رفتم که آشتی کنیم، اما وقتی چاقو را در دستش دیدم آن را گرفتم و مثل کلنگ بر بدنش فرو کردم
با ورود خودروهای پلیس به روستای «درآبد» در حاشیه شهر مشهد، خبر بازسازی صحنه قتل «سلمان» در میان اهالی روستا پیچید.
به گزارش جی پلاس، دقایقی بعد تعدادی از اهالی در اطراف میدان روستا (محل وقوع جنایت) تجمع کردند تا شاهد اظهارات و اعترافات قاتلی باشند که هشتم شهریور مراسم آشتی کنان را به خون کشید و جوان ۲۷ سالهای به نام سلمان معروف به حمید را با ضربات چاقو به قتل رساند.
ابتدا کارآگاه نجفی (افسر پرونده) به تشریح خلاصهای از محتویات این پرونده جنایی پرداخت و با اشاره به بخشی از اعترافات صریح متهم در مراحل بازجویی، چگونگی دستگیری وی را نیز شرح داد. در ادامه بازسازی صحنه قتل، با تفهیم مواد قانونی به متهم که مواظب اظهارات خود باشد و حقیقت ماجرا را بیان کند، این جوان ۲۱ ساله با بغضی در گلو به شرح ماجرای وحشتناک قتل پرداخت وگفت: صبح روز پنج شنبه بود که سلمان و چند نفر از دوستانش به محل کارم آمدند و با این بهانه که چرا این گونه خیره نگاه میکنی! مرا به باد کتک گرفتند البته کینه آنها به حدود دو سال قبل باز میگشت که در یک مراسم ختم در روستا و به خاطر برداشتن مقداری آب از شیر لوله کشی، مشاجره و نزاعی بین ما در گرفت و آنها کینه آن روز را به دل گرفته بودند!
متهم این پرونده جنایی ادامه داد: آن روز صبح آنها مرا کتک زدند و فرار کردند، اما وقتی من به روستا بازگشتم و موضوع را برای علی (یکی از دوستان متهم) تعریف کردم او تصمیم گرفت تا به خاطر رفاقتی که با سلمان داشت ما را با هم آشتی بدهد.
اگرچه بعد از این حادثه، بزرگ ترها نیز قصد داشتند ما را با یکدیگر آشتی بدهند، اما شب هنگام من و علی سوار بر موتورسیکلت به روستای «درآبد» رفتیم که با سلمان آشتی کنیم. سلمان و چند تن از دوستانش اطراف میدان روستا ایستاده بودند که «علی» از موتورسیکلت پیاده شد و با او روبوسی کرد. در این هنگام من فریاد زدم که «امیرعباس» کجاست؟! منظورم فرد دیگری بود که در دعوای صبح مشارکت داشت! وقتی این جمله را گفتم سلمان طوری حرف زد که انگار میگفت: صدایت را پایین بیاور؟! من هم با دیدن چاقویی که دست سلمان بود، عصبانی شدم و به سمت او حمله کردم. در این لحظه چاقو را به شکل کلنگی بالا بردم و بر شانه او فرود آوردم و ضربات دیگری نیز در حین نزاع به او زدم وقتی سلمان روی زمین افتاد در حال فرار از روستا دیدم اهالی در تعقیب من هستند به جاده خروجی روستا رسیده بودم که یکی از دوستانم مرا با موتورسیکلت به روستای فرخد در آن سوی جاده کلات برد و پیاده کرد. آن لحظه به خانه رفتم، ولی میدانستم که پلیس به سراغم میآید به همین دلیل خانهای خالی از سکنه را که در قسمتی از روستا قرار داشت به عنوان مخفیگاه انتخاب کردم و در آن جا پنهان شدم، ولی هنوز هوا روشن نشده بود که سروصدایی شنیدم و چشمانم را باز کردم. وقتی قاضی و کارآگاهان اداره جنایی را بالای سرم دیدم تازه فهمیدم که دیگر هیچ راه گریزی ندارم! ولی الان به شدت پشیمانم که چرا بچگی کردم و به خاطر هیچ، آدم کشتم!
گزارش ها حاکی است: با اعترافات صریح متهم، قاضی کاظم میرزایی دستور پایان بازسازی صحنه جنایت را صادر کرد و این گونه متهم این پرونده جنایی نیز با قرار بازداشت موقت راهی زندان شد تا سالهای جوانی اش را با کابوس قصاص نفس پشت میلههای زندان بگذراند.
دیدگاه تان را بنویسید