جی پلاس/ به مناسبت سالروز رحلت؛
چه ویژگی هایی در شیخ انصاری او را برجسته کرد؟/نماینده سیاسی انگلستان در عراق پس از دیدارش چه گفت؟
شیخ مرتضی انصاری از فقهای برجسته قرن سیزدهم قمری، دارای ویژگی ها و خصایصی بود که او را از دیگران ممتاز کرده و جایگاهی ویژه به او بخشیده بود که نظر همگان را به خود جلب می کرد، از احترام به مادرم گرفته تا دقت در مصرف وجوهات شرعیه.
به گزارش خبرنگار جی پلاس، ماه جمادی الثانی یادآور یکی از مفاخر عالم تشیع شیخ مرتضی انصاری است که خصلت ها و ویژگی های منحصر به فردش او را به شیخ مرتضی تبدیل کرده بود که گوشه ای از این خصایص در ادامه آمده است.
زهدورزی
الف. زهد و عبادت شیخ آنچنان شایع و معروف بوده است که عامه نیز در شان وی سخنها گفتهاند؛ مثلاً سلطان عثمانی چون از والی عراق که از اهل سنت بود احوال شیخ را پرسید: وی در پاسخ گفت: «والله هو الفاروق الاعظم» به خدا سوگند! او فاروق اعظم است.
ب. بالیوز، نماینده سیاسی انگلستان در بغداد که دو سال در پی شرفیابی به خدمت شیخ بود و موفق نشده بود، سرانجام در بیابان، وقتی که شیخ برای زیارت حضرت سلمان میرفت، او را دید. او در توصیف شیخ مینویسد: «به خدا سوگند! وی عیسی بن مریم یا نایب خاص او است.»
ج. همچنین در زهد شیخ نقل شده است که روزی همسر شیخ انصاری از او خواست تا چادرشبی برای پوشاندن رختخوابهای منزل خریداری کند. شیخ به دلیل تقوا و پارساییاش، بدین کار تن در نداد. همسر شیخ که از نمایان بودن رختخوابها در گوشه اتاق ناراحت بود، پس از ناامید شدن از جلب موافقت شیخ، در خرید گوشت صرفهجویی کرد. وی به جای سه سیر گوشت، تا مدتی دو سیر و نیم میخرید و با مبلغ باقیمانده که پسانداز میشد، توانست یک چادر شب بخرد.
وقتی شیخ، آن چادر را دید، چگونگی خرید آن را دانست، با ناراحتی گفت: «افسوس که تا به حال، مقداری از وجوه بیتالمال بیجهت مصرف شده است. من گمان میکردم سه سیر گوشت، حداقلی است که ما میتوانیم با آن زندگی کنیم و اکنون به نادرستی این پندار پی بردم. آنگاه دستور داد تا آن چادر شب را پس دهند و از آن روز به بعد، به جای سه سیر گوشت، دو سیر و نیم بخرند.
عبادت
عبادتهای شیخ از سن بلوغ تا آخر عمر، گذشته از واجبات، نافلهها، دعاها و تعقیبات در هر روز به قرار زیر بوده است:
الف. قرائت یک جزء کلام الله؛
ب. نماز حضرت جعفر طیار؛
ج. زیارت جامعه و عاشورا.
احتیاط در مصرف وجوهشرعی
با وجود آن همه وجوه شرعی که شیعیان برای شیخ میفرستادند، وی مانند یک فقیر زندگی را میگذراند. حتی اموالی را که به عنوان هدیه به وی میدادند، میان طلاب و نیازمندان تقسیم میکرد.
مادر شیخ از زنان عابد بود، به گونهای که نافلههای شب را تا هنگام مرگ ترک نکرد و شیخ، سحرها نخست مقدمات نماز شب مادر را فراهم مینمود، حتی آب وضویش را در صورت نیاز، گرم میکرد، سپس خود به نماز میایستاد. .
عزت نفس
شیخ منصور انصاری برادر شیخ در زمان مرجعیت عامه وی، به قصد زیارت راهی مشهد مقدس شد. هنگام حرکت، شیخ انصاری به او گفت: «در این سفر، خواه ناخواه میان تو و شاه و امیران دولت ایران ملاقاتی روی خواهد داد، عزت نفست را از دست مده و از آنها پولی قبول مکن و بدین وسیله خود را بنده آنان نساز! وگرنه اگر چیزی از ایشان پذیرفتی، دیگر پیش من نیا و در بازگشت از مشهد، در دزفول بمان».
پرهیز از ریاست
آیتالله العظمی موسی زنجانی میفرماید: «با وجود اینکه بسیاری از خواص، شیخ را بر صاحب جواهر مقدم میدانستهاند؛ ولی هر چه سراغ شیخ میروند که رساله بنویسد، او میگوید: صاحب جواهر هست و به خود اجازه نمیدهد که در مقابل وی، موجودیتی برای خود قایل شود و رساله بدهد. این مطلب هم بر عقل و هم بر تقوای فوقالعاده ایشان دلالت دارد.»
مبارزه با نفس
عالم بزرگوار آقا میرزا محمدتقی اردوبادی از مظفرالدین شاه قاجار و او نیز از عالمی نقل میکند: «وقتی در نجف اشرف، محضر شیخ انصاری حاضر میشدم، شبی در عالم رؤیا، شیطان را دیدم که چند ریسمان در دست داشت، پرسیدم: اینها را برای چه به دست گرفتهای؟ گفت: اینها را به مردم میبندم و به سمت خود میکشم. در روز گذشته یکی از اینها را به گردن شیخ مرتضی انصاری انداختم و از اتاقش تا بیرون کوچه کشیدم؛ ولی در میان کوچه از قید رها شد و برگشت. وقتی بیدار شدم، خواب خود را نزد شیخ عرض کردم، شیخ فرمود: شیطان راست گفته است. او دیروز میخواست به لطایفالحیل مرا گول زند؛ زیرا چیزی در خانه لازم شده بود و من پولی نداشتم، با خود گفتم: یک قِران از سهم امام را که نزد من بیمصرف مانده است، به عنوان قرض بر میدارم و سپس ادا میکنم، وقتی آن پول را برداشتم و به کوچه آمدم، پشیمان شدم و آن را به جای اوّلش برگرداندم.»
ترس از روز جزا
روزی مادر شیخ با اعتراض به او گفت: «با این همه وجوهی که شیعیان نزد شما میآورند، چرا برادرت منصور را کمتر رعایت میکنی و به او مخارج کافی نمیدهی؟» شیخ در این هنگام، بیدرنگ کلید اتاقی که وجوه شرعی را در آن گذاشته بود، به او داد و گفت: «هر قدر صلاح میدانی به فرزندت بده؛ ولی در قیامت هم خودت جواب گو باش.»
آن زن صالحه چون خود را در مقابل کاری بزرگ دید، از این کار خودداری ورزید و گفت: «هیچگاه برای رفاه چند روزه فرزندم، خود را در قیامت گرفتار نخواهم کرد.»
احترام به سادات
داستانهای فراوانی از علاقه شیخ به خاندان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و اهل بیت علیهم السلام نقل شده است که ما به نقل دو مورد از آنها اکتفا میکنیم:
الف. شیخ چند روزی دیرتر از وقت همیشگی برای تدریس حاضر شد. وقتی سبب را پرسیدند، فرمود: «یکی از سادات به تحصیل علوم دینی مایل گشته؛ ولی کسی حاضر نشده است که برای او مقدمات بگوید، به همین دلیل، من خودم درس او را به عهده گرفتهام.»
ب. سیدعلی دزفولی از یکی از خویشاوندانش نقل کرده است: «در نجف اشرف به سبب فقری که داشتم، خدمت شیخ رسیدم و او را از حالم آگاه ساختم. شیخ فرمود: در حال حاضر از وجوه شرعی چیزی نزد من نیست؛ ولی نزد فلانی برو و بگو دو سال نمازِ استیجاری به تو بدهد، پول آنها را برای خود بردار. نمازها را من میخوانم.»
فروتنی
با توجه به بزرگی ایشان در دانش و تقوا، بارها پیش میآمد که وقتی مسئلهای از وی میپرسیدند، اگر نمیدانست، چند بار «نمیدانم» را تکرار میکرد تا شاگردانش نیز از وی یاد بگیرند که اگر چیزی را نمیدانند، از گفتن «نمیدانم» اکراه نداشته باشند.
احترام به پدر و مادر
الف. شیخ عادت داشت که در بازگشت از جلسه تدریس، نخست نزد مادرش میرفت و برای به دست آوردن دل او، با وی سخن میگفت. همچنین از حکایتهای مردم پیشین و زندگی آنان میپرسید و مزاح میکرد تا مادر را بخنداند، سپس به اتاق عبادت و مطالعه میرفت.
ب. مادر شیخ از زنان عابد بود، به گونهای که نافلههای شب را تا هنگام مرگ ترک نکرد و شیخ، سحرها نخست مقدمات نماز شب مادر را فراهم مینمود، حتی آب وضویش را در صورت نیاز، گرم میکرد، سپس خود به نماز میایستاد.
احترام به دیگران
وقتی یکی از درباریان سرشناس به خدمت شیخ رسید و زندگی زاهدانه ایشان را مشاهده نمود، با تجلیل از شیخ، از حاج ملاعلی کنی انتقاد کرد که: «او ثروتمند است و با شما خیلی فرق دارد.» شیخ انصاری خیلی ناراحت شد و فرمود: «باید از این حرفها استغفار کنی. میان من و او خیلی فاصله است. من سرو کارم با طلبههاست و اگر بخواهم در رفاه زندگی کنم، طلبهها به درس خواندن رغبتی نشان نمیدهند، باید سطح زندگی من با وضع آنها هماهنگ باشد؛ ولی حاج ملاعلی کنی سروکارش با شما سلاطین و اشراف است. او باید آنگونه باشد و من باید اینگونه زندگی کنم.»
شوخ طبعی
شیخ مردی باوقار بود و همیشه هیبت ایشان همه را تحت تاثیر قرار میداد، در عین حال لطایفی نیز از ایشان نقل شده است که دو مورد از آنها نقل میشود:
الف. حاج شیخ مهدی نجفی که از بزرگان عالمان اصفهان بود، و در مسجد امام، نماز جماعت داشت میگوید: «شخصی کتابی نوشته و آن را خدمت شیخ آورده بود و میگفت: در نوشتن این کتاب زحمتها کشیده و رنجها بردهام و آن را به ضریحهای مقدس متبرک کردهام. حال آوردهام تا شما تقریظی بر آن بنویسید» شیخ پس از قدری سکوت، فرمود: «زیبنده بود آن را با آب فرات هم متبرک مینمودی.»
با وجود آن همه وجوه شرعی که شیعیان برای شیخ میفرستادند، وی مانند یک فقیر زندگی را میگذراند. حتی اموالی را که به عنوان هدیه به وی میدادند، میان طلاب و نیازمندان تقسیم میکرد
ب. روزی در طراده (نوعی زورق) بودیم که جناب استاد و برادرش (شیخ منصور) و جمعی از شاگردان استاد و ملامحمد خلیفه (شخصی ساده، پرخور و تنبل) نیز حضور داشتند. اول ظهر، آقا شیخ منصور به شیخ عرض کرد: وقت ناهار رسیده است. شیخ فرمود: زود است. دیگری گفت: آقا وقت است. باز ایشان فرمود: زود است. بنده نیز گفتم: آقا وقت است. باز فرمود: زود است. در این هنگام ملامحمد خلیفه عرض کرد: آقا وقت خوردن است. آن جناب فرمود: حالا اجماع محقق شد. ملامحمد در علم خوردن نظیر سیدمرتضی است؛ در عالمان فقه که هرگاه با فرقهای هم رای شد، اجماع با آن فرقه محقق میشود.»
توجه به اهل علم
شیخ اعظم انصاری؛ برای آن که به اهل علم و محصلین شهرستانها توجه بیشتری کند و آنها را به حضورشان در شهرستانها تشویق نماید، اجازه نقل سهم امام (علیهالسّلام) را تجویز نمیکرد و مخصوصاً سفارش مینمود تا آن را در همان شهر به مصرف محصلین علوم دینیه برسانند.
مجلس روضهخوانی
یکی از عادتهای زیبای شیخ که نشان از محبت ایشان به اهل بیت: میباشد، مجلس روضهای بود که هر شب جمعه در منزل خود برگزار میگرد و در آخر مجلس به چند نفر عاجز و فقیر اطعام میداد.
آگاهی از باطن دیگران
در این باب دو مورد را ذکر میکنیم:
الف. شیخ محمدحسین کاظمی میگوید: «در نخستین روزهای ریاست عامه شیخ، پس از نماز عشا داخل حرم مطهر میشدم و پشت به در حرم و رو به ضریح مطهر، به دیوار تکیه میکردم و زیارت میخواندم. شبی شیخ مرا در حرم دید. آهسته کیسه پولی در دستم نهاد و فرمود: نصف مبلغ برای خودت باشد و بقیه را میان شاگردانت تقسیم کن. وقتی به خانه بازگشتم و پول را شمردم، دیدم همه آن با قرضی که بر ذمّهام بود، برابر است. با خود گفتم تمام آن را به طلبکار خود میدهم و کمکم نصف آن را به شاگردان میرسانم. این فکر را به کسی اظهار نکردم. شب دیگر که به حرم مطهر مشرف شدم، شیخ از نزدیک من گذشت و آهسته در گوشم فرمود: شما سهم شاگردان را از این پول بدهید، من باز به خود شما پول میدهم. از این پیشامد، دانستم که شیخ از ضمیر من آگاه شده است. از خیال خود برگشتم و مقام شیخ را بهتر شناختم.»
ب. مردی خدمت شیخ آمد و از وی چیزی خواست. شیخ فرمود: «نخست آن مقدار پولی را که در فلان جا پنهان و ذخیره کردهای، مصرف کن، سپس هنگام نیازمندی و نداشتن نزد من بیا! » به این ترتیب، آن مرد از گفته خود پشیمان شد.
دیدگاه تان را بنویسید