مهران امامیه از "سق سیاه" و خاطراتش می گوید
با مهران امامیه، نام آشنای "جمعه ایرانی" و " صبح جمعه با شما" به گفت و گو پرداختیم، که در ادامه خواهد آمد.
به گزارش جی پلاس، کسانی که شنونده رادیو هستند «مهران امامیه» را از صدایش در برنامه «جمعه ایرانی» و «صبح جمعه با شما» میشناسند و بینندگان تلویزیون او را با نقش «سق سیاه» با آن صدا و خندههای معروفش به یاد دارند. «امامیه» از آن دست آدمهاست که صدایش به دل مینشیند و یک شیرینی و نمک خاصی در کلامش موج میزند. او که خلق کننده تیپهای جذاب و بانمکی چون «اوزون برون»، «آقا برات»، «آقا کمال»، «مموش قطره ای»، «معلم کلاس» و «آقای زن ذلیل» است این روزها جز غایبان رادیو و تلویزیون است. گفتگوی ما را با این هنرمند بخوانید:
یک زمانی شما را هم در رادیو و هم در تلویزیون میدیدیم این روزها تقریبا در هر دو عرصه غایب هستید دلیل عدم حضورتان چیست؟
من از سال ۱۳۶۸ به صورت جدی وارد رادیو شدم و از ۱۳۷۲ با همان بچههای صبح جمعه با شما- که همگی از بزرگان رادیو بودند- برنامههایی مثل تهران ۲۰ و نوروز ۷۲ را در تلویزیون داشتیم. بعد از مدتی صبح جمعه ۲ گروه شد و تبدیل به برنامه قند و نمک در شبکه تهران شد. بعد از آن حدود ۱۳ سال برنامه شاد جمعه ایرانی را به تهیه کنندگی آقای توکل داشتیم که همان صبح جمعه با شما بود تلفیقی از نیروهای قدیمی و جدیدتر را با هم داشت و استعدادهای خیلی خوب و جدیدی از این طریق وارد رادیو شدند تا اینکه مدیریت عوض شد و مدیریت جدید با این نوع برنامهها موافق نبود و تشخیص دادند که دیگر کارشان را تمام کنند و گروه دیگر بیایند و این جدایی کار رادیویی ما بود. از طرف دیگر کارهای تلویزیونی سبک جُنگهای قدیمی، یک مقدار طرفداراش را به دلیل شبکههای مجازی و ماهواره از دست داد و بعد ساخت سریالهای طنز چندین قسمتی جایش را گرفت این باعث شد حضورمان در رادیو و تلویزیون کمتر بشود به جایش برنامههای بیرون در استیجها و برنامه سازمانها و ارگانها بیشتر شود. البته مدتی است با تلویزیون شهرستانها مثل اصفهان و برنامههای زنده رود اصفهان و چهار باغ همکاری میکنم و چند وقت است جسته و گریخته در شبکههایی غیر رادیو ایران مشغولم. به هرحال دوستان تلاش میکنند این اتفاق در رادیو بیفتند که مجددا بتوانیم برنامهای به سبک و سیاق جمعه ایرانی داشته و در خدمت مردم ایران باشیم.
شما با نقش سق سیاه در تلویزیون دیده شدید، یک مقدار سخت نبود؟
کلا تیپ سازی پروسه سختی است؛ وقتی یک تیپ در بین مردم جا میافتد و دوستش دارند که باهاش ارتباط برقرار کنند، فکر میکنم آن سالها که شروع برنامه بود پیدایش کاراکتر سق سیاه که چشم میزد علی رغم اینکه جنس کار نقش بدی بود، چون دستمایه طنز و خنده داشت با مردم ارتباط برقرار کرد و دوستش داشتند. هنوز بعد از ۱۶-۱۷ سال مردم من را به این نقش میشناسند و جای خالی این تیپها احساس میشود این به دلیل ارتباطی است که مردم با این نقش برقرار کرده بودند و در حافظهها مانده است. متاسفانه این روزها به دلیل شبکههای مجازی و ماهواره خنداندن مردم خیلی سخت شده است. کلاطنز پردازی خیلی سخت است و خیلی به تیپ سازی پرداخته نمیشود.
یک زمانی شما را هم در رادیو و هم در تلویزیون میدیدیم این روزها تقریبا در هر دو عرصه غایب هستید دلیل عدم حضورتان چیست؟
من از سال ۱۳۶۸ به صورت جدی وارد رادیو شدم و از ۱۳۷۲ با همان بچههای صبح جمعه با شما- که همگی از بزرگان رادیو بودند- برنامههایی مثل تهران ۲۰ و نوروز ۷۲ را در تلویزیون داشتیم. بعد از مدتی صبح جمعه ۲ گروه شد و تبدیل به برنامه قند و نمک در شبکه تهران شد. بعد از آن حدود ۱۳ سال برنامه شاد جمعه ایرانی را به تهیه کنندگی آقای توکل داشتیم که همان صبح جمعه با شما بود تلفیقی از نیروهای قدیمی و جدیدتر را با هم داشت و استعدادهای خیلی خوب و جدیدی از این طریق وارد رادیو شدند تا اینکه مدیریت عوض شد و مدیریت جدید با این نوع برنامهها موافق نبود و تشخیص دادند که دیگر کارشان را تمام کنند و گروه دیگر بیایند و این جدایی کار رادیویی ما بود. از طرف دیگر کارهای تلویزیونی سبک جُنگهای قدیمی، یک مقدار طرفداراش را به دلیل شبکههای مجازی و ماهواره از دست داد و بعد ساخت سریالهای طنز چندین قسمتی جایش را گرفت این باعث شد حضورمان در رادیو و تلویزیون کمتر بشود به جایش برنامههای بیرون در استیجها و برنامه سازمانها و ارگانها بیشتر شود. البته مدتی است با تلویزیون شهرستانها مثل اصفهان و برنامههای زنده رود اصفهان و چهار باغ همکاری میکنم و چند وقت است جسته و گریخته در شبکههایی غیر رادیو ایران مشغولم. به هرحال دوستان تلاش میکنند این اتفاق در رادیو بیفتند که مجددا بتوانیم برنامهای به سبک و سیاق جمعه ایرانی داشته و در خدمت مردم ایران باشیم.
شما با نقش سق سیاه در تلویزیون دیده شدید، یک مقدار سخت نبود؟
کلا تیپ سازی پروسه سختی است؛ وقتی یک تیپ در بین مردم جا میافتد و دوستش دارند که باهاش ارتباط برقرار کنند، فکر میکنم آن سالها که شروع برنامه بود پیدایش کاراکتر سق سیاه که چشم میزد علی رغم اینکه جنس کار نقش بدی بود، چون دستمایه طنز و خنده داشت با مردم ارتباط برقرار کرد و دوستش داشتند. هنوز بعد از ۱۶-۱۷ سال مردم من را به این نقش میشناسند و جای خالی این تیپها احساس میشود این به دلیل ارتباطی است که مردم با این نقش برقرار کرده بودند و در حافظهها مانده است. متاسفانه این روزها به دلیل شبکههای مجازی و ماهواره خنداندن مردم خیلی سخت شده است. کلاطنز پردازی خیلی سخت است و خیلی به تیپ سازی پرداخته نمیشود.
در زندگی واقعی تان هم با افرادی شبیه سق سیاه برخورد کرده اید؟!
قبل از ایفای این نقش در موردش چیز زیادی نمیدانستم، اما بعد از از اینکه چندین قسمت را بازی کردیم شروع به مطالعه درباره اش کردم و یکی از دوستان جامعه شناسم گفتند که سق سیاه سابقه چند هزار ساله دارد و از خیلی قدیم آدمهایی بودند که چشم زخم میزدند و منحوس بودند و مردم از آنها دوری میکردند؛ بعد از اینکه اطلاعات را کسب کردم دوستم گفت: این بهترین راه است که با دست مایه طنز این نحسی وشوم بودن را از ذهن مردم بیرون بیاوری. فکر میکنم این لهجه و خنده و اینکه خودش نمیفهمید که چشم میزند و از چیزی تعریف میکرد و بعد میفهمید که چشم زده است این نقش را شیرینتر میکرد. خوشبختانه علی رغم نقش، مردم به من ابراز محبت میکردند.
یکی از تیپهای به یادماندنی شما ناصر خنگه بود که گویا ما به ازای بیرونی داشته است؟
بله، این یک شخصیت رادیوی بود که ما به ازایش در جامعه بود و کسی را با همین نام داشتیم که خیلی ساده بود و ازش اجازه هم گرفتیم با همان گویش صحبت میکرد و هر چند وقت دریان میرفتم و ایشان را میدیدم و اتفاقاتی را که برایش افتاده بود را برایمان تعریف میکرد و دستمایه سوژه برای ما میشد. یا مسابقه ۲۰ سوالی که با داوود منفرد اجرا میکردیم و من نقش مجری را بازی میکردم و ایشان همان سادگی را داشت اینها شمایی از ناصر خنگه که دور وبرمان هستم را نشان میداد.
مدیر مدرسه بودن با کار طنز در تضاد نیست؟
اگر دید ما این باشد که مدیر مدرسه فردی خشک و جدی و غیر عبوس وعصبانی باشد یک کمی سخت است، اما من ارتباط خیلی خوبی را با دانش آموزان و پدر و مادرهایشان داشتم. بچهها من را در تلویزیون میدیدند یا صبح جمعه صدایم را از رادیو میشنیدند و این باعث میشد کمی با من رودربایستی داشته باشند و درس بخوانند و کمتر شیطنت کنند. رابطه خیلی خوبی بود و اغلب افتخار میکردند شما را در تلویزیون دیدیم یا صدایتان را از رادیو شنیدیم. فضای رادیو را از فضای مدرسه جدا کرده بودم. من هیچ وقت در مدرسه هیچ کدام از تیپها را اجرا نمیکردم در عین حال بچهها میدانستند که شغل دوم من است.
در مصاحبهای گفته بودید دوست دارم در تلویزیون یک مسابقه مثل مسابقه هفته اجرا کنم تا به حال پیشنهاد اجرا داشته اید؟
بله، پیشنهاد داشتم، اما نه در حد مسابقه هفته، من در استیجها و برنامههایی که برای اجرا میروم دوستان میگویند اجرا کاملا شاداب و با مسابقه و شعر خوانی همراه است. من کاملا در خودم میبینم اجرای یک مسابقه تلویزیونی در حد مسابقه هفته، داشته باشم که کاملا مهیج باشد و در آن از هنر فلبداهه گویی استفاده شود صرف اجرای مسابقه نباشد و همانند مرحوم منوچهر نوذری سر به سر شرکت کنندهها بگذارم، احساس میکنم از عهده اش برمی آیم. ۲ مورد پیشنهاد داشتم، اما مسابقات معمولی بود شعر و مسابقه و اینکه سوال انتخاب کنند و جایزه بگیرند من نظرم بود از هنر فلبداهه گویی استفاده کنم و هنوز چنین اجرایی پیشنهاد نشده است.
قانون ممنوعیت حضور مجریان رادیو در تلویزیون چقدر در دوری شما از اجرای تلویزیونی تاثیر داشت؟
در یک دورهای سلایق مدیران، برنامههای تلویزیون و رادیو را به هم ریخت مثلا یک مدیری بیاید بگوید سازو آواز و طرب برنامه شما خوب نیست؟! در حالیکه ۱۵ سال اینطور بود و مردم لذت میبردند، اما این سلیقه شخصی بود که اعمال و باعث شد که یک برنامه به اوج برسد و یک برنامه به سمت و سوی دیگر برود. یک زمانی گفتند مجریان رادیو نباید به تلویزیون و برعکس بروند بعد شد شبکه به شبکه دیدند با کمبودهایی مواجه هستند و یکسری مجریها مخصوص یک شبکه میشوند حیف است ازشان استفاده نشود مجریهای خیلی خوبی داریم که خانه نشسته اند؛ البته الان اوضاع بهتر شده است و یواش یواش دارند یاد میگیرند هر کس هرجا که مثمر ثمر است کار کند.
برایمان یک خاطره خوب تعریف میکنید؟
از صمیم قلب میگویم در این ۱۳ سالی که جمعه ایرانی را داشتیم سیاست ما این بود که رادیو در بین مردم برود قبلا در یک استودیو و در ارک ضبط میشد و یکسری سختگیریها بود، اما وقتی برنامه را فرهنگسرای مختلف ضبط میکردیم، دوشنبهها از صبح تمرین میکردیم و از ۲ بعداز ظهر تا ۸-۹ شب در بین مردم بودیم ۳۰۰-۴۰۰ نفر بدون اینکه پول بلیط بدهند میآمدند و در فرهنگسرا ضبط زنده برنامه رادیویی که قرار بود هفته بعد پخش شود را میدیدند و درمسابقه اش شرکت میکردند. خیلی خوب بود برای هفته بعد نوبت میدادیم در بین اینها کسانی بودند که دکتر پیشنهاد داده بود که شما دارو درمانی نیاز ندارید و باید خنده درمانی و شادی درمانی بشوید. چندین مورد داشتیم که نزد ما میآمدند که جلسه پانزدهم مان است که مادرمان را میآوریم و روحیه اش خیلی عوض و افسردگی و ناامیدی ازش دور شده است. اینکه مردم میگفتند ما این چند ساعتی که اینجا هستیم مشکلاتمان را پشت در سالن میگذاریم یااینکه خیلی از بیماران میگفتند حالشان خوب شده است هیچ چیزی زیباتر از این نبود. ان شاالله روزی برسد که مسئولان کاری کنند مردم با شادی و طراوت بیشتری رادیو را گوش کنند و چیزهایی که دوست دارند را بشنوند و لذت ببرند.
دیدگاه تان را بنویسید