگرفت. عاقبت این درد کاری شد و جلال را از سیمین گرفت. سیمین در غم ازدستدادن جلال تقدیمیهٔ رمان سَووشون را چنین نوشته است:
بهیاد دوست
که جلال زندگیام بود و در سوگش
بهسَووشون نشستهام.
لیلی تسلای نبودِ جلال شد
سیمین با رفتن همدم و همراهش کاملاً تنها شد. او تا لحظهٔ آخر حلقهٔ عشق را از دستش درنیاورد. بااینکه تماموقت تدریس میکرد و زمانش را با کارهای مختلف پر کرده بود دختر خواهرش، لیلی ریاحی را نزد خود آورد و ادامهٔ زندگی را با او گذراند. لیلی شادابی و جوانی را به خانهٔ سیمین هدیه کرد. سیمین دربارهٔ عشقش به لیلی میگوید: «اگر هم خودم بچه داشتم، بهاندازهٔ لیلی دوستش نداشتم.»
مادر نویسندگان ایران
سیمین حوالی دههٔ پنجاه حامی نویسندگان و شاعران بود. جواد مجابی او را مادر نویسندگان ایران خطاب میکند و بر این باور است دانشور همیشه حامی و جویای احوال نویسندگان و شاعران ایرانی همنسل خویش و جوانترها بود. وقتی مشکلی پیش میآمد چه در زمینهٔ کتاب و چه زندان، برای کمک پیشدستی میکرد و چون مادری دلسوز، نگران بچههایش بود.
دختر دانشور را همهجا راه میدهند
« سیمین در نوجوانی تعدادی از آثار صادق هدایت را خوانده بود و طرز نوشتن او را دوست داشت. پسرعموی صادق، کریم هدایت روزی به خانهشان تلفن کرد و گفت:
«صادق به شیراز آمده و من شیراز را خوب نمیشناسم که او را بگردانم. تو قبول میکنی که راهنمای او باشی؟»
سیمین با کمال میل قبول کرد. صادق تا او را دید و گفت:
«در این قهوهخانهها و جاهایی که من میخواهم بروم اصلاً تو را راه میدهند؟»
سیمین هم پاسخ داد: «دختر دانشور را همهجا راه میدهند.» و باهم به قهوهخانه رفتند.»
بیست سالهای سیمین
سیمین در زندگیاش چند دورهٔ بیستساله داشت. سایهٔ پدر بیست سال بالای سرش بود و او در آغاز جوانی پدرش را از دست داد. حدود بیست سال شانهبهشانهٔ جلال زندگی کرد. بهمدت بیست سال دانشیارِ دانشگاه تهران بود. از سال۱۳۶۹ بیماری به سراغش آمده بود، بههمیندلیل دعوت فرهنگستان زبان و ادب فارسی را برای عضویت پیوسته نپذیرفت و این بیماری تا نودسالگی یعنی بیست سال در تنش جا خوش کرده بود. روایت رمان سووشون نیز در بحبوحهٔ پیشامدهای نیمهٔ اول دههٔ بیست در جنوب ایران میگذرد.
آزادی غلامحسین ساعدی
سال۱۳۵۳ که ساعدی برای نوشتن تکنگاری به اطراف سمنان رفت و تصمیم گرفت دربارهٔ شهرکهای نوبنیاد، تحقیق کند ساواک دستگیرش کرد و ساعدی به زندان قلعه افتاد. پس از آن، یک سال در زندان اوین شکنجه دید و درنهایت با تلاشهای سیمین دانشور آزاد شد.
گرانیگاه همدلی
علی دهباشی سیمین را گرانیگاه آدمهایی میداند که با امیدواری نزدش میآمدند و او هم مادرانه و همدلانه آنها را یاور بود و این ویژگی از استعدادهای سیمین بود.
خاطرهٔ لیلی از مادری سیمین
لیلی ریاحی، خواهرزادهٔ سیمین، در «نامهای به مادر بازیافتهام سیمین دانشور»، در وصف مادریِ خاله سیمینش چنین برایش نوشت:
تلفن در راهرو زنگ زد و من صدایت را بهراحتی میشنیدم که با خشونت گفتی: «جناب سرهنگ من دیروز بهزبان فارسی به شما گفتم تا دانشجوی من آزاد نشود نخواهم آمد. گفتم که استاد راهنمایش بودم. تمام مسئولیتها را بهعهده میگیرم. این رساله ربطی به شاه ندارد و اگر به جلال آلاحمد بهعنوان مردی مبارز تقدیم شده، چنین عملی مستوجب زندان نیست.» بعد از چند لحظه سکوت: «چند بار بگویم به پای خودم نمیآیم؛ مگر بفرستید جلبم کنند.» آن دانشجو آزاد شد و نزد تو آمد و جای شلاقها را بر کف پاها و ساعدش نشانمان داد.
نقش مادرانهٔ سیمین
« محمدحسین دانایی، خواهرزادهٔ جلال آلاحمد و توصیفش از نقش مادرانهٔ سیمین:
انصافاً سیمینخانم با روی بازش و صورت مهربانش و قلب خیلی رئوفش یک اثر بسیار عاطفیِ آرامبخشِ مثبت روی همه میگذاشت. بهرغم اینکه جلسات خیلی جدی بود و بحثهای فلسفی، اقتصادی و سیاسی شدیداً بین جناحهای فکری مختلف درمیگرفت؛ اما همیشه سیمینخانم با مهارت عجیبی نقش مادرانه را ایفا و همه را آرام میکرد و نمیگذاشت برخوردها خیلی خشن و تلخ شود.
نگاهش به مذهب
نوع و عمق نگاه سیمین مصداق جملهٔ آندره ژید در مائدههای زمینی بود: «زیبایی در نگاه توست، نه در چیزی که به آن مینگری.» دانشور دربارهٔ مذهب تشیع چنین میگوید:
زیبایی مذهب شیعه، امام زمان و موعود آن است. حضرت مهدی و معنای ظهور او فوقالعاده است. امیدوارم ایشان ظهور کنند و دنیای ما را نجات دهند. من خیلی درانتظار امام زمان و ظهور ایشان هستم و تنها راهِحل را در این دنیای وانفسا ظهور ایشان میدانم.
بوسیدنِ عبا
دانشور در دیداری با امام خمینی آنقدر تحتِتأثیر محبت و لطف او قرار گرفت که عبای او را بوسید. خودش میگوید: «وقتی امام را دیدم، تحتتأثیر او قرار گرفتم. آنقدر که این پیرمرد باشکوه، آرام و لطیف بود نمیتوانستم در برابر اشتیاقی که پیدا کردم مقاومتی کنم. خم شدم و عبای ایشان را بوسیدم.»
غروب سیمین
سیمین در دوران کهولت دو پرستار داشت. خواهر کوچکش ویکتوریا و همسر او هر روز صبح برای سیمین خرید میکردند و در انجام کارها کمکحالش بودند. صبحی، سیمین حوصله نداشت از تختش بیرون بیاید. ویکتوریا کمی کنار تختش نشست و گفت: «من بهخاطر تو آمدهام اینجا. نمیخواهی بیدار شوی و کنارم بنشینی؟» سیمین بالبخند جواب داد: «ویکی سربهسرم نگذار. میخواهم بخوابم.» ویکتوریا رفت؛ دلش شور سیمین را میزد. سرِظهر به همسایهٔ سیمین تلفن زد تا احوالی از خواهرش بپرسد. همسایه گفته بود که حالش خوب است. نزدیک غروب پرستار به ویکتوریا تلفن کرد و گفت: «زود بیایید؛ سیمین حالش بد است.» وقتی ویکتوریا رسید همسایه به سیمین آب زمزم خورانده بود و او خیلی آرام و زیبا بهسوی پروردگارش رفته بود.
زماننگار زندگی
۱۳۰۰: زادروز در ۸ اردیبهشت برابر با آوریل۱۹۲۱ در شیراز، سومین فرزند محمدعلی دانشور و قمرالسلطنه حکمت
۱۳۰۶ تا ۱۳۱۷: تحصیل ابتدایی و متوسطه در مدرسهٔ انگلیسی «مهرآیین» شیراز
۱۳۱۶: آغاز نویسندگی، چاپ نخستین نوشتهٔ او با عنوان زمستان بیشباهت به زندگی ما نیست در روزنامهای محلی
۱۳۱۷: رتبهٔ شاگرد اول سراسر کشور در امتحانات نهایی؛ ورود به دانشگاه تهران و آغاز دانشجویی در دانشکدهٔ ادبیات
۱۳۲۰: فوت پدر؛ شروع همکاری با رادیو تهران در سِمت معاون ادارهٔ تبلیغات خارجی
۱۳۲۱: مقالهنویسی در رادیو
۱۳۲۲: کنارهگیری از کار رادیو و شروع همکاری با روزنامهٔ ایران
۱۳۲۴: نگارش و ترجمهٔ مقاله برای نشریات مختلف
۱۳۲۷: انتشار چاپ اول کتاب «آتش خاموش»، اولین مجموعهٔ داستانی از زنی ایرانی؛ آشنایی با جلال آلاحمد
۱۳۲۸: تدوین رسالهٔ دکتری با نام «علمالجمال و جمال در ادبیات فارسی تا قرن هفتم هجری» با راهنمایی فاطمه سیاح و بدیعالزمان فروزانفر؛ دریافت مدرک دکتری ادبیات فارسی از دانشگاه تهران؛ ترجمهٔ کتاب سرباز شکلاتی اثرِ جرج برنارد شاو؛ چاپ مقالهها و داستانهای کوتاه در روزنامهٔ کیهان و مجلهٔ بانو و امید
۱۳۲۹: ازدواج با جلال
۱۳۳۱: سفر به آمریکا با استفاده از بورس تحصیلی «فولبرایت»؛ اقامت در آمریکا و تحصیلِ رشتهٔ زیباییشناسی در دانشگاه استنفورد؛ انتشار اولین داستانکوتاه در نشریات ادبی آمریکا؛ چاپ دو داستانکوتاه در مجلهٔ ادبی «اسپکتاتور» و کتاب «داستانهای کوتاه استنفورد»؛ ترجمهٔ باغ آلبالو و دشمنان نوشتهٔ آنتون چخوف
۱۳۳۲: ترجمهٔ بئاتریس اثرِ شیلر و رمز موفق زیستن نوشتهٔ دیل کارنگی
۱۳۳۳: بازگشت به ایران و تدریس در هنرستان هنرهای زیبای دختران و پسران؛ ترجمهٔ کمدی انسانی اثرِ ویلیام سارویان و داغ ننگ اثرِ ناتانیل هاثورن
۱۳۳۴: مدیریت مجلهٔ «نقشونگار»
۱۳۳۶: سفر به اروپا با همراهیِ جلال
۱۳۳۷: ترجمهٔ همراه آفتاب با ویراستاری هارولد کورلند
۱۳۳۸: دانشیار کلنل علینقی وزیری در رشتهٔ باستانشناسی و تاریخ هنر در دانشگاه تهران بهمدت بیست سال
۱۳۴۰: چاپ اول «شهری چون بهشت»
۱۳۴۸: درگذشت جلال؛ انتشار رمان «سَووشون»
۱۳۴۹: چاپ دوم و سوم «سووشون» در خرداد و دی؛ انتشار نقد پرتو نوریعلا بر رمان «سووشون» در نشریهٔ «فردوسی»
۱۳۵۱تا۱۳۵۳: ترجمهٔ بنال وطن اثرِ آلن پیتون؛ انتشار «چهل طوطی» کار مشترک با جلال؛ چاپ چهارم، پنجم و ششم «سووشون» هرکدام با اختلاف یک سال
۱۳۵۴: انتشار «چشم خفته» در جلد ششم مجلهٔ الفبا بهسردبیریِ غلامحسین ساعدی
۱۳۵۵: چاپ هفتم «سووشون»
۱۳۵۶تا۱۳۵۷: مصاحبه با مریم مافی؛ چاپ هشتم و نهم «سووشون»
۱۳۵۸: درخواست بازنشستگی از دانشگاه تهران؛ گفتوگو با فرزانه میلانی و انتشار آن در سال۱۳۶۲
۱۳۵۹: انتشار مجموعه داستان «به کی سلام کنم؟»؛ انتشار «شاهکارهای فرش ایران» با همکاری خانم نای در دو جلد بهفارسی و انگلیسی؛ انتشار جزوهٔ «راهنمای صنایع ایران»؛ انتشار مجموعه شعر سهمی از سالها بهقلمِ پرتو نوریعلا و اهدای آن به سیمین دانشور
۱۳۶۰: انتشار «غروب جلال» در زمستان؛ چاپ دهم «سووشون»
۱۳۶۲: ترجمهٔ ماه عسل آفتابی داستانهای ملل مختلف؛ انتشار پای صحبت سیمین دانشور، گفتوگوی فرزانه میلانی با سیمین دانشور در نشریهٔ الفبای غلامحسین ساعدی در پاریس؛ چاپ سوم «به کی سلام کنم؟»؛ انتشار متن انگلیسی کتاب «غروب جلال» با ترجمهٔ فرزانه میلانی
۱۳۶۳: انتشار نوشتهٔ هوشنگ گلشیری بر کارهای سیمین دانشور با عنوان جدال نقش با نقاش در مجموعهٔ «نقد آگاه»؛ چاپ یازدهم «سووشون»
۱۳۶۵: انتشار شمارهٔ پنجِ مجلهٔ نیمهٔ دیگر ویژهٔ سیمین دانشور با نظر فرزانه میلانی
۱۳۶۶: چاپ گفتوگوی هوشنگ گلشیری با سیمین دانشور در دو شمارهٔ ماهنامهٔ مفید؛ انتشار هنر و ادبیات امروز: گفتوشنودی با سیمین دانشور بهکوشش ناصر حریری
۱۳۶۸: انتشار مجموعهداستان «صورتخانه» بهانگلیسی با ترجمهٔ مریم مافی. چاپ دوازدهم «سووشون»
۱۳۷۱: انتشار حجب و حجاب از فرزانه میلانی با اختصاص بخشی به سیمین دانشور؛ چاپ سیزدهم «سووشون»
۱۳۷۲: انتشار رمان «جزیرهٔ سرگردانی»
۱۳۷۳: گفتوگوی نشریهٔ گردون با سیمین دانشور در دو شماره۳۷و۳۸، فروردین۱۳۷۳؛ انتشار بخشی ویژه برای کتاب «جزیرهٔ سرگردانی» در نشریهٔ تکاپو
۱۳۷۴: انتشار ویژهنامهٔ دفتر هنر، سال دوم، شمارهٔ چهارم دربارهٔ سیمین دانشور بهمدیریت و سردبیری بیژن اسدیپور در نیوجرسی آمریکا همراهبا مقالهها و عکسها
۱۳۷۵: انتشار «شناخت و تحسین هنر» (مجموعه مقالات سیمین دانشور)
۱۳۷۶: انتشار مجموعهداستان «از پرندههای مهاجر بپرس»
۱۳۷۸: انتشار یاد جلال آلاحمد در گفتوگو با سیمین دانشور در یادنامهٔ جلال بهکوشش علی دهباشی
۱۳۸۰: انتشار رمان «ساربان سرگردان»، جلد دوم تریلوژی «جزیرهٔ سرگردانی»
۱۳۸۸: چاپ شانزدهم «سووشون»
۱۳۹۰: خاموشی چراغِ عمر در ۱۸اسفند
۱. پناهیفرد، سیمین دانشور در آیینهٔ آثارش، ۲۷.
۲. پناهیفرد، سیمین دانشور در آیینهٔ آثارش، ۱۵۵.
۳. پناهیفرد، سیمین دانشور در آیینهٔ آثارش، ۳۹.
۴. پناهیفرد، سیمین دانشور در آیینهٔ آثارش، ۴۶.
۵. «سیمین دانشور در بستر بیماری». روزنامهٔ دنیای اقتصاد، ش. ۱۵۲۶.
دیدگاه تان را بنویسید