چند روزی همقدم با شهید اندرزگو-۳
حضور چندروزه ساواک در خانه شهید اندرزگو چه بر سر خانواده اش آورد؟
با بلندگو به اهالی کوچه و محل اعلام کردند، این خانواده خرابکار است، هر کس به آنها کمک کند، دستگیر خواهد شد.
جی پلاس - منصوره جاسبی: شب نوزدهم آقا[1] را گرفتند و روز بیستم به سراغ ما آمدند. من[2] بودم و چهار پسر بچه قد و نیم قد و بی کسی و غربت. 15 ساواکی وحشیانه به داخل خانه ریختند. سید مرتضی[3] هفت ماهه بود و در ننو خوابیده بود، چنان به سمت ننو حمله بردند که بچه به زمین افتاد، ناله و گریه دردناکش دل هر کس را به درد می آورد اما خب آنها ساواکی بودند و بی رحم و در مقابل این آه و گریه ها هیچ عکس العملی نداشتند، سر بچه ورم کرده و آرنجش شکسته بود، اصلاً نفهمیدم که چطور خودم را به کوچه رساندم و او را به یکی از همسایه ها دادم و گفتم: دشمن الان در خانه من است، بچه ام را به شکسته بندی ببر و دستش را جا بینداز، من نمی توانم جایی بروم.
سه روز بود که هر چه در خانه بود می خوردند و من سه روز بود که از وضع نابسامان و ترسی که بر جان بچه هایم بود، هیچ نخورده بودم تا اینکه شیرم خشک شد. با بلندگو به اهالی محل اعلام کردند که اگر کسی به این خانواده کمک کند، دستگیر خواهد شد، این خانواده خرابکار[4] است.
روز بیست و دوم ماه مبارک رمضان بود، دیگر طاقتم به سر آمده بود، به یکی شان گفتم که من می خواهم به حرم بروم، مدام با هم در گوشی صحبت کردند تا اجازه دادند بروم، اما در تعقیبم بودند می خواستند ببینند کجا می روم اما نمی دانستند که من در آن شهر غریبم و هیچ کس را نمی شناسم.
به بالاسر حضرت که رسیدم، یکدفعه شکستم و تا می توانستم گریه کردم و درددل هایم را به امام رضا (ع) گفتم، و در همه این دو ساعتی که آنجا بودیم هیچ کدام از پسرهایم بهانه نگرفتند، حرف هایم را که به آقا گفتم. دست بچه ها را گرفتم و به سمت خانه آمدم.
شب بیست و سوم بود، از آن 15 نفر ساواکی، پنج نفر مانده بودند. یک ماشین پیکان با چند مرد به سراغ من و بچه هایم آمدند و با سختی بسیار مرا به تهران رساندند. نشستن کنار آنها حالم را بد می کرد و فقط خدا می داند که تا رسیدن چه عذابی را تحمل کردم.
به اوین که رسیدیم بچه هایم را بجز سید مرتضی از من جدا کردند و گفتند که چادرت را روی صورتت بینداز. سید مرتضی مدام گریه می کرد، سربازی که آنجا بود، دلش سوخت و با ترس و لرز برای او شیر پاستوریزه آورد و از من خواست تا به هیچ کس چیزی نگویم.
این دوران گذشت و من و بچه هایم را دوباره راهی مشهد کردند، بی آنکه بدانیم بر سر آقا چه آورده اند.[5]
- شهید سید علی اندرزگو که در تیم ترور حسنعلی منصور، نخست وزیر وقت شرکت داشت، ساواک که از یافتن او مأیوس شده بود، به طور غیابی حکم اعدام وی را صادر کرد. او با چهره ها و نام های مختلف سال ها بعد از این ترور به زندگی پرداخت تا اینکه شب نوزدهم ماه مبارک رمضان سال 57 شناسایی و به شهادت رسید.
- کبری سیل سه پور، همسر شهید.
- فرزند کوچک شهید.
- در رژیم پهلوی، افراد ضد رژیم را خرابکار می گفتند.
- برگرفته از گفت و گوی همسر شهید.
دیدگاه تان را بنویسید