رسول خادم برای تختی نوشت + متن یادداشت
در ظاهر همه دوستش داشتند و چهره موردعلاقه همه مردمان و غیرمردمان بود اما در پنهان دشمنان زیادی داشت؛ البته نه دشمنانی از جنس مردم. آنقدر عرصه را برایش تنگ کردند و او هم آن قدر پای اعتقادات خودش ایستاد که تنهای تنها شد. در تنهایی کسی نفهمید که برای حفظ عزت و آزادگیاش، خودش را کشت یا کشتندش. البته چه فرقی میکند.
به گزارش جی پلاس، رسول خادم در یادداشتی نوشت: «زمان زندهبودنش هم، خیلیها از وجودش در رنج بودند. وجودش قهرمانیهای آنها را کمرنگ میکرد. نور ستارهبودنشان را کمسو میکرد. وجودش و نوع رفتارهایش در فعالیتهای اجتماعی، جلوی دیدهشدن نمایشهای توخالی بسیاری از آدمهای ناخالص را میگرفت. حالشان بد میشد. وقتی مسئولیت شهرداری تهران را نپذیرفت، خیلی از آدمهای فعال در سیستم وقت را زیر سؤال برد. کاسبان سیاسی و اهالی سیاستزده زمان خودش هم از دستش در امان نبودند. وارد سیاست و جریانهای سیاسی (جبهه ملی) شد اما هنگام خروج، آدم هیچکدام از سیاسیون نبود. به دکتر مصدق اعتقاد داشت اما نه آدم جریان سلطنت شد و نه جریانهای جبهه ملی و تودهایهای مقابل حکومت پهلوی و نه حتی آدم دکتر مصدق! خودش بود و همین خودبودنش، بلای جان خیلیها میشد. در واقع «خطکشی» شده بود برای اندازهگرفتن شَرفِ مابقی شخصیتهای اجتماعی مطرح. در ظاهر همه دوستش داشتند و چهره موردعلاقه همه مردمان و غیرمردمان بود اما در پنهان دشمنان زیادی داشت؛ البته نه دشمنانی از جنس مردم. آنقدر عرصه را برایش تنگ کردند و او هم آن قدر پای اعتقادات خودش ایستاد که تنهای تنها شد. در تنهایی کسی نفهمید که برای حفظ عزت و آزادگیاش، خودش را کشت یا کشتندش. البته چه فرقی میکند. آدمیزادی که در نبرد با جماعت زورگو، بهخاطر پایبندی به اعتقاداتش، در سهکنجیِ انتخابِ آدمِ کسیبودن یا آزاد و آزادهزیستن قرار بگیرد، چه به دست دژخیمان بمیرد یا به دست خودش او را بکشند، «مجاهد» مرده است.
بالاخره «غلامرضا تختی» مرد. در طول یک دهه از مرگش تا تغییر نظام سیاسی در سال ۵۷، تعداد تصاویر منتشرشده از او در رسانههای عمومی، به تعداد انگشتان دو دست هم نرسید. اما با تغییر نظام سیاسی، نامش از بسیاری از نامهای مطرح در عرصه عمومی جامعه، زندهتر بود. گویا مردمان سرزمینش در این سالهای سانسورشدن یاد از او، در عالم خلوت و پنهان خودشان، نام او را زمزمه میکردهاند. چه زنده بود نام تختی و چه استقبالی شد از لقب جهانپهلوانیاش برای مردمانی که بیش از یک دهه از او، در رسانههای عمومی چیزی نشنیده بودند! خیابان، کوچه، ورزشگاه، سالنهای ورزشی و ... بود که پیدرپی به نامش شد. مردم آشکارا و بدون هیچ پنهانکاری با نماد و مصداق پهلوانیشان به سادگی و صمیمیت، دوباره زندگی کردند. کاری هم نداشتند تفسیر مدیران سیاسی از تختی و زیستن و مرگ او، چقدر با تعریف آنها همسان است یا متفاوت.
روزگارِ زیستنِ مردمانِ سرزمینِ من، با پهلوانانشان بهگونهای است که هر چقدر در مسیر زندگی، تنهاتر و بدون حامیتر شوند، بیشتر با او (پهلوان) زندگی میکنند و تواناییهای نداشته خود را برای گرفتن حقشان، در وجود او جستوجو میکنند. نمیدانم! شاید خود را از این طریق آرام میکنند و شاید امیدهای نداشته زندگیشان را با یاد و ذکر نیکیها و تواناییهای پهلوانانشان، در ذهن و روانشان خلق میکنند. به هر حال «وصف العیش، نصف العیش» (گفتن از زیباییها و خوشیها، نیمی از لذت واقعی آن را به همراه دارد.) در این سالها ، هر چقدر از زمان مرگ او فاصله گرفتیم، تختی روزبهروز بزرگتر شد. روزبهروز بیشتر به چشم آمد. روزبهروز زندهتر شد. جای خالیاش را کسی پر نکرد اما خودش پررنگتر و پررنگتر شد. بیش از یک سال است که باز زمزمه ترسِ از بزرگی او به گوش میرسد. البته کار از زمزمه هم گذشته است. فیلم سینمایی میسازند تا جهانپهلوانی سترگ را در قالب قهرمان و ورزشکاری دوستداشتنی جای دهند. دلیلِ مرگش را به همان شیوهای که ساواک پس از فوتش دنبال کرد، به اختلافات داخلی و شخصی و در نهایت خودکشی از شدت ناتوانی در حل مشکلاتش نسبت میدهند تا در اذهان عموم مردم، ضعیف و شکننده نشان داده شود. به سیاستی نامعقول، نامش را از خیابان و ورزشگاه برمیدارند تا بهجایش نامهای عزیزان دیگری را بنشانند. گویا در این حجم از معابر اصلی و فرعی و ورزشگاه و سالنهای ورزشی، فقط نام غلامرضا تختی زیادی کرده است.
هفدهم دیماه، پنجاهودومین سالروز درگذشت غلامرضا تختی بود. امسال برنامههای متعارف یادبود او را که هر سال تدارک دیده میشد، به حداقل گرفتند تا شاید کمتر دیده شود. به نظر شما، نام و بزرگی غلامرضا تختی، این روزها بلای جان چه کسانی شده است؟ چه کسانی قرار است با کوچکشدن قواره اجتماعی و پهلوانی غلامرضا تختی، به چشم بیایند؟
چه کسانی امروز از جایگاه و علاقه مردم به غلامرضا تختی رنج میبرند؟ چه کسانی قرار است بر جایگاه پهلوانی او، در میان مردم بنشینند؟ « ...گیرم که فلک جامه دهد، کو اندام...»
دیدگاه تان را بنویسید