بعد از ۲۵ سال، تازه تفحص شده بود، بی آنکه هنوز هویتش مشخص باشد اما مادر او را از میان شهدای دیگر شناخت و چند ساعت بعد، راز شناسایی اش را فاش کرد.

جی پلاس: بچه‌ های تفحص دنبال سه شهید بودند که بعد از یک هفته جستجو آنها را پیدا کردیم؛ داخل پارچه‌ های سفید گذاشتیم و آوردیم مقر تا شناسایی شوند؛ به پدر و مادرهایشان اطلاع داده بودند که فرزندانشان شناسایی شده‌ اند. مادری آمده بود و طوری ناله می‌ کرد که تا به حال در عمر 46 ساله‌ ام ندیده بودم؛ دخترش می‌ گفت «مادرم از 25 سال گذشته که فرزندش مفقود شده، حالش همین طور است»؛ ناگهان رفت داخل اتاق، مقابل سه شهید ایستاد؛ به بچه‌ ها گفتم «با ایشان کاری نداشته باشید» تا رفتم دوربین بیاورم؛ این مادر، یکی از شهدا را بغل کرد و دوید سمت مسجد؛ به بچه‌ ها گفتم «بگذارید ببرد».

 

هنوز ما اطلاع دقیقی از هویت سه شهید نداشتیم؛ برای شهید نماز خواند و شروع کرد با او به صحبت کردن؛ دلتنگی‌ های 25 ساله‌ اش را به او گفت؛ از تنهایی‌ های خودش؛ از اینکه پدرش فوت کرده؛ خواهر و برادرانش ازدواج کرده اند و از اینکه چه سختی‌ هایی که نکشیدند و اینکه که شما را به ما می‌ خواستند، بفروشند به یک میلیون و دو میلیون تومان. می‌ آمدند به ما می‌ گفتند ماشین می‌ خواهید، خانه می‌ خواهید یا زمین.

 

این مادر بعد از شش ساعت شهیدش را آورد و گفت این مال شما... به او گفتم «مادر چطوری فهمیدید، این بچه شماست؟» او گفت «همان موقعی که رفتم و در را باز کردم، دیدم پسرم در مقابلم با همان چهره 25 سال پیش که به منطقه فرستادمش، با همان تیپ، با همان وضعیت بلند شد و به من سلام کرد و گفت مادر منتظرت بودم».

 

صبح روز بعد، وقت نماز مادر به رحمت خدا رفت؛ زمانی که ما بعد از فوت مادرش رفتیم کار شناسایی را انجام دادیم. پلاکش را در قفسه سینه‌ اش پیدا کردیم و تا اطلاعات را وارد رایانه کردیم دیدیم مادر درست گفته بود. 

 

 

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
10 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.