ناگفته هایی از عملیات مرصاد از زبان فرماندهان ارشد سپاه
عملیات مرصاد که آخرین عملیات رزمی جمهوری اسلامی در دوران دفاع مقدس بود، در پاسخ به عملیات فروغ جاویدان منافقان در پنجم مردادماه ۶۷ و با رمز مقدس یا علی آغاز شد. سه تن از فرماندهان ارشد سپاه به بازگویی و تشریح این عملیات پرداختهاند.
جی پلاس: عملیات مرصاد پاسخ دندان شکنی به عملیات سبعانه فروغ جاویدان منافقان بود که در پنجم مرداد ماه سال ۶۷ با رمز مقدس یا علی آغاز شد. این عملیات، آخرین عملیات رزمی جمهوری اسلامی بود که با پیروزی به پایان رسید و چهره کریه منافقان را بیش از پیش آشکار کرد. منافقانی که داد خلق سر می دادند و می دهند و خون خلق می ریختند و می ریزند.
در این میان روایت فرماندهانی که در این عملیات نقش آفرینی کردند، شنیدنی است. مطلب زیر روایت سه فرمانده ارشد دفاع مقدس از مرصاد است که از سایت مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس برگرفته شده است:
روایت سردار علی فضلی فرمانده لشکر ۱۰ سیدالشهداء در عملیات مرصاد
سردار حاج علی فضلی از دلاوران هشت سال دفاع مقدس و از فرماندهان محبوب سپاه پاسداران است که نقشی مهم در پیروزی سپاه اسلام در بسیاری از عملیاتها داشت؛ فرماندهای که شهید حاج قاسم سلیمانی درباره او گفت: «علی فضلی شهید زنده است.» و سردار سلامی در مراسم تجلیل از حاج علی فضلی، متواضعانه و در مقابل دوربینها، خم شد و بر دستان او بوسه زد و گفت: «علی فضلی «عَلَم فضیلتها» و «بیرق کرامتها»ی ماست. علی، نه «بیرقدار» که خود، «بیرق» است.»
محسن رضایی فرمانده سپاه پاسداران در دوران دفاع مقدس نیز درباره حاج علی فضلی روایتی شنیدنی داشت و تأکید کرده است: «به جرات میتوانم بگویم، هیچ عملیاتی در دوران دفاع مقدس نیست که سردار فضلی، داوطلبِ حضور در آن نشده باشد و به همین دلیل، تأکید دارم که فضلی، مظهر فداکاری و عشق در آتش است.»
از مصادیق درخشش سردار فضلی، حضور نقشآفرین او در عملیات «مرصاد» است که منافقین در ۵ مرداد ۶۷، دست در دست صدام، به خیال خام خود، به ایران اسلامی حمله کردند و امروز، پس از ۳۲ سال از آن حادثه، جریان نفاق بهعنوان مزدوران آمریکا و رژیم صهیونیستی و مهرههای سیا و موساد، همچنان به شرارت علیه ملت ایران مشغولند و اینک روایت سردار حاج علی فضلی از عملیات مرصاد؛
«رژیم بعث عراق از مفاد قطعنامه ۵۹۸ خشمگین بود، ولی به روی خود نمیآورد، چون تصور میکرد ایران با اهدافی بلند همچون «رفع فتنه از عالم»، «سقوط صدام» و... که برای جنگ تعیین کرده، به قطعنامه رضایت نخواهد داد.
خبر پذیرش قطعنامه توسط ایران، رژیم بعث را در کابوسی وحشتناک فرو برد، چون احساس میکردند جنگی را که ناجوانمردانه با اتکا به مستکبرین شرق و غرب و با هوس کشورگشایی آغاز کردهاند، حالا مجبورند بدون هیچگونه دستاوردی و با تحمل هزینههای سنگین باید به پایان برسانند.
آنها بهروشنی دریافته بودند قطعنامهای که صادرشده حاوی بندهایی است که حقیقت جنگ را برای افکار عمومی جهان افشا کرده و آشکارا به نفع ایران است: ازجمله تعیین متجاوز، پرداخت خسارت، تعیین مرزهای بینالمللی و از اینرو صدام خشمگینانه زیر بار پذیرش قطعنامه ۵۹۸ نرفت و مصمم شد تا با حمله به خرمشهر و کرمانشاه، ایران و شورای امنیت سازمان ملل را در عملی انجامشده قرار داده و مجبور به صدور قطعنامهای جدید کند.
او برای این کار و به جهت اینکه بتواند تا حدودی از بار مسئولیت حمله پس از قطعنامه شانه خالی کند و آن را به دیگران نسبت دهد، دست به دامان منافقینی شد که در ظاهر خود را ایرانی میدانستند، اما باطناً از ابتدای انقلاب در مقابل همه ایرانیان از هر رنگ و نژاد و مذهبی ایستاده و زنان و مردان و کودکان بیگناه بسیاری را به خاک و خون کشیده بودند.
منافقین وطنفروش نیز که مورد طرد و نفرت آحاد ملت ایران قرارگرفته و مترصد فرصتی برای جنایتی مجدد بودند، خائنانه وارد این معرکه شدند. غافل از اینکه وعده الهی «ان ربک لبالمرصاد» در انتظار آنهاست و عزم شیطانی بیفروغشان با مجاهدت فرزندان غیور ملت ایران شکست خواهد خورد و دودمانشان را به باد فنا خواهد داد.
برادر محسن بهمحض آنکه از رسیدن منافقین به سر پل ذهاب مطلع شد، آقای هاشمی را در جریان قرار داد. برداشت آقای هاشمی این بود که این خبر بیشتر یک عملیات روانی است، اما آقا محسن که مسئله را جدی گرفته بود با هلیکوپتر خود را به اسلامآباد غرب رساند و به دستور ایشان، فرماندهان یگانها ازجمله برادران کوثری، سلیمآبادی و ... نیز بهسرعت خود را به منطقه رساندند و برادران شمخانی، رشید و وحیدی نیز در کرمانشاه مستقر شدند.
منافقین در محور غرب کشور، در منطقه قصرشیرین، سرپل ذهاب و سی کیلومتری کرمانشاه با نیروهای ما مواجه شدند و در یک نبرد ۷۲ ساعته، به فضل الهی رزمندگان اسلام متشکل از سپاه و ارتش و بسیج که خود را سلحشورانه از اقصی نقاط کشور به منطقه رسانده بودند در عملیاتی متحدانه با محاصره دشمن، منافقین را با تحمیل تعداد زیادی کشته، زخمی و اسیر شکست داده و تا مرز عقب راندند.
یکی از نکات جالب توجه در آن برهه و شرایط خاص، انتصاب برادر وحیدی از سوی آقا محسن بهعنوان فرماندار نظامی کرمانشاه بود، چون هرلحظه ممکن بود منافقین وارد شهر شوند و همین تهدید بزرگ نیازمند تصمیمی متناسب با شرایط بود.
از بازجویی اسرای منافقین مشخص شد که آنان در خیال خود قصد داشتند با تصرف پایگاه هلیکوپتری ارتش، سوار بر هلیکوپترها به تهران پرواز و با هجوم به زندان اوین، منافقین زندانی را آزاد کنند و پس از آن با حمله به جماران، امام را شهید و کار جمهوری اسلامی را یکسره کنند که عنایت الهی شامل حال رزمندگان اسلام شد و با سرکوب منافقین، برگ زرین دیگری بر تاریخ افتخارات ملت ایران افزوده شد.»
روایت سردار اسدالله ناصح جانشین فرمانده سپاه چهارم بعثت در عملیات مرصاد
سردار اسدالله ناصح از فرماندهان دفاع مقدس در برنامه جهان آرا با محوریت بازخوانی عملیات غرورآفرین مرصاد و بررسی وضعیت فعلی منافقین، در ابتدای برنامه در پاسخ به سوال مجری مبنی بر اینکه چه اتفاقی افتاد در حالی که یک هفته پس از پذیرش قطعنامه میگذشت و خیلیها تصورشان این بود که دوران جنگ تمام شده به طور عجیبی بیش از ۱۰۰ کیلومتر از خاک ما اشغال شد، اظهار داشت: قبل از عملیات مرصاد عراقی ها یک حرکتی را شروع کرده بودند و در عملیات والفجر 10 که ما در حلبچه بودیم از جنوب این حرکت آغاز شد و شروع به باز پس گیری سرزمین هایی کردند که ما گرفته بودیم.
وی افزود: آنها از منطقه فاو شروع کردند و به ترتیب به منطقه سرپل ذهاب رسیدند. این کار بدون مقدمه انجام نشد یعنی ما اگر بحث منافقین را از عراق منفک کنیم به محض این که قطعنامه پذیرفته شد همه غافلگیر شدند، حتی خود عراقی ها و دنیا غافلگیر شدند که ما قطعنامه را پذیرفتیم.
سردار ناصح ادامه داد: در نیمه شب ۲۶ تیرماه ۱۳۶۷ قطعنامه را پذیرفتیم و ابلاغ رسمی آن صبح ۲۷ تیرماه بود که اعلام جهانی شد.
وی ادامه داد: در این غافلگیری منافقین با توجه به تبلیغاتی که درباره جمهوری اسلامی کرده بودند و اکنون هم مطالب دیگری را مطرح می کنند جنگ را عاملی می دانستند که جمهوری اسلامی همه مشکلات خود را پشت جنگ مخفی کرده و توانسته خود را سرپا نگه دارد بنابراین به محض پذیرش قطعنامه، خواستند حرکتی را شروع کنند و به نیروهای شان اعلام کردند.
سردار ناصح بر همین اساس اضافه کرد: مسعود رجوی همان زمان یک سخنرانی کرد و حتی جلسه نظامی با صدام داشت. بعد از این که عراقی ها در جنوب با مشکل برخورد کردند مجدد همه آن چیزهایی که آنها گرفتند در مدت خیلی کوتاهی ما پس گرفتیم و حتی آمادگی جنگ پیدا کردیم اما قطعنامه پذیرفته شده بود و امام مخالفت کردند، ایشان ابلاغ کرده بودند که فقط اگر اقدامی کردند شما مقابله به مثل کنید از آنجایی که ما قطعنامه را پذیرفته بودیم باید به عهدی که کردیم پایبند باشیم؛ ولی رجوی در سخنرانی خود اعلام کرد که ما باید یک حرکت جمعی کنیم که از مهران تا تهران نام گرفت.
این فرمانده دوران دفاع مقدس ادامه داد: با فراخوانی که از سراسر دنیا انجام دادند در مجموع حدود ۵ هزار و ۱۰۰ نفر نیرو فراهم و در ۲۵ تیپ از ۲۷ تیرماه تا ۳ مرداد خود را سازماندهی کردند و عراق هم از اینها پشتیبانی کرد و حتی به صورت خصوصی رجوی به صدام قول داد که من حداقل تا همدان را می روم و برنامه ریزی شان این بود که طی ۳۳ ساعت خود را به تهران برسانند.
سردار ناصح عنوان کرد: منافقین عملیات را در پنج مرحله تقسیم بندی کردند و عراقی ها هم عملیات خود را شروع کردند و همین طور که از جنوب شروع کرده بودند در غرب شروع و به قصرشیرین حمله کردند و سرپل ذهاب را هم گرفتند و تا تنگه کل داوود آمدند.
وی افزود: تنگه کل داوود تنگه ای است که وقتی وارد آن می شویم وارد سرپل ذهاب شده و بعد به گردنه پاتاق می رسیم. بعد از این عراقی ها خط را شکستند. تصور آنها این بود که عمده نیروها به جنوب رفتند و البته واقعیت هم داشت، نهایتاً رجوی می گوید اکنون دیگر پاسداران نیستند که مقابل شما بایستند اما یک تصور غلط را هم به نیروهایشان دادند.
وی گفت: یک نواری از آقای عطایی از فرماندهان ارتش آزادی بخش - که قرار بود آن زمان فرماندهی تهران را بگیرد - داریم، زمانی که فرمانده این تیم صحبت می کرد می گفت آنقدر در ایران اختناق است که ما برای شکسته شدن این طلسم این عملیات را انجام میدهیم و بحث این است که صدای شنی تانک های شما اگر روی آسفالت ایران بلند شود همه مردم به استقبال شما میآیند.
سردار ناصح در پاسخ به این سوال که چه میشود که آنها به چنین تحلیلی میرسند، گفت: وقتی که تاریخ منافقین را می خوانیم می بینیم آنها آنقدر خود را از لحاظ فضای فکری محصور می کنند که اجازه نمی دهند زیر مجموعه هایشان حتی در مسائل معمولی هم فکر کنند، هر چیزی که آنها گفتند و دیکته کردند باید نیروهایشان عمل کنند حتی سرانشان مانند مریم رجوی وقتی جهش ایدئولوژیکی کرد متوجه شد و دستش آمد و طلاق گرفت و زن مسعود رجوی شد؛ خب این زیرمجموعه چگونه باید بفهمد و هضم کند؟
وی ادامه داد: آنها اینگونه زیرمجموعه را با هدف خود هماهنگ می کردند آنها با این طرز تفکر سال ها کار کردند تا به محض این که یک تفکر را انجام می دهند ظرف شش روز این راه را سازماندهی می کنند و نهایتا یک حرکت انتحاری انجام می دهند لذا از نظر ما این یک هدیه بود که خدا در آخر جنگ به ما عطا کرد چرا که منافقین نیروهای معمولی نبودند و خوب می جنگیدند اما بستری فراهم شد که ما بتوانیم تعداد زیادی از منافقین را از بین ببریم.
این فرمانده دفاع مقدس بیان کرد: این که بگوییم آنها افراد بی عرضه بودند این طور نیست، آنها افراد تحصیل کرده بودند؛ بدنه منافقین خیلی خوب میجنگیدند. اینها از نظر ساختار نظامی گروه های چریکی بودند ما برای تعداد زیادی از اینها برنامه ریزی می کردیم تا دستمان به این ها برسد اما خودشان در این عملیات با پای خود آمدند.
سردار ناصح ادامه داد: آنها تا اسلام آباد را درست آمدند در این زمان بندی قرار بود که آن ها تا ساعت چهار و نیم بعد از ظهر از مرز رد شوند که این طور هم شد، مقاومتی هم نبود چون شهر سرپل ذهاب سقوط کرده بود لذا تنها مسیر را ادامه دادند.
وی تصریح کرد: منافقین طبق برنامهریزی باید به اسلامآباد و بعد کرمانشاه میرفتند، در تقسیم بندی خود سه گردان را مشخص کرده بودند که آقای جهانگیر بیاید و خط را پاکسازی کند تا نهایتاً خودشان را به اسلامآباد برسانند. قرار بود به محض اینکه کرمانشاه را گرفتند آنجا جمهوری دموکراتیک را اعلام کنند و بعد از آنجا عملیات را به سمت همدان و قزوین ادامه دهند.
وی افزود: در همان حرکتی که عراقیها کردند یک اتفاق افتاد و من در منطقه جا مانده بودم. از آنجایی که من یک سری موارد را از عراقی ها دیده بودم و شاهد بودم، سریع به من گفتند خود را به کرمانشاه برسان. من به اسلام آباد و بعد به سرعت کرمانشاه رفتم. وقتی به سپاه رفتم گفتند برو به قرارگاه؛ آقای احمدی مقدم از خوزستان آمده بود همچنین آقای سردار دانش یار آنجا بود که در آن زمان جانشین دفتر فرمانده کل سپاه بود. فرمانده قرارگاه نجف هم حضور نداشت چرا که در جنوب بود البته سردار شعبانی حضور داشت، یک نفر دیگر هم بود که بنده حضور ذهن ندارم که چه کسی بود.
سردار ناصح اضافه کرد: بحث این بود و آقای هاشمی دنبال این بود که چه استعدادی از عراق در غرب کشور آمده است و چقدر نیرو برای او مانده است؟ بنده هم گفتم از نظر من یک لشکر در سرپل ذهاب در منطقه غرب آمده است که ایشان میگفت یک تیپ بیشتر نباید باشد. همینطور که مشغول صحبت بودیم ساعت پنج و نیم بعد از ظهر گفتند نیروی عراق دارد از گردنه پاتاق بالا می آید، همه تعجب کردند که بعد از ظهر بدون تأمین نیروهای نظامی در جاده تخته گاز بگیرند و بیایند و این خیلی بعید است.
وی افزود: من آنجا شروع به توضیح کردم، آنجا با عراقیها درگیر بودیم و بحث بود که گردان ها جابجا شوند. یک گردان مربوط به تیپ ویژه بود که قرار بود بروند و یک گردان هم مربوط به لشکر ۵۷ بود که سردار نوری پشت خط مانده بود و منتظر بود؛ همین طور به ترتیب سوال کردند که گردان ها چه شدند و چه استعدادی در دستمان هست؟ که اگر عراق حرکت مجددی کرد و خواست از سرپل بیاید ما بتوانیم عمل کنیم.
این فرمانده دفاع مقدس بر همین اساس یادآور شد: ساعت ۶ تحقیق کرده بودند و نهایتا گفتند اینها منافقین هستند. هیچ کس آن موقع نمی دانست که اینها منافق هستند و همه فکر میکردند عراقی هستند، نیروهای منافق مقاومت های محدود خود را انجام می دادند و بسته به شرایط برادران ارتش و سپاه هم حضور داشتند اما سازمان یافته نبودند چرا که خط شکسته شده بود؛ درگیری ها ادامه پیدا کرد و وقتی فهمیدیم منافقین هستند شکل قضیه مشخص شد و آقای هاشمی گفت تیپ عوض شود، من به ستاد رفتم که هیچ کس نبود و فقط آقای نائینی آنجا بود.
وی افزود: ستادی در خود سپاه چهارم تشکیل شد که استاندار و مابقی در آنجا آمدند تا ببینیم باید چه کنیم، تنها کاری که در آن جا می شد انجام داد در مرحله اول این بود که ما نیرو تجهیز و ساماندهی کنیم.
سردار ناصح عنوان کرد: منافقین که رسیدند عملیات ادامه پیدا کرد، هر چه بیشتر می آمدند شدت عملیات بیشتر می شد؛ مردم هم به سمت اسلام آباد هجوم آورده بودند همه نیروهایی که آنجا برای پشتیبانی بود سازماندهی شدند و درگیری ها انجام می شد.
وی ادامه داد: ما در اول انقلاب سبوعیت منافقان را دیده بودیم یعنی صحنه های خیلی وحشتناکی را از کشتار مردم بی گناه رقم زدند آنها حتی افراد خود را به شکل فجیع تکه تکه کردند و آتش زدند ما اینها را دیده بودیم اما وقتی تاریخ رد می شود معمولا حافظه ضعیف است و اینها در ذهن نمی ماند. در آنجا ما شاهد جنایت هایی بودیم که از یک نیروی نظامی بعید است مثلا در کرند حدود ۱۳ نفر که بسیجی سرباز بودند را اسیر کرده بودند آنها را دست بسته کنار دیوار تیرباران کردند.
سردار ناصح افزود: وقتی به اسلامآباد رسیدند اوضاع فرق کرد یعنی سبوعیت این ها خیلی بیشتر خود را نشان داد. آنها در بیمارستان ریختند و مجروحین را زنده زنده آتش زدند فیلم های این هم موجود است. آنها مجروحین و شهدا را روی هم ریختند و تلمبار کردند و بیمارستان و مجروحین را همگی با هم آتش زدند؛ صحنه خیلی فجیع بود که تحمل آن حتی برای کسانی که در صحنه بودند سخت بود اما بنده به آنجا نرسیدم چون طبق نقشه ای که داشتم در عقب مجبور به سازماندهی نیرو بودم تا برای جلو بفرستم تا به سمت کرمانشاه نیایند چون کسی از فرماندهان نبود و همگی به جنوب رفته بودند.
وی ادامه داد: صحنه های عجیبی در این قضایا اتفاق افتاد. شما تصور کنید یک ستون می زدند و می کشتند و جلو می آمدند. مردم همه فرار میکردند و آنقدر ازدحام شده بود که از اسلام آباد به سمت کرمانشاه تلاش می کردند راه را باز کنند تا بتوانند ستون را رد کنند. نرسیده به گردنه تانک روی ماشینی رفته بود که در آن پر از آدم بود در آن بچه زن و پیر و جوان بود.
سردار ناصح خاطرنشان کرد: منافقین علامت مشخصی نداشتند، آنها لباس خاکی داشتند و بچه های ما هم لباس خاکی داشتند و به اشتباه گاهی همدیگر را می زدند یا وسط کار هم میفهمیدند که طرف منافق یا بسیجی است. منافقین همدیگر را می شناختند اما بچه های ما همدیگر را تشخیص نمی دادند و وقت زیادی گرفته شد و تعداد زیادی تلفات به ما اضافه شد و منافقین، بسیاری از مردم را از بین بردند. آنهایی که دم از خلق می زدند همه چیز را آنجا تمام کردند.
وی گفت: منافقین همه چیز را از بین می بردند تا به اهدافی که می خواستند برسند. تقریباً مردم از گردنه چهارزبر رد شده بودند و ما توانستیم آنجا خط تشکیل دهیم؛ آنجا یک اتفاق بد برای من اتفاق افتاد.
سردار ناصح ادامه داد: دو گردان در جنوب می رفتند که وسط دشت حسن آباد با منافقین برخورد کردند؛ ایرانی های مخالف جمهوری اسلامی و عراقی های مخالف با همدیگر برخورد کرده بودند و برخوردهای جدی در اینجا شروع شد که بچه ها با آنها درگیر شدند و تلفاتی از منافقین گرفتند.
وی افزود: بچه های لشکر انصار همدان مقر داشتند که سریع سازماندهی شد مقری هم بچه های دامغان داشتند و آنها را به جنگ فرستادند و تقریباً آن جا خط تشکیل شد.
این فرمانده دوران دفاع مقدس بیان کرد: با توجه به آشنایی که در منطقه داشتم هماهنگ می کردم که به افراد تجهیزات برسانیم، عموما هماهنگی ها تلفنی انجام می شد؛ این مرحله به این شکل پیش رفت تا این که نیروها به شهر آمدند و همزمان چون عراقی ها پشتیبانی می کردند و مقامات سپاه را زدند و بمباران کردند خیلی از مردم، شهر را خالی می کردند.
سردار ناصح افزود: از بیستون تا کرمانشاه ۳۵ کیلومتر بود نیروهایی که رسیدند می گفتند ما هشت ساعت است که در راه هستیم از طرفی مردم خارج می شدند و از آن طرف نیروهای تجهیز شده به داخل می آمدند تا در مقابل اینها بایستند. در روز چهارم شهید صیاد با وجود اینکه سمت رسمی در ارتش آن زمان نداشت اما آمد و تیم نیروی هوایی و هلیکوپتر را هماهنگ و شروع به عملیات کرد. عملیات هایی که با هلیکوپتر عقبه های منافقین را می زدند.
وی اظهار داشت: همزمان نیروهای دیگر هم می آمدند و بین اسلام آباد و کرمانشاه به منافقین حمله کردند یعنی منافقین در کمین این ها افتادند و منجر به یک درگیری شد. تا قبل از عملیات ۵ مرداد این اتفاق افتاد و عده ای از لشکر ۲۷ آمدند و درگیر شدند.
سردار ناصح تصریح کرد: وقتی چهارزبر بسته شده بود دیگر منافقین در جاده ایستاده بودند و هیچ کاری نمی توانستند انجام بدهند و فقط نیروهایشان تلاش می کردند که خط را بشکنند.
این فرمانده دفاع مقدس گفت: عملیات روز پنجم همزمان با آمدن نیروها بود که فرماندهی از ارتفاعات اطراف عبور کرده و از چند جا روز پنجم به پهلوهای منافقین زدند به سرعت هم قضیه حل شد یعنی آنها را جمع کردند و تلفات خیلی زیادی به منافقین وارد شد.
وی ادامه داد: نزدیک به دو هزار نفر از بین ۵۰۰۰ نفر که منافقین سازماندهی کردند کشته شدند، چهارصد نفر هم مجروح داشتند و بقیه هم فرار کردند.
سردار ناصح خاطرنشان کرد: هلیکوپتری را که منافقین توانستند بزنند در مرحله ای بود که بالا سر ماشین منافقین بود یعنی فاصله خیلی کوتاهی بین آنها بود یعنی آنها در این حد وارد کارزار شدند و این قبل از عملیاتی بود که با رمز یا علی شب پنجم شروع شد.
وی گفت: در آن شب با وجود اینکه جناحها وارد شدند با توجه به اینکه من در منطقه بودم یک گردان از بچه های لشکر ۷۱ روح الله اراک با فرماندهی آقای سلیم آبادی آمدند و با هم رفتیم تا بتوانیم عقبه منافقین را روی گردنه پاتاق ببندیم. مشکلاتی در مسیر پیش آمد و با توجه به اینکه مسیر شناسایی شده نبود بچه ها مسیر را گم کردند. بعد نیروها برای انجام عملیات حرکت کردند زمانی که رفتیم به صبح خوردیم و دیدیم که منافقین فرار کردند؛ بقیه منافقین که ضربه خورده بودند و در ارتفاعات فرار کرده بودند.
سردار ناصح افزود: کار اساسی پاکسازی ارتفاعات بود؛ مسئولیت پاکسازی از اسلام آباد تا کرند با من بود. در زمینه پاکسازی عمدتا تیم های اطلاعاتی کار می کردند؛ ما خبر داشتیم که مثلا از این روستا دو نفر غریبه هستند این دو از منافقین بودند که شناخته شده بودند. بنده آمار ریز دارم و ما ۱۲۰ نفر دقیقا از آنها تلفات و اسیر گرفتیم و یک ماه این پاکسازی به طول انجامید.
وی تصریح کرد: یکی از خانم هایی که به عنوان اسیر گرفته بودیم ۲۰ روزی بود که از عملیات گذشته بود که گروههای مختلف برای بازدید از منطقه می آمدند یک سری از خانواده شهدا را برای بازدید آورده بودند که اتفاقاً به آن خانم گفتیم که برای خانواده شهدا صحبت کن. به بچهها هم گفته بودیم مبادا پرخاش کنید؛ از آن خانم خواستیم تا صحبت کند که چرا آمده و چنین کاری را در کشور خود علیه مردم کشورش انجام داده و چه چیزی به او گفتند و چه تصویری برای او درست کردند که شوهرش در جایی دیگر کشته شده بود و خود هم برای جنگ آمده بود. در ابتدا قبول نمی کرد که صحبت کند وقتی پیغام دادیم که کسی با تو کاری ندارد شروع به صحبت کرد. با همه توصیه هایی که کرده بودیم یکی از مادران شهدا نتوانست خود را کنترل کند و بلند شد که او را بزند؛ خانم ها او را آرام کردند، این خانم گفت چهارشنبه ۲ هفته پیش قرار بوده ما تهران باشیم و بچه هایم را در تهران تحویلم بدهند یعنی نزدیک ۲۰ روز بعد از اینکه اسیر شده بود گفت دو هفته قبل قرار بوده اینها تهران باشند و بچه های خود را تحویل بگیرند یعنی با این دید و انگیزه این ها را برای کار آورده بودند.
این فرمانده دوران دفاع مقدس بیان کرد: ما نوارهای مختلف داریم که فحش می دهند و داد می زنند؛ بعد از شروع عملیات درگیری هایی بین خود داشتند که به محض این که اینها دیدند راه بسته شده و مشکل پیدا کردند درگیری آنها شروع میشد و مشخص بود که چه کار میخواهد بکنند. برخیها هم فحش میدادند و بد و بیراه می گفتند که قرار بوده که در تهران به استقبال ما بیایید این چه وضعی است؟ به ما وعده دادید پس چرا محقق نشد حتی در نواری که آقای عطایی در آن صحبت می کند می گوید نهایتا پایگاه های سپاه -که از آن با عنوان پایگاه های دژخیم نام میبرد- را به راحتی از بین خواهیم برد و عمده مردم به استقبال شما می آیند.
وی ادامه داد: بعد از اینکه این اتفاق افتاد و فهمیدند که منافقین حمله کردند امام فرمانی دادند تا جبهه ها را تقویت کنند. هجوم زیاد شده بود و مردم یک مرتبه ریختند. افرادی را در این مرحله دیدم که در طول جنگ ما آنها را ندیده بودیم اما برای این قضیه آمدند. ما امکان تجهیز اصلا نداشتیم؛ معاون وزیر آمده بود و به من می گفت من باید چه کار کنم؟ که ما او را به اسلام آباد و کرمانشاه بردیم و گفتم چند بولدوزر از تشکیلات وزارت راه به ما بدهید.
سردار ناصح در بخش دیگری از سخنانش عنوان کرد: در پاکسازی کمتر از مسئولان منافقین می گرفتیم اما در حین عملیات چند نفر از مسئولان آنها مانند آقای شاهسوندی به عنوان شورای مقاومت را گرفتیم. زمانی که عملیات تمام شده بود اول نمیدانستند که این سعید شاهسوندی است به محض این که ما فهمیدیم او کیست سریع او را به عقب منتقل کردند و اطلاعات خوبی داشت و با ما همکاری کرد. مثلاً آقای مهدوی از فرماندهان همدان بود که قرار بود همدان را بگیرد، او جزو کسانی بود که دستگیر شد. در مجموع ۴ نفر از مسئولان شان بین دستگیرشدگان بودند.
وی اعلام کرد: خیلی از مسئولان در این عملیات از بین رفتند و کشته شدند و آنهایی هم که فرار کردند اندک بودند. از ۵۰۰۰ نفر ۱۹۹۰ نفر کشته، ۴۰۰ نفر مجروح، تعدادی اسیر و مابقی که اندک بودند فرار کردند.
سردار ناصح گفت: بعد از برگشت آنها، رجوی سخنرانی کرد که شما قهرمانان بزرگ بودید؛ ما گفتیم اینها چقدر پررو هستند با این همه صدماتی که دیدند باز به نیروهایشان قوت قلب می دادند که شما افتخار آفریدید و فرار کردید!
این فرمانده دوران دفاع مقدس گفت: غافلگیری عملیات از این بابت است که کسی فکرش را هم نمیکرد که منافقین اینقدر حماقت کنند و یک مرتبه راه بیفتند و با هواپیمای عراقی از طریق بمباران پشتیبانی شوند وگرنه نسبت به کل عملیات غافلگیری وجود نداشت.
سردار ناصح در ادامه عنوان کرد: قبول قطعنامه در آخر جنگ باعث شد که فکر کنند ما ضعیف شدیم و همین به منافقین تسری پیدا کرد. بخشی از این توهم توسط منافقین به عراقی ها القا شد.
روایت سردار محمد کوثری فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله در عملیات مرصاد
همچنین سردار محمد کوثری، فرمانده لشکر 27 محمد رسولالله در آن دوران درباره انجام عملیات مرصاد گفت: ارتش بعث عراق بعد از پذیرش قطعنامه توسط ایران، بر اساس همان تفکری که حضرت امام از قبل دقیقا مشخص کرده بودند یعنی عدم اطمینان به صدام، عمل کرد. یعنی نه تنها رژیم بعثی به هیچ قانونی پایبند نبود، بلکه پشتیبانان صدام بهویژه آمریکا هم پایبند نبودند.
وی ادامه داد: بعد از پذیرش رسمی قطعنامه در 27 تیرماه سال 67، ارتش بعث عراق با تمام توانش - که آن زمان بالاترین استعداد رزمی یعنی حدود 60 لشکر برای خود ساخته بود - به سرتاسر جبهه بخصوص در جبهههای جنوبی و میانی حمله کرد. ارتش عراق همان حرکت روزهای اول تجاوز به ایران را به شکلی وسیعتر و گستردهتر تکرار کرد، بطوری که ارتش عراق مجددا در جاده اهواز - خرمشهر پیشروی و مناطقی بیش از سال 59 را تصرف کرد. همینطور در غرب کشور حملهای همهجانبه صورت داد و شهر گیلانغرب را که در سال 59 به دلیل ایستادگی مردم و رزمندگان نتوانسته بود تصرف کند، به تصرف خود درآورد و از طرف دیگر قصرشیرین و سرپل ذهاب را.
سردار کوثری افزود: در نهایت در روزهای دوم، سوم و چهارم مردادماه سال 67 ارتش بعثی منطقه وسیعی از کشور را به تصرف خود درآورد و در نهایت در روزهای سوم و چهارم مرداد منافقین هم پا به پای ارتش عراق که در حال پیشروی و تجاوز و تصرف بود، آماده شدند؛ چراکه احساس میکردند مردم از نظام دور شدهاند و دیگر در صحنه حضور پیدا نمیکنند. در اسناد و مدارکی که در محور اسلامآباد از منافقین به دست آمد، اینطور تحلیل کرده بودند که دیگر کسی جلودار ما نیست؛ چراکه مردم کاملا از نظام بریدهاند. در فراخوان، نیروهایشان را با این دید فراخوانده بودند که اگر دیر برسید و ما به تهران برسیم دیگر هیچ مسئولیتی برای شما قائل نیستیم. قبل از قطعنامه تا پایان عملیات مرصاد بیشترین نیرو را در جنگ داشتیم به طوری که استعداد سازمانیمان بیسابقه بود؛ چراکه در آن زمان مقام معظم رهبری که رییس جمهور بودند، از ائمه جمعه استانها و شهرها خواسته بودند که به طرف جبههها حرکت کنند. این استعداد بالای همه یگانها باعث شد ما با قوت قلب خاصی کار را ادامه دهیم. یک تیپ در محور اهواز - خرمشهر مستقر شد و دو تیپ دیگر را به سمت اسلامآباد بردیم. ما در مسیر اسلامآباد به طرف کرمانشاه اردوگاهی به نام شهید رجایی داشتیم که در اسناد به دست آمده از منافقین متوجه شدیم آنها حتی این اردوگاه را هم شناسایی کردهاند. نیروهای مستقر ما در این اردوگاه تماس گرفتند که مردم در حال فرار هستند؛ چراکه میگویند منافقین حمله کردهاند. ارتش عراق تا شهر سرپل ذهاب پیش آمده بود و از آنجا به بعد منافقین را رها کرده بود. طبق اسناد موجود برنامهریزی آنها این بود که فاصله سرپلذهاب تا تهران را بین 8 تا 5/8 ساعت طی کنند، غافل از اینکه این مدت زمان مخصوص حرکت ماشینهای سواری است و اتوبوس زمان بیشتری را صرف میکند. اینها در کمترین حد درک و فهم نظامی قرار داشتند که احتمالا درگیری، تصادف، پنچری ماشین و مسائلی از این دست را هم پیشبینی نکرده بودند؛ طوری که گمان میکردند به پیک نیک آمدهاند! ما حتی فیلمهایی از منافقین به دست آوردیم که در مسیرشان فیلمبرداری کرده بودند. مردم بین اسلامآباد و کرمانشاه که تا حدی متوجه موضوع میشوند به وحشت میافتند و برای فرار از منافقین مسیر را دور میزنند که ترافیک سنگینی در مسیر به وجود میآید، طوری که ادامه حرکت برای منافقین بسیار سخت میشود.
وی خاطرنشان کرد: صبح روز چهارم مرداد، مردم به کمک رزمندگان آمدند و در تنگه چارزبر عملیات انجام شد و چون آنها در کمینگاه قرار داده شدند، نام عملیات از قرآن گرفته شده و مرصاد گذاشته شد.
سردار کوثری افزود: تعداد قابل توجهی از نیروهای منافقین دختر بودند. آنها بدون اینکه حتی کوچکترین تحلیل درستی از مسائل داخل کشور داشته باشند، همه نیروهایشان را راهی کردند با این گمان که خیلی زود به تهران میرسند و حکومت خواسته خود را برقرار میکنند؛ اما به خاطر عدم شناخت آنها نسبت به مردم بخصوص رزمندگان و آمادگی بسیار بالای رزمندگان ما، در تنگه چارزبر از آنها تلفات بسیار سنگینی گرفته شد. آنها آمده بودند که به شدیدترین وجه بچهها را قتلعام کنند. دیگر راه فراری نداشتند که به کوهها زدند. تعدادی از نیروهایشان که عقبتر بودند پا به فرار گذاشتند و عدهای به کوهها فرار کردند یا اینکه داخل مردم شدند و بعد فرار کردند. آنها حتی از طریق هوانیروز عراق پشتیبانی میشدند. هم عراق و هم منافقین فریب آمریکا و اسراییل را خوردند که احساس میکردند مردم ایران دیگر توان مقاومت ندارند.
فرمانده لشکر 27 محمد رسولالله میگوید: از آنجا که طبق گفته خداوند حق پایدار است، جبهه حق در کوتاهترین زمان توانست این توطئه را خنثی کند و منافقین که در عملیاتهای قبلیشان گفته بودند «امروز مهران فردا تهران»، تلفات بسیار سنگینی دادند. اگر جامعه جهانی بر اساس عدالت عمل میکرد، باید سردمداران منافقین را محاکمه میکرد که چرا جوانانی که اصلا توجیه نبودند را به چنین صحنه نبردی وارد کردند. در اسنادی که به دست آمده بود، آنها با افرادشان در کشورهای مختلف تماس گرفته و مثلا روز قبل از حمله، آنها را فراخوانده بودند. ما کارتهای شناسایی آنها را در دست داریم که نوشته شده بود مثلا اعزام یکم مرداد دوم یا حتی سوم. یعنی بعضی از اینها به سرپلذهاب که رسیده بودند ماشین سوار شده بودند میگفتند ما تا به حال تیراندازی هم نکردهایم. این فریب دادن و توجیه نکردن آنها یک جرم است. عملیات مرصاد نشان داد که همه مردم ایران و رزمندگان برای حفظ ارزشهای انقلاب و پایداری نظام در مقاطع حساس حضور دارند.
وی در پاسخ به این سوال که آیا چنین حملههایی پس از پذیرش قطعنامه از سوی ایران پیشبینی میشد یا خیر؟ گفت: معمولا اینطور نیست؛ چون همه سازمانهای بینالمللی و قانونی جهانی به دنبال برقراری آتشبس و صلح بودند. امام دقیقا آنها را میشناخت و بویژه در خصوص صدام چندین بار حتی به کشورهای عربی هم اخطار کرده بود که صدامی که اکنون از او پشتیبانی میکنید روزی هم سراغ شما خواهد آمد و همینطور هم شد. یعنی سال 69 به کویت حمله کرد؛ چون صدام فردی نبود که خودش تصمیمگیرنده باشد و برایش تصمیم میگرفتند. از طرف دیگر چون او عامل استکبار بود، هرچه میگفتند عمل میکرد. خودم در محدوده کاری و مسئولیتی خودم این احتمال را میدادم. بر اساس تجربیاتی که در جنگهای پیشین وجود داشت، ما هم بر این اساس و پیشبینی که وجود داشت توانستیم به سرعت هم در جبهه غرب و هم جنوب حاضر باشیم. بر اساس نظرات حضرت امام (ره) میدانستیم نمیتوانیم روی قول و قرارهای صدام حساب باز کنیم.
سردار کوثری یادآور شد: همه نیروها به صورت سازماندهی شده در جبههها آماده بودند و بخصوص اینکه استعداد نیروها بیش از اندازهای بود که داشتیم. همین امر هم باعث شد که در دو جبهه غرب و جنوب طوری با ارتش بعث برخورد کنیم که آنها را تا مرز خودشان عقب راندیم و تلفات بسیار سنگینی هم از آنها گرفتیم.
وی با اشاره به فراخوان سراسری منافقین، افزود: آنها از طریق رسانههایشان پیامها و فرکانسهای مشخصی میدادند. علاوه بر آن با عواملی که داشتند اطلاعرسانی کرده بودند. آنها با عوامل خودشان در داخل هم هماهنگ کرده بودند. اما واقعا به اندازه یک فرد عادی هم فهم سیاسی و نظامی نداشتند و ندارند، در غیر این صورت اینگونه عمل نمیکردند. آنها اینقدر ضعیفاند که قادر به اداره یک محله هم نیستند چه رسد به یک کشور.
کوثری تصریح کرد: مجموعه نظام با عوامل داخلی برخوردهای لازم را انجام داد. اینکه چه برخوردهایی انجام شد را بنده به دلیل حضور در صحنه درگیری چندان تعقیب نمیکردم.
وی افزود: جنایتی که منافقین در اسلامآباد غرب انجام دادند بسیار بیسابقه و فجیع بود، عین جنایتی که اسراییلیها در صبرا و شتیلا انجام میدادند. منافقین تا متوجه میشدند که در اسلامآباد افرادی حزباللهی هستند بدون کوچکترین فکری آنها را قتلعام میکردند.
سردار کوثری خاطرنشان کرد: در این مقطع ما بین جبهه جنوب و غرب در حال رفت و آمد بودیم اما در عملیات مرصاد در محور اسلامآباد - کرمانشاه مستقر شدیم. منافقین باعث ایجاد رعب و وحشت در بین مردم شده بودند بخصوص بعد از جنایاتی که در اسلامآباد انجام داده بودند مردم با هر وسیلهای که در اختیار داشتند به روستاهای اطراف فرار میکردند. وقتی ما رسیدیم، حدود 20 ساعت بعد از حضور آنها بود. ما از امکانات هوایی فقط دو هلیکوپتر داشتیم که تعدادی از نیروها را به این شکل حرکت دادیم اما بقیه با خودرو آمدند اما گذر از پیچ و خمهای جاده، به زمان زیادی احتیاج داشت. در نهایت وقتی رسیدیم عمده نیروهای آنها تا تنگ چارزبر رسیده بودند. ما به سهراهی اسلامآباد که رسیدیم حدود 15 کیلومتر بود که ته ستون آنها یعنی پشتیبانیشان که کامیونهای بنزین و تغذیهشان را شامل میشد آنجا بودند. ما از پشت سر به آنها حمله کردیم و نیروهایی که جلو بودند از روبهرو به آنها حمله کردند. یعنی آنها را در تنگنا قرار دادیم. ساعت از 2 نیمه شب گذشته بود اما منطقه از انفجار ماشین سوخت آنها کلا روشن شد. بعضی یگانها هم از پهلو به آنها حمله کردند. البته فرماندهان عملیاتیشان در محاصره ما قرار داشتند اما سرکردگان آنها عقبتر بودند. نیروهایی برای دستگیری آنها رفتند اما آنها به سرعت عقبنشینی و فرار کردند.
فرمانده پیشین لشکر 27 محمد رسولالله ادامه داد: کار تبلیغاتی و سازماندهی منافقین خیلی قوی بود اما تحلیل سیاسی، نظامی و آرایش نظامیشان بسیار ضعیف بود. نمیدانم با چه جرأتی مسعود رجوی اینها را راهی کرد که اینچنین تلفات بدهند. او باید پاسخگو باشد. خانوادههای این افراد باید از سرکردگان منافقین جواب بخواهند که چرا اینچنین فرزندانشان را به صحنه کشاندند.
وی در توضیح دلیل حضور گسترده رزمندهها در دو عملیات الغدیر و مرصاد پس از شوک خبر شنیدن پذیرش قطعنامه، گفت: ناراحتی آنها بیشتر به این دلیل بود که احساس میکردند شاید پذیرش قطعنامه را به حضرت امام تحمیل کرده باشند اما خود حضرت امام در پیامی که روز بعد دادند، نوعی آرامش در آنها ایجاد کردند. رزمندگان ما به دنبال قدرتطلبی یا منافع نبودند. این دفاع ورای جنگهای دیگر بود. آنها میدانستند حضرت امام از روی نفس حرف نمیزند برای همین همه عاشقانه میآمدند. بعد از شنیدن خبر قطعنامه میدیدیم که رزمندهها آنچنان گریه میکردند که گمان میکردند فردی از نزدیکانشان فوت کرده است اما حضرت امام با پیامی که دادند آرامش کامل را در جبههها حاکم کردند.
سردار کوثری در پایان گفتوگو اظهار کرد: در نهایت رزمندگان عزیز اسلام نگذاشتند حتی یک وجب از خاک کشورشان در اختیار استکبار باقی بماند و بعد از 8 سال دفاع جانانه همه توطئههای استکبار جهانی و منافقین را خنثی و با سربلندی به شهرهای خودشان برگشتند.
دیدگاه تان را بنویسید