شهید برونسی در عملیات بدر و در بیست و سوم اسفند ماه در شرق دجله به شهادت رسید. او ارادت خاصی به حضرت زهرا سلام الله علیها داشت و منتظر شهادتش بود و می گفت: من چند سالی بیشتر از امام جواد علیه السلام عمر کرده ام.

جی پلاس: شهید عبدالحسین برونسی در بیست و سوم اسفند ماه و در عملیات بدر به شهادت رسید. خاطرات زیر به مناسبت سالروز شهادتش منتشر می شود:

 

 شهید برونسی روز قبل از عملیات بدر روحیه عجیبی داشت. مدام اشک می ریخت، علت را که پرسیدم آقای برونسی گفت: دارم از بچه ها خداحافظی می کنم چرا که خوابی دیده ام. سپس افزود: به صورت امانت برای شما نقل می کنم و آن اینکه: در خواب بی بی فاطمه زهرا (سلام الله علیها) را دیدم که فرمودند: فلانی! فردا مهمان ما هستی، محل شهادت را هم نشان داد. همین چهار راهی که در منطقه عملیاتی بدر (پد)فرود هلی کوپتر است و به طرف نفت خانه و جاده آسفالت بصره _ الاماره می رود و من در همین چهار راه باید نماز بخوانم تا وقتی که به سوی خدا پرواز کنم و بالاخره نیز این خواب در همان جا و همان وقتی که گفته بود، به زیبایی تعبیر شد. و خود سردار شهید، شهادتین را خواند و بدینگونه عاشقی، فرهیخته ، تا خدا پر کشید. 

 

پیش بینی شهادت به وسیله شهید

پیش از اینکه عملیات بدر آغاز شود ، ما به عنوان مسئول پشتیبانی می رفتیم خدمت فرماندهان محترم از جمله شهید برونسی، ظهر بود ساعت حدود ۱۱/۳۰ الی ۱۲بود، کنار جمعی از فرماندهان گردان هایشان نشسته بود از جمله یکی از فرمانده ها شهید فرومندی بود که نشسته بودند ، من جلو رفتم و احوالپرسی کردم و بعد درباره عملکرد گردان ابوالفضل(سلام الله علیه) که در عملیات تشکیل شده بود، سؤال کردم که از نحوه پشتیبانی عملیات خیبر راضی بوده اید؟ گفت: من از کار راضی هستم. خدا ان شاء الله کمکتان کند. اما یک چیزی که به من گفت که خیلی من را تکان داد، گفت : فلانی ما از عملیات خیبر ، سالم برگشتیم. این دفعه به شما می گویم، آن دستوری که حضرت امام در رابطه با منطقه بصره دادند که اگر بخواهیم به اهدافمان برسیم، من دو راه بیشتر ندارم. می گفت: این دفعه یا به اهدافی که نظر حضرت امام است می رسیم یا جنازه من برمی گردد، به غیر از این دو راه ، راه دیگری وجود ندارد ، خیلی برای من جالب بود . بعد با خودم گفتم : آقای برونسی اینطوری محکم صحبت نکن . گفت : قطعاً هیچ شکی ندارم . در این عملیات یا به اهدافی که نظر امام است می رسیم یا اینکه جنازه من بر می گردد . بعد از عملیات هم دیدم که واقعاً همینطوری شد ، جنازه اش هم برنگشت .

 

خواب همسر و شهادت او

قبل از هر اتفاقی همیشه خواب می‌ دیدم، بعد هم همان خواب تعبیر می‌ شد. عبدالحسین هم به خواب هایم عقیده داشت. به دوستانش گفته بود «اگر من شهید شدم، خیلی سریع به خانواده من اطلاع دهید، ایشان خودشان خوابش را می‌ بینند.» خیلی حواسش به بچه‌ ها بود. قبل عملیات بدر با بچه‌ ها حرف زد. به من هم گفت:«ان‌شاالله دیدارما یا کربلا یا قیامت.» گفتم کی بر می‌گردی؟! گفت:«بگو کی شهید می‌ شوی؟! من چند سالی بیشتر از امام جواد (ع) عمر کرده‌ام.» حال و هوایش فرق کرده بود.

 

شب قبل از رفتنش به عملیات بدر با بچه‌ ها رفت حرم. خانه فامیل‌ها هم سر زده بود و خداحافظی کرده بود. رفتارش خیلی فرق کرده بود. به من هم گفت:«اول شهادت، دوم شهادت، سوم شهادت و چهارم مجروحیت. اصلاً منتظر اسارتم نباشید پیکرم هم برنمی‌گردد.» من ناراحت شدم مثل همیشه سه بار از زیر قرآن رد شد. اجازه نداد بچه هارا بیدار کنم اما خودشان آرام آرام متوجه شدند و بیدار شدند. گریه کردم، گفت الان گریه هایتان ارزش دارد، او که همیشه می‌گفت پشت سر مسافر گریه نکنید.

 

عملیات که انجام شد شب قبلش سیدی را در خواب دیدم که برای خواندن روضه به خانه مان آمده بود. از خواب بیدار شدم. حس و حال عجیبی داشتم، می‌دانستم عبدالحسین شهید شده است. بچه ها را بردم حمام وقتی آمدم مادرم را دیدم که در خانه نشسته و بچه‌ها را نگاه می‌ کند.

 

او که رفت، رفتم مغازه برادرم. گفتم:«من خواب دیدم، چه شده؟» او هم ناراحت بود. گفت «زخمی شده است.» آمدم خانه، از سپاه آمدند و گفتند:« مجروح شده» چند روز بعد هم آمدند و اسلحه و نوارهای عبدالحسین را از کتابخانه برداشتند و بردند و آخر هم گفتند:«مفقود الجسد شده است.» انتظارش را داشتم خودش قبلاً به من گفته بود.

 

در طول 27 سال، هر سال برایش سالگرد می‌گرفتم تا بچه‌ها که بزرگ شدند خودشان برگزار می‌ کردند. اجازه ندادند سپاه بگیرد، گفتند که بیت المال است.

 

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
2 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.