شیخ حسین فاطمی قمی هر روز نماز صبح را در مسجد بالاسر حضرت معصومه سلام الله علیها به امامت میرزا جوادآقا ملکی تبریزی اقامه می کرد و پس از آن به منبر می رفت و حالا چند روزی بود که میرزا جوادآقا او را اصلا تحویل نمی گرفت...
جی پلاس: حاج شیخ علی عراقچی(۱) در خاطرات خود به تذکری از میرزا جواد آقا ملکی تبریزی به آقای قمی اشاره و اینگونه نقل خاطره کرده است:
یک روز آقای حسین فاطمی قمی فرمود: من هر روز صبح در بالا سر حرم حضرت معصومه علیهما السلام پشت سر مرحوم حاج میرزا جواد آقا ملکی تبریزی نماز می خواندم و بعد از نماز هم منبر میرفتم. وقتی از منبر می آمدم پایین، می رفتم دست آقا را می بوسیدم و اجازه می خواستم و به منزل می رفتم. یک روز که منبر را تمام کردم، آمدم دستشان را ببوسم، دیدم فقط به جواب سلام بسنده کردند و مثل همیشه مرا تحویل نگرفتند. گفتم: خوب شاید ناراحتی دارند. فردایش رفتم باز هم همین طور شد و چند روز ادامه پیدا کرد، من دیگر تاب نیاوردم، گفتم: آقا از من چه کاری سر زده است که شما چند روزی است که با من اینطور سرد برخورد می کنید؟ نگاهی به من کردند، فرمودند: می خواستی دیگر چه بکنی؟ مگر از این بدتر هم کاری می شد که انجام بدهی؟ خیلی ناراحت شدم، گفتم: آقا من اصلاً خبر ندارم، چه کار خلافی کرده ام، شما بفرمایید! فرمود: آن حرف ها چه بود که آن روز سر منبر زدی؟ گفتم چه حرف هایی؟ فرمود: شما در مسجد بالا سر که زوار و مردم عادی هستند در مقابل آنها از اهل علم عیبجویی کردی! آیا اینجا، جای نصیحت کردن اهل علم است؟ چرا آبروی یک اهل علم را میان مردم بردی؟ آدم نباید هر حرفی را در هر جایی مطرح کند، هر کاری جایی دارد. حاج آقا حسین قمی می گفت: من از آن روز دیگر این مسائل را ترک کردم.
آیا آیت الله بروجردی توانست کلاس اخلاق امام را مجدد برقرار کند؟
ما تا آن موقع به درس اخلاق ایشان می رفتیم و هنوز با درس اخلاق مرحوم آقای شیخ عباس تهرانی آشنا نشده بودیم. بعد که ایشان را شناختیم مرتب به درس اخلاق آقای تهرانی هم رفت و آمد داشتیم. ایشان هم جلسه اخلاق معروفی در حوزه داشتند. البته قبل از این دو بزرگوار، درس اخلاق حضرت امام بیشتر معروف بود، من به همراه مرحوم آقای حسینیان مدتی به درس اخلاق امام نیز حاضر می شدیم، ولی بعد از اندکی به دلایل نامعلومی تعطیل شد. هرچه طلاب و فضلا پیگیری کردند، حتی به خدمت آیت الله بروجردی رفتند و درخواست کردند، آقا هم از امام خواست درس را ادامه بدهند ولی حضرت امام با احترامی که برای آقای بروجردی قائل بودند به خدمت آقا رفته و ایشان را قانع کرده بودند که درس همچنان تعطیل بماند.
۱. مرحوم عراقچی خود را اینگونه معرفی کرده است:
بنده «علی عراقچی» فرزند محمد هستم که در 22 / 11 / 1306 شمسی، مطابق با 21 رمضان 1345 قمری، در شهر همدان به دنیا آمدم. آنطوری که از پدر و مادرم به یاد دارم، می گفتند، چون شب شهادت حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام متولد شدم، نام مرا «علی» گذاشتند.
خانه ما در محله معروف همدان به نام «محله امامزاده یحیی» بود. اکنون نیز این منزل موجود است و اتاقی که من در آنجا به دنیا آمدم، برجاست و بعضی از بستگان در آن زندگی می کنند.
مرحوم پدرم از کسبه و تجار بازار همدان بود؛ با اینکه اهل علم و روحانی نبود ولی مردی عاقل، کاردان، متین و متدین بود و با اغلب علمای همدان ارتباط نزدیک داشت، همه او را به نیکی می شناختند. مادرم، دختر حاج محمد عراقچی، یکی از تجار معروف همدان به شمار می رفت؛ او از معتمدین بازار همدان بود. وقتی مرحوم شد بنا بر وصیتش، جنازه اش به نجف انتقال یافت و در «وادی السلام» دفن شد.
مادرم در سن 45 سالگی فوت کرد که آن وقت من هنوز به بیست سالگی نرسیده بودم. جنازه مادرم را در قبرستان «قم نو» معروف به قبرستان حاج شیخ، دفن کردیم. حدود سال 1346 شمسی، پدرم نیز مرحوم شد که من حدود چهل سال داشتم؛ او را نیز در وادی السلام قم به خاک سپردیم.
ما پنج برادر و چهار خواهر بودیم. اسامی برادرانم به ترتیب: حاج ابوالقاسم، حاج ابوالحسن و آقا محمود بود. بعد من بودم و بعد از من هم حاج مهدی است که در بازار تهران تجارت می کند. آن سه تا همه مرحوم شدند. در واقع من بچه ششم خانواده بودم و قبل از من دوتا خواهر نیز داشتم. از خواهرانم نیز دو تا مرحوم شدند و دو نفرشان در قید حیات هستند؛ یعنی از نه نفر، فقط دو برادر و دو خواهر ماندیم.
برشی از کتاب پرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچی؛ ص ۱۱۳-۱۱۴؛ چاپ اول (۱۳۸۹)؛ ناشر: موسسه چاپ و نشر عروج.