بالگرد شهید حسین قاسمی را زدند و بلافاصله منافقان وطن فروش برای دستگیری او و احمد شاکر خود را به بالگرد سقوط کرده رساندند...
جی پلاس - منصوره جاسبی: برگ ریزان پاییز ۶۱ و رنگ به رنگ شدن طبیعت خودنمایی می کرد که حسین(۱) خود را برای رفتن به ماموریتی مهم آماده کرد. خدا سعادتی نصیب احمد شاکر کرد تا روزهایی با حسینی که قرار بود چند ماه بعد به شهادت برسد، هم نشین شود. احمد که خود در کارنامه اش افتخار آزادگی ثبت شده است از آن روزها اینگونه نقل خاطره کرده است:
حسین از آن روشن ضمیرانی بود که در همان برخوردهای اول و ساعت های نخست هر کسی را شیفته خود می کرد. هنوز نگاه های معصومانه حسین در ذهنم مانده است و هر بار که به عکسش نگاه می کنم انگار او مانند آن روزها مقابلم ایستاده است. چشمانی آرام با جانی بی قرار؛ بی قرار رفتن.
من و او در پادگان سقز هم اتاقی بودیم و هر صبح به جای زنگ گوش خراش ساعت، نوای دلنشین قران حسین بود که مرا بیدار می کرد و آنگاه بی آنکه او متوجه شود نمازم را اقتدا می کردم.
هوش بالای حسین در پروازها عجیب خود را می نمایاند و هر چه ماموریت حساس تر، ظرافت های پروازی او هم بیشتر می شد و نه تنها هوشش که ذکر مدامش نیز بسیار کمک کارش بود.
در همین رابطه بخوانید:
علت تسویه حساب شهید قاسمی با صندوق قرض الحسنه هوانیروز چه بود؟
روزهای ماموریت پشت سر هم می گذشت تا روزی که گویا وعده موعود سر رسیده بود، تقویم بیست و پنجم آبان ماه سال ۶۱ را نشان می داد، من و حسین باید یک فروند بالگرد ۲۱۴ ترابری را که سوخت، مواد غذایی و داروی مورد نیاز رزمندگان را حمل می کرد، اسکورت می کردیم.
ابرهای سیاه متراکم چنان آسمان را پوشانده بودند که هوا تاریک و تار شده بود و همین وسعت دیدمان را بسیار محدود می کرد و ناچار باید ارتفاع را کم می کردیم. از طرفی دیگر منطقه آلوده به نیروهای نفوذی و شورشی بود که خود را برای شکار بالگردها آماده کرده بودند. پس باید یکی از دو راه را انتخاب می کردیم و هنوز دقایقی از پرواز نگذشته بودکه گلوله ها به جان بالگردمان نشست.
منافقان وطن فروش کار خود را کرده بودند. بالگرد ما سقوط کرد و در محدوده استقرارشان با زمین برخورد کرد، فاتحانه من و حسین را دستگیر کرده و بی هیچ معطلی راهی زندان کردند.
"دوله تو" نام زندانی که قساوت و سنگدلی بر دیوارهای آن حک شده بود و هر اسیری که پایش به این زندان باز می شد، سخت ترین شکنجه ها را تحمل می کرد و حالا من و حسین اسیر میله های آن شده بودیم.
منطقه سرد و کوهستانی زندان، پاییز را برایمان زمستانی سرد و سوزان کرده بود، بی هیچ وسیله ای برای گرم کردن استخوان های لرزانمان و تنها نوای دلنشین حسین بود که به من گرمی می داد و این کار هر شبمان بود که او دعای توسل می خواند و من هم همنوایش می شدم و رهایی خود و دوستان مان را از دست خائنان وطن فروش درخواست می کردیم.
حسین اما تنها به استغاثه و دعا اکتفا نمی کرد و پای درد دل بچه ها می نشست و دردهایشان را به جان می خرید.
زندان دوله تو نه تنها شکنجه هایش سخت بود که میزان غذا هم آنقدر ناچیز بود که فقط بخش کوچکی از گرسنگی را جبران می کرد و حسین برای مبارزه با این سختی ها، بیشتر روزها را روزه می گرفت.
مدتی بعد، موعد فراق رسید و من و حسین که سخت به هم عادت کرده بودیم به اجبار باید از هم جدا می شدیم بی آنکه از پشت پرده اتفاقات خبردار شویم و بی آنکه من بدانم دیگر حسین را هرگز نخواهم دید. ما را به دو دسته تقسیم کردند و هر دسته را به زندانی فرستادند.
بعدها متوجه شدم که رزمندگان موفق شده بودند تا غرب کشور را از وجود عناصر خائن پاکسازی کنند و همین مسئله آنها را بر آن می دارد تا جای ما را عوض کنند.
۱. شهید حسین قاسمی (متولد سال ۱۳۳۳ در روستای طاهر آباد از توابع شهرستان آمل) از خلبانان پایگاه هوانیروز اصفهان که در بیست و پنجم آبان ماه ۱۳۶۱ به اسارت نیروهای بعثی در آمد و در دوم خرداد ماه سال ۶۲ یعنی حدود شش ماه بعد پس از شکنجه های فراوان در زندان دوله تو تیرباران شد. وی به شهید نماز هوا نیروز معروف است.
۲. سرهنگ آزاده سرافراز احمد شاکر.