از متمولان تهرانی (شهید محمد اسماعیل رضایی) بود و در بازار برای خودش برو و بیایی داشت و آنقدر حرفش خریدار داشت که توانست با طیب حاج رضایی بازاریان و مردم را علیه دستگیری امام خمینی به خیابان ها بکشد، آن وقت شاه می گفت، ۲۵ ریال از (امام) خمینی گرفته تا آشوب به پا کند.

به گزارش خبرنگار جی پلاس، با انتشار خبر دستگیری امام خمینی (س) در نیمه شب ۱۵ خرداد ۴۲، مردم در سراسر ایران به پا خاستند. بازار تهران که به عنوان نبض اقتصادی کشور از اهمیت زیادی برخوردار بود، اولین جایی بود که در واکنش به دستگیری امام تعطیل شد و بازاریان همگام با قشرهای مختلف مردم وارد خیابان‌ ها شدند. (برای مطالعه بیشتر درباره زمینه های تاریخی قیام ۱۵ خرداد و نقش امام خمینی، مقاله نقش امام خمینی در قیام ۱۵ خرداد را مطالعه کنید.)

 

فعال‌ترین عناصری که در تعطیلی و بسیج بازار در ۱۵ خرداد نقش داشتند، حاج اسماعیل رضایی و طیب حاج‌رضایی بودند. آنها با نفوذ فراوانی که در بازار داشتند توانستند به سرعت دامنه قیام را گسترش دهند. حاج اسماعیل که از مدت‌ ها قبل با امام خمینی ارتباط داشت، اغلب به طور مخفیانه به مبارزه می‌ پرداخت. او که بنا بر گزارش‌های ساواک یکی از عناصر اصلی پخش اعلامیه‌های امام خمینی در سطح شهر بود، در سازمان‌دهی هیئت‌های مذهبی در تاسوعا و عاشورای سال ۴۲، تعطیل کردن بازار در ۱۵ خرداد و بسیج مردم به شورش علیه رژیم پهلوی نقش مستقیم و اثرگذاری داشت.

 

در گزارشی که توسط مأمور ناشناخته ساواک تنظیم شده، درباره نقش حاج اسماعیل رضایی در قیام ۱۵ خرداد آمده است: «حاج اسماعیل رضایی فرزند لطف‌ الله از افراد متعصب و طرفدار سرسخت روحانیون و به‌ خصوص شخص آیت‌ الله خمینی است. وی مرتب مردم را تحریک می‌نمود چه نشسته‌اید که دین اسلام از کشور رخت بربست، بپا خیزید و از خمینی حمایت کنید. وی در روز ۱۵ خرداد مرتباً مردم را به شورش و قیام دعوت می‌کرد.»

 

با استناد به همین گزارش ها سرانجام حکم اعدام او و طیب حاج رضایی صادر شد. بدون تردید ارتباط و همراهی حاج اسماعیل و طیب با روحانیت مبارز یکی از دلایل تیرباران آنها بود. چنانکه مرحوم اسدالله عسگراولادی می گوید: یکی از اتهاماتی که به طیب می‌زدند این بود که حاج اسماعیل اصطلاحا او را «آخوندی» کرده و ارتباطش را با روحانیون برقرار کرده است.

 

روزنامه کیهان در تاریخ ۱۱ آبان ۴۲ در صفحات ۱۰ تا ۱۲ خود به جریان شهادت و نیز وصیت نامه کسی که شاه می گفت ۲۵ ریال از (امام) خمینی گرفته تا آشوب کند، پرداخته است که نشان از حقانیت او و طیب حاج رضایی دارد.

 

ساعت پنج و ده دقیقه بود که حاج محمد اسماعیل رضایی در حالی که یک قرآن با جلد سبز به سینه خود چسبانده بود از در اتاق وارد شد، موهای سرش ژولیده و رنگ صورتش کمرنگ بود بهت زده به اطرافیان نگاه کرد و در همان صندلی که طیب برای تشریفات مقدماتی نشسته بود قرار گرفت و گفت طیب دیروز تا حالا چند بار به مامورین محافظ من گفته بود که به حاج اسماعیل بگویید به اتاق من بیاید با او کار دارم او می می خواهد از من رضایت بگیرد من به اتاق او نرفتم ولی در دلم از او راضی هستم و او را می بخشم ...حاج اسماعیل پس از گفتن این جملات وصیت نامه اش را از جیب درآورد و گفت چون خیلی از اموال مردم نزد من است بدهی ها و پول هایی را که طلبکارم روی کاغذ نوشته ام ...خواهش می کنم که این جا روی کاغذ بنویسید تا حقی از کسی ضایع نشود.

 

حاجی اسماعیل وقتی این حرف ها را می زد روحیه اش با موقعی که وارد اتاق شد فرق کرده بود و روحیه اش خوب شده بود و همان طور که وصیت نامه اش را که در سه نسخه بود به نماینده دادستان ارتش می داد گفت آنقدر خوشحالم که تیرباران می شوم در این دنیا ماندنش غیر از معصیت چیز دیگری عاید انسان نمی شود...

 

حاج اسماعیل گفت 420 هزار تومان از حاجی علی نوری گرفتم 200 هزار تومان چک بدون تاریخ به او داده ام و 220 هزار تومان آن را از من مدرک ندارد.

 

120 هزار تومان حاجی مجدالدین مدنی به من داده که یک چک بدون تاریخ به او داده ام و این پول بابت زمینی است که با آقایان حسین قاسمیه ، حاجی علی  برقی شریک می باشیم.

 

35 هزار تومان از آقای حسین قاسمیه و 15 هزار تومان هم چک داده ام که ایشان برای من دو سفته امضا کرده است که پولش را طلب دارد.

 

12 هزار تومان به آقای مهندس رضایی پول قالی و یک سفته ایشان طلبکار هستند و آن چه که آقای حسین قاسمیه در مدتی که من در زندان بوده ام به همشیره ام داده است اطلاعی ندارم آن مبلغ (یعنی هر چه بگوید) درست است به او بپردازید، چون او آدم درستی است.

 

با حاجی علی برقی در ساختمان میدان شوش ساختمان داریم که دو سهم از شش سهم آن متعلق به من است و بابت وجه تتمه ساختمان هر چه او خودش گفت درست است از من طلبکار است.

 

نصف منزل خیابان بهار که سندش به نام اینجانب است و 7 هزار تومان بابت کرایه اش که طلبکارم و سندش در منزل است با نصف آن منزل که سه دانگ باشد متعلق به حاجی مجدالدین مدنی است و یک تلفن هم در خیابان ویلا متعلق به ایشان است که سندش به نام من است.

 

 اتومبیلم را بفروشید 

به خانواده ام بگویید که اتومبیلم را بفروشند پولش را سه قسمت کنند یک قسمت آن را به والده ام بدهند یک قسمت از آن را به دایی خودم که برادر خواهرم است و احمد ایلخانی نام دارد بدهند. یک قسمت دیگر که باقی می ماند به محمد علی ارشدی که دایی دیگرم است بدهند چون وضعش ناجور است.

 

طلب های من 

حاج اسماعیل سپس گفت: طلب های مرا بنویسید! اول به یکی از شرکت ها در حدود 630 هزار تومان مساعده داده ام که هر چه از این مبلغ وصول شود، سه قسمت کنید ...دو قسمت آن متعلق به حاجی علی نوری و یک قسمتش متعلق به خود من است ...

 

 چند لحظه قبل از فرمان آتش...!

چند لحظه قبل از فرمان آتش، وقتی طیب و حاج اسماعیل را به تیرهای چوبی بسته بودند، این گفت و گو بین آن ها رد و بدل شد : حاج اسماعیل (خطاب به عکاس ها) این عکس ها را نگه دارید روز قیامت به درد ما می خورد! 

(در این هنگام طیب به قهقهه خندید)

حاج اسماعیل (خطاب به طیب) – چرا می خندی؟ مگه دروغ میگم؟

طیب (باز هم با خنده) – خیلی خب! تیربارونت میکنن...مردن که دیگه این همه حرف زدن نداره...!

حاج اسمعیل – آخه ما داریم می میریم! تو هم همین طور

طیب (با خنده) حالا ساکت شو، بذار کارشونو بکنن.

 

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
8 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.