مهدویان: قطعاً فیلم بعدی من تم سیاسی نخواهد داشت/ از این فضا دل زده شدم

محمدحسین مهدویان می‌گوید به دلیل سوءظنی که نسبت به او و آثارش در سال‌های اخیر وجود داشته است، ترجیح می‌دهد تا زمان تغییر شرایط دیگر فیلم مرتبط با مضامین سیاسی نسازد.

لینک کوتاه کپی شد

به گزارش جی پلاس، سال ۹۴ بود که خبرهایی از کشته شدن علی معتمد در هلند منتشر شد، فردیکه ۳۴ سال پیش دست به ترور یکی از بزرگ‌ترین مردان سیاسی ایران زد. علی معتمد همان محمدرضا کلاهی مظنون اصلی انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی در سال ۱۳۶۰ بود که بدون آنکه در دادگاهی در ایران محاکمه شود با نام مستعار به هلند گریخت؛ فردی که نه اطلاعات چندانی از سرگذشت او در دست بود و نه اطلاعاتی از تمام سال‌هایی که در هلند زندگی می‌کرده است. در نهایت هم تمام زوایای رمزآلود عمر ۵۶ ساله او سر به مهر باقی ماند.

کلاهی از اعضای سازمان مجاهدین خلق بود و طی یک عملیات تروریستی که با هدف «بی آینده کردن رژیم» رقم خورد، با بمب‌گذاری موفق به ترور یکی از بزرگ‌ترین مردان سیاسی ایران با نام دکتر سید محمد بهشتی شد؛ سیاستمداری که فراتر از تصویری روشن از آینده، ایده‌هایی کلان و راهگشا برای کشور داشت.

محمدحسین مهدویان حالا در مستند بلند «ترور سرچشمه» با نگاهی کنکاشگر و پرسشگر سراغ روایت زوایای تازه‌ای از این حادثه رفته و شاهدان عینی آن را به چالش کشیده است، آن هم نه شاهدانی کلیشه‌ای از جنس دیگر مستندها، بلکه افرادی که بی تردید یافتن برخی از آن‌ها جزو پرمشقت‌ترین مراحل ساخت این مستند بوده است. شاهدانی از افراد معمولی جامعه که اتفاقاً بیش از سایرین حادثه را لمس کرده‌اند.

به بهانه اکران مستند «ترور سرچشمه» در گروه «هنر و تجربه» در ایام نوروز ۹۸ به گفتگو با محمدحسین مهدویان نشستیم. بخش نخست گفتگوی این فیلم‌ساز و مستندساز جوان را در زیر می‌خوانید:

* به نظر می‌رسد شما ایده ساخت این فیلم را از زمان «ماجرای نیمروز» داشتید، چون در آن فیلم در حالی که شخصیت شهید بهشتی با آن گریم فوق‌العاده حضور داشت، در جریان داستان حضور تعیین‌کننده‌ای از ایشان ندیدیم.

واقعیت این است که ایده ساخت این فیلم حتی قبل‌تر از «ایستاده در غبار» وجود داشت. به این ترتیب که در تابستان سال ۹۴ محمدمهدی طباطبایی‌نژاد مدیرعامل مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی به من پیشنهاد ساخت فیلمی درباره حادثه هفتم تیر را داد که من هم قبول کردم اما همان موقع درگیر ساخت «ایستاده در غبار» شدم. از همین رو با آقای طباطبایی‌نژاد تماس گرفتم و گفتم فرصت ساخت مستند را ندارم با این وجود از همان موقع پژوهش‌های «ترور سرچشمه» آغاز شده بود به طوری که حتی همان زمانی که من خیلی جدی مشغول ساخت فیلم‌های «ایستاده در غبار» و «ماجرای نیمروز» بودم، باز هم پژوهش‌های «ترور سرچشمه» ادامه داشت. ساخت «ماجرای نیمروز» که تمام شد فکر کردم دیگر بیشتر از این نمی‌شود کار ساخت «ترور سرچشمه» را عقب انداخت.

* «ترور سرچشمه» مصاحبه‌محور است اما این مصاحبه‌ها در طول مستند به گونه‌ای رقم می‌خورد که حس بازجویی را به مخاطب منتقل می‌کند. دلیل انتخاب این نوعِ پرداخت چه بود؟

مجموعه پژوهش‌هایی که ما انجام داده بودیم به‌صورت یک پرونده درآمده بود. این ایده پرداخت زمانی شکل گرفت که آن پرونده‌ها را مطالعه می‌کردیم. باید عنوان کنم که ما پژوهش‌های طولانی‌مدتی داشتیم و من به تناوب آن‌ها را می‌خواندم چراکه درباره حادثه هفت تیر پرونده‌ای وجود نداشت. از همین رو به نوعی خودمان پرونده‌ها را درست کردیم. وقتی این پژوهش‌ها را می‌خواندم متوجه شدم این پرونده به لحاظ حقوقی هنوز باز است و گویا روند دادرسی آن در مجامع بین المللی هنوز ادامه دارد.

از سوی دیگر متوجه شدم که فضای بسیار پیچیده و رازآلودی دارد. احساس کردم بسیاری از حرف‌ها هنوز آنطور که بایدگفته نشده و لازم است با حضور برخی از افراد تحقیق تازه‌ای را درباره ماجرا شروع کنیم. در همین راستا فکر کردم اگر پرداخت فیلم به شیوه بازجویی باشد، فرم جالبی می‌شود و می‌توانیم پرونده‌ای را که مدت زیادی متروکه و رها شدهاست، باز کنیم، شاهدان را فرا بخوانیم و دوباره از آن‌ها به شیوه بازجویی پرسش کنیم. یعنی یک بازخوانی مجدد اما پرسشگرانه با لحن جدی داشته باشیم.

درواقع نمی‌خواستیم موقعیت امروز آدم‌ها را در نظر بگیریم بلکه با آن‌ها به گونه‌ای صحبت کردیم که یادآور همان روزهاباشد. این موضوع این حس را به من می‌داد که انگار آدم‌ها باید پاسخگوی تاریخ باشند و در مقابل تاریخ، اینکه آن‌ها امروز چه مقام و منصبی دارند، اهمیت ندارد. گویا همه باید در مقابل سوال متواضع و کرنشگر باشند که همین موضوع یکی از سختی‌های ساخت این مستند بود. ضمن اینکه من می‌خواستم فضایی شبیه به بازجویی داشته باشیم ولی نمی‌شد با آدم‌ها این‌طور مواجه شد بنابراین باید شرایطی را ایجاد می‌کردم که آنها حس نکنند نسخه نهایی قرار است به شکل بازجویی دیده شود از همین رو به تدریج دست به اقدام‌هایی زدیم برای مثال مجموعه‌ای به لحاظ فنی درست کردیم تا بتوانیم فیلمبرداری مورد نیازمان را داشته باشیم.

* در این میان افرادی بودند که بعد از مصاحبه پشیمان شوند و بگویند از صحبت‌های ما در فیلم استفاده نکنید؟

نه ولی افرادی بودند که صحبت کردند اما ما حرف‌های آن‌ها را از فیلم درآوردیم چراکه احساس کردم قصه‌های آن‌ها جالب نیست و ربطی به پرونده ندارد. البته گاهی هم برخی در حال و هوای زندگی این روزهایشان شروع به صحبت می‌کردند و کاری به سوالی که می‌کردیم نداشتند، درواقع می‌خواستند حرف خودشان را بزنند و دوست داشتند تحلیل‌های خودشان را ارائه بدهند. هرچند این موضوع اشکالی ندارد اما وقتی آنها را دوباره مورد سوال قرار می‌دادیم از پاسخ دادنطفره می‌رفتند و سعی می‌کردند به بازی‌ای که فیلم راه انداخته است، ورود نکنند.

به همین دلیل صحبت‌های چنین افرادی به کار ما نمی‌آمد. بعضی‌ها کلاً جذاب نبودند برای مثال خیلی اوقات به زحمت افراد را پیدا می‌کردیم و می‌آمدند صحبت هم می‌کردند اما احساس می‌کردیم برای یک فیلم خیلی جذاب نیستند بنابراین، این افراد به تدریج از فیلم کنار گذاشته شدند و کسانی باقی ماندند که ۲ ویژگی داشتند؛ یعنی همراه بودند و به طور طبیعی وارد این گفتگو می‌شدند و هم برای فیلم جذاب بودند.

* بهزاد نبوی هم در فیلم حضور داشت؛ کسی که مورد وثوق همه جریان‌ها نیست و اتفاقاً از نگاه برخی افراد همیشهسوظنی درباره او وجود دارد. چگونه نبوی را راضی به حضور در «ترور سرچشمه» کردید؟

با آقای نبوی هم تماس گرفتیم و اتفاقاً اصلاً سخت نگرفتند. ضمن اینکه فیلمبرداری ما در ماه رمضان انجام شد و ایشانروزه بودند و حضور در فیلم برایشان سخت بود. از سوی دیگر حال جسمی آقای نبوی هم خوب نبود اما با همه این اوصاف آمدند و همکاری کردند.

* شما در این مستند از تصاویر بسیار بکری استفاده کرده‌اید، ضمن اینکه مصاحبه‌شونده‌ها هم از چهره‌های شاخص و سرشناسی نبودند اما بسیار روایت‌های دست اول و شنیدنی داشتند و اتفاقاً به نظر می‌رسد دسترسی به آنها دشوار بوده، برای مثال سراغ یکی از آتش نشانانی رفتید که آن شب در محل حادثه حاضر بوده است. این افراد را چگونه پیدا کردید و اصلاً چرا خواستید که مستند را به این شیوه روایت کنید؟

ما این آدم‌ها را به سختی پیدا کردیم و اصلاً مدام درباره این صحبت می‌کردیم که چطور این افراد را پیدا کنیم. داستان از این قرار است که وقتی نمای کلی فیلم در ذهنم شکل گرفت به بچه‌ها گفتم که چه چیزی می‌خواهم و شروع به تهیه لیستی از این افراد کردیم. برای مثال گفتم ۲ نفر از افرادی را که زیر آوارها گیر کرده و زنده نجات پیدا کرده بودند، می‌خواهیم. جلوتر که رفتیم گفتم، مسئول پرونده و مسئول چک و خنثی بمب را هم می‌خواهم، بعد گفتم برخی از نیروهای امدادی و از آتش نشانانی را که آن شب در صحنه حضور پیدا کرده بودند یا شیفتشان بوده است، نیز می‌خواهم.

گاهی وقتی این موضوعات را مطرح می‌کردم برخی از دوستان می‌گفتند غیرممکن است که بعد از سی سال بتوانیم این افراد را پیدا کنیم یا می‌گفتند اصلاً این افراد حالا کجا هستند، یک ورق و حتی یک خط گزارش درباره آن‌ها وجود ندارد حتی ما نمی‌دانیم چه کسی گزارش حادثه را امضا کرده است که در پاسخ به آنها گفتم اگر این‌طور فکر می‌کنید اصلاً وارد ساخت مستند نشویم، کار را رها کنید و به افراد دیگری بسپارید و تنها کسانی بمانند که فکر می‌کنند می‌شود این افراد را پیدا کرد.

البته حقیقتاً فرایند سختی هم داشتیم برای مثال پیدا کردن همین مورد آتش نشان یا کسانی که زیر آوار مانده بودند یا آقای زردوز که مسئول پرونده بود و آن شب در صحنه حضور پیدا کرده بود، کار بسیار دشواری بود چون بسیاری از این افراد حالا دیگر شغل‌های دولتی ندارند و یا در جاهایی زندگی می‌کنند که پیدا کردن آنها بسیار سخت بود، خیلی از آن‌ها سال هاست که بازنشسته شده‌اند.

درباره مورد آتش نشانی باید بگویم که شما فرض کنید الان ۵۰، ۶۰ ایستگاه آتش نشانی وجود دارد ولی آن زمان تنها ۱۲، ۱۳ ایستگاه وجود داشته است که محل‌های استقرار آنها هم لزوماً در همین جاهای فعلی نبوده، در این قضیه ما بایدمی‌فهمیدیم آن موقع نزدیک‌ترین ایستگاه آتش نشانی به محل حادثه کجا بوده است. نکته‌ای که وجود دارد این است که اصلاً این اطلاعات به صورت کامپیوتری ثبت نشده و همه پرونده‌ها به صورت کاغذی بایگانی شده بودند به همین ترتیب بعد از اینکه تحقیقات ما تمام شد فقط هفت ماه طول کشید تا ما این افراد را پیدا کنیم در برخی موارد فرایند سخت‌تری در پیش داشتیم یعنی ضمن پیدا کردن این افراد و پرونده‌شان برای مثال باید با آتش نشانی نامه‌نگاری می‌کردیم تا اجازه دسترسی به ما بدهد یعنی خارج از تحقیقات محتوایی فیلم، یک کار تحقیقاتی بسیار عظیم هم برای یافتن و دست پیداکردن به آنها داشتیم.

مجموع اینها یک کار سخت و فرساینده و در برخی مواقع بسیار ناامیدکننده بود. گاهی با خودم می‌گفتم محال است این افراد را پیدا کنیم به همین دلیل وقتی بچه‌های آتش نشانی، مسئول چک و خنثی بمب، آقای زردوز مسئول پرونده از سوی دادستانی یا آقای خلیلی مسئول امنیت آن شب را پیدا کردیم، بسیار هیجان‌زده شدم. به نظرم تفاوت این فیلم با فیلم‌های دیگر که درباره این اتفاق ساخته می‌شود، حضور همین چند نفری است که ما توانستیم آنها را به سختی پیدا کنیم و وارد فیلم کنیم چون حضور آنها بُعد تازه‌ای به فیلم داد و وجوه تاریکی از ماجرا را روشن کرد که پیش از این روشن نبود.

* یعنی همه این سختی‌ها برای رسیدن به روایت‌های دست اول و نشنیده بود.

ممکن بود برخی از این روایت‌ها به تواتر شنیده شده باشند. برای مثال ما گاهی قصه‌هایی می‌شنویم که وقتی از افراد درباره صحت آن قصه‌ها سوال می‌پرسیم، می‌گویند ما نیز از کسی دیگر شنیده‌ایم و وقتی دنبال راستی آن می‌گردیم می‌بینیم خیلی هم صحت ندارد. بنابراین بسیار مهم است که روایت‌های تازه شنیده شود و اینکه بشود منبع اصلی برخی از روایت‌های موجود را پیدا کنیم؛ یعنی کسی که برای اولین بار این موضوع را مطرح کرده است. خیلی وقت‌ها منبع اصلی پیدا نمی‌شود و ما آن را کنار می‌گذاریم ولی وقتی منبع اصلی پیدا شود بسیار جذاب می‌شود.

* در حالی که یک وجه از جریان ترور شهید بهشتی، کلاهی است ولی شما در مستندتان نه به گذشته او اشاره کرده‌اید و نه چندان به سرنوشتش پرداخته‌اید. علت این موضوع چه بود؟

این موضوع چند جنبه دارد؛ شخصیت کلاهی در واقعیت همین قدر مرموز و رازآلود است. یعنی کسی از سرگذشت کلاهیخبر ندارد. سرنوشت کلاهی هم همان زمان که داشتیم فیلم را آماده می‌کردیم، مشخص شد. به این صورت که همان موقع ساخت فیلم، عکس‌هایی از علی معتمد در هلند منتشر و بعداً معلوم شد او کلاهی است و پلیس هلند این موضوع را تأیید کرد که ما هم همان عکس‌ها را در سکانس پایانی گذاشتیم ولی واقعیت این است که از روز هفت تیر ۶۰ تا سال ۹۴ یعنی حدود ۳۴ سال واقعاً معلوم نبود کلاهی کجاست و هیچ اطلاعاتی درباره او نبود.

ما خیلی تلاش کردیم و با خیلی‌ها صحبت کردیم تا بتوانیم اطلاعاتی از او کسب کنیم به طوری که با دستِ اول‌تریننیروهایی که روی پرونده کار کرده بودند، صحبت کردیم اما حقیقتاً هیچ ردپایی از کلاهی وجود نداشت. مساله دیگر که به نظرم بسیار مهم بود و باعث شد ما لحن فیلم را تغییر بدهیم و پیچشی در آن ایجاد کنیم، این است که کلاهی با انگیزه‌های شخصی این کار را نکرده و یک سازمان پشت او بود. وقتی به این نقطه رسیدیم که هدف آن‌ها، ترور بهشتی بود و حتی برای این منظور یک بمب زیر میز او گذاشته بودند به طوری که مسئول چک و خنثی این امر را تأیید کرد، به این فکر کردیم که چرا می‌خواستند بهشتی را بکشند؟ چه کسانی برای ترور بهشتی انگیزه داشتند؟

در همان زمان تحقیق هم به یکباره سوال ما تغییر کرد و در این فیلم هم می‌بینیم که سوال‌های ما تغییر مسیر می‌دهد. بنابراین می‌شود دریافت که کلاهی متعلق به یک جریان بوده و این یک تفکر است که تفکر بهشتی را حذف می‌کند و باید دید آن تفکر دنبال چیست؟ از همین جا بود که پژوهشی دوباره آغاز کردیم که دیگر لزوماً جنس جنایی نداشت بلکه یک پژوهش جنایی- سیاسی بود. ما به دنبال این بودیم که ببینیم چه کسانی می‌توانستند برای کشتن بهشتی انگیزه داشته باشند؟ به همین ترتیب همانطور که در فیلم هم دیده می‌شود، به این نتیجه رسیدیم که به احتمال زیاد سازمان مجاهدین خلق این انگیزه را داشته است. در پی همین امر در فیلم شروع به پیدا کردن شواهدش می‌کنیم که در این میان مقداری حضور کلاهی کمرنگ می‌شود.

* اما شما در عین حال که به یکی از دوستان نزدیک کلاهی دسترسی داشتید، چندان به این کاراکتر نزدیک نشدید در حالی که حرف‌های دوستِ کلاهی می‌توانست بسیار جذاب باشد.

ما در مصاحبه‌هایمان مطالب جالب زیادی درباره کلاهی داشتیم؛ برای مثال همانطور که گفتید یکی از مصاحبه شونده‌ها از نزدیک‌ترین دوستان کلاهی و یک شخصیت جالب و جذاب بود به طوری که می‌گفت رابطه عاطفی خوبی با کلاهیداشته و حتی کلاهی، او را از صحنه حادثه دور کرده به همین دلیل او در شب حادثه نبوده است یا حتی مأمور امنیتِ شب می‌گفت که گاهی کلاهی را تعقیب می‌کرده و به او مشکوک بوده ولی کسی به حرفش گوش نمی‌داده است. با این همه از یک جایی به بعد احساس کردم موضوع فیلم ما کلاهی نیست.

به این فکر کردم که اصلاً، اصل حرف کجاست و انگیزه‌های کلاهی چه چیزیبوده است البته شاید لازم بود چند سکانس دیگر هم اضافه می‌کردیم که این مسائل بیان شود ولی من نگران این بودم که فیلم طولانی و کسل‌کننده شود و از آنجایی که «ترور سرچشمه» مبتنی بر مصاحبه بود، به این فکر می‌کردم که هرچند اضافات فیلم برای ما جذاب است اما ممکن است برای مخاطب نباشد در همین راستا باید عنوان کنم ما موارد جذاب زیادی داشتیم، ساعت‌ها مصاحبه ضبط کردیم، چند هزار برگ عکس و سند جمع کردیم که در واقع دریایی از وقایع و اطلاعات را در بر داشتند و از آنجایی که سال‌ها بود فیلم مستند نساخته بودم، حس می‌کردم درآوردن فیلم با این حجم از داده‌ها کار سختی است اما با صرف‌نظر کردن از برخی موضوعات در نهایت این نحوه روایت را انتخاب کردم و درست یا غلط این تصمیم را برای فیلم گرفتم.

* فکر نمی‌کنید با این کار فیلم شما ۲ پاره شده؟ یعنی در حالی که تا دقیقه ۵۰ فیلمی جستجوگر و پرسشگر است اما در ۲۰، ۳۰ دقیقه پایانی تغییر مسیر می‌دهد و به یک مستند پرتره درباره شهید بهشتی تبدیل می‌شود.

من این پیش فرض را داشتم که اگر ماجرای ترور شهید بهشتی، یک پرونده جنایی باشد و یک جنایت اتفاق افتاده باشد، پس یک مقتول وجود دارد. به نظرم آمد برای فهم بهتر ماهیت ماجرا ابتدا درباره آن تحقیق کنیم و متوجه شویم که مقتول چه کسی است. به این فکر می‌کردم که ما درباره واقعه فیلم می‌سازیم و می‌خواهیم بدانیم چرا این اتفاق رخ دادهبنابراین در یک مقطعی از فیلم که چیزی حدود ۱۵ دقیقه است، لازم است بفهمیم آقای بهشتی کیست و بعد درباره انگیزه‌های سازمان برای ترور فردی مثل بهشتی صحبت کنیم که البته در این قسمت لحن فیلم کمی تحلیلی می‌شود و دیگر لحن پلیسی قبل را ندارد چون دیگر خیلی از ابعاد فیلم کشف شده است.

به طور کلی فیلم‌های پلیسی و جنایی ۲ مدل هستند، یک مدل که در سکانس آخرشان همه چیز فاش می‌شود اما من نمی‌توانستم این روش ساخت را برای چنین فیلمی انتخاب کنم و ناچار بودم بعد از حل شدن معماهای فیلم، به دلیل ماهیت سیاسی آن، وجه دیگری به «ترور سرچشمه» ببخشم. من این موضوع را از خیلی‌ها شنیدم و خودم هم به آن باور دارم که فیلم ۲ چهره دارد ولی چون «ترور سرچشمه» یک فیلم مستند بود ناچار بودم این کار را بکنم، شاید اگر یک فیلم داستانی بود، تصمیم دیگری برایش می‌گرفتم و داستان را به شیوه دیگری پیش می‌بردم ولی به دلیل اینکه یک فیلم مستند بود، نمی‌خواستم جنبه‌های اتصالش به واقعیت از بین برود و ما به کشفی از واقعیت این جنایت نرسیم.

* با این وجود دلایل اهمیت بهشتی بسیار پرشتاب و فهرست‌وار بیان می‌شود.

ممکن است این‌طور باشد. خودم بر این باور بودم که در فیلم، تصویری از یک روحانی ارائه می‌دهیم که تصوری از جامعهایرانی دارد از همین رو به برخی نقاط سریع اشاره کردیم که امروز جزو چالش‌های سیاسی زندگی جامعه ماست اما سازمان منافقین چنین فردی را در راستای استراتژی بزرگی به نام «بی آینده کردن رژیم» حذف کرد.

من نمی‌خواستم بهشتی را به مردم بشناسانم و بگویم او چه خلقیاتی داشته و چگونه آدمی بوده است، بلکه می‌خواستیم کسی را نشان بدهیم که می‌توانست نقشی در آینده سیاسی ایران داشته باشد، کجاها می‌توانست مؤثر باشد و به چهشکل حذف شد. به همین دلیل سراغ همین مسائل رفتم. نه اینکه بخواهم یک فیلم پرتره درباره بهشتی بسازم. شاید این موضوع با دوباره دیدن فیلم بهتر درک شود. بالاخره ساختار این بود که شما با یک جنایت، کشف جنایت، عامل جنایت، مقتول و انگیزه‌های جنایت مواجه می‌شوید؛ چیزی که فیلم را به زندگی امروز ما پیوند می‌دهد.

* البته در این مسیر خیلی زود هم به سازمان مجاهدین خلق می‌رسید و خیلی زود کشف می‌شود که عامل جنایت فردی از سوی این سازمان بوده است.

بله. چون سریع می‌شود به مجاهدین رسید. برای این موضوع می‌توانی گروه‌های مختلف را بشماری و به نتیجه برسی؛ برای مثال بگویی سنتی‌های تندرو هرچند ممکن است برای ترور انگیزه داشته باشند اما به دلایلی این کار نمی‌کنند، چریک‌های فدایی هم دست به این کار نمی‌زنند، جریان‌های داخل قدرت هم می‌توانند انگیزه داشته باشند اما قابلیت انجام ترور را ندارند بنابراین می‌شود شمرد و فوری به سازمان مجاهدین خلق رسید چون هیچکدام از گروه‌ها نه انگیزه‌ایبه قدرت سازمان و نه توانایی اجرایی آن‌را داشتند. ضمن اینکه هیچکدام به اندازه سازمان در مقاطع مختلف ارتباطشان را با واقعه هفت تیر اعلام نکرده بودند از سوی دیگر نیاز بود در این مستند به سازمان برسیم تا قضیه شفاف‌تر شود و مدام نشانه‌ها و سابقه اختلاف را پیدا کنیم که برای همین موضوع زمانی را اختصاص دادیم.

به هر حال نوع فیلمسازی من مشخص است به طوری که حتی از همان اول هم گفتم نمی‌خواهم یک فیلم حماسی و یا یادبود درباره واقعه بسازم، بلکه من می‌خواهم یک فیلم جستجوگر و کنکاشگر درباره یک اتفاق بسازم. من تلاش کردم فیلم با شیفتگی به سوژه‌اش نگاه نکند در واقع در پی این بودم که این موضوع را کنترل و داستان را درست تعریف کنیم.

قسمت دوم گفتگو با محمدحسین مهدویان بخوانید؛

* در مستند «ترور سرچشمه» شهید بهشتی چندین بار به عنوان «آخوند روشنفکر» معرفی شده و حتی او را در مقابل روحانی‌های سنتی قرار داده‌اید. فکر نمی‌کردید این رویکرد شما را دچار چالش کند؟

بله و چالش‌هایی هم در زمان نمایش‌های محدودی که داشت ایجاد کرد که فکر می‌کنم در اکران گسترده‌تر حتماً این قضیه پررنگ‌تر می‌شود و برخی گله‌مند می‌شوند. اما نکته‌ای که وجود دارد این است که فیلم برای اینکه منسجم‌تر شود یک عنصر ساختاری کم دارد تا اجزای آن بتوانند به شکل درست به هم بچسبند؛ یک چیزی مثل نریشن، زیرنویس یا روایتی که فیلمساز از جانب خود به عنوان یک دانای کل به فیلم تحمیل کند. اما به خاطر همین نگرانی‌ها این کار را نکردم یعنی نخواستم چیزی به فیلم اضافه کنم تا این گله‌گذاری‌ها کمتر شود.

خیلی‌ها به من می‌گفتند تو سعی کردی تصویر روشنفکر و آزاداندیش از دکتر بهشتی ایجاد کنی من هم می‌گویم دکتر بهشتی دقیقاً همین ویژگی‌ها را داشت؛ برای مثال در سال ۵۸ حرف‌هایی درباره ریاست جمهوری زنان می‌گوید، چیزی که ما هنوز در سال ۹۷ هم با چالش آن رو به رو هستیم تمام اجزای فیلم یا مصاحبه افراد به‌عنوان تاریخ شفاهی یا اسناد و مدارک و عکس و فیلم یا مصاحبه‌های خودِ دکتر بهشتی است. ساختار فیلم را که تا حد زیادی منسجم است با همین عناصر ایجاد کردم حتی حاضر نشدم به قیمت اینکه یک مقدار ساختار فیلم شکننده و رقیق شود و یک جاهایی احساس کنیم استحکام لازم را ندارد، چیز دیگری به آن اضافه کنم. ما نخواستیم از مواد تولیدی البته تولید به این معنا که از صفر تا صدش را خودمان درست کرده باشیم، استفاده کنیم تا چیزی را تحمیل کنیم.

البته ما به مستند شکل و زینت دادیم برای مثال دکور درست کردیم و … ولی آنچه که در فیلم مطرح می‌شود بر اساس حرف‌های افراد، اسناد و صحبت‌های بهشتی است یعنی ما حتی عنصر گرافیکی عجیبی درست نکردیم هرچند این موارد کمک می‌کرد تا ساختار فیلم منسجم‌تر شود. چیزی که شما درباره ۲ پاره شدن فیلم می‌گویید به همین دلیل است یعنی اگر من یک عنصر تولیدی ایجاد می‌کردم، می‌توانستم مانع از این اتفاق شوم، پیچ فیلم نرم‌تر اتفاق می‌افتاد و آنچه که در ذهن من بود بهتر درک می‌شد اما تصمیم گرفتم این کار را نکنم تا این شائبه ایجاد نشود که من چیزی را القا می‌کنم.

خیلی‌ها به من می‌گفتند تو سعی کردی تصویر روشنفکر و آزاداندیش از دکتر بهشتی ایجاد کنی من هم می‌گویم دکتر بهشتی دقیقاً همین ویژگی‌ها را داشت برای مثال در سال ۵۸ حرف‌هایی درباره ریاست جمهوری زنان می‌گوید، چیزی که ما حتی در سال ۹۷ با این چالش رو به رو هستیم یا در دهه ۴۰ مطالبی درباره زمامداران عنوان می‌کند که حتی امروز هم حل نشده است البته در همان موقع هم روحانیونِ کمی سنتی، با این حرف‌ها مشکل داشتند یعنی نوع رفتار، نوع لباس پوشیدن او و… باعث این رفتارها می‌شد ولی باید بپذیریم او یک روحانی «دنیادیده» بود.

من تصاویر و مطالبی از دکتر بهشتی داشتم که اگر از آن‌ها استفاده می‌کردم، فیلم بسیار چالش‌برانگیزتر از این می‌شد. البته در نسخه‌های اولیه از برخی از این تصاویر و مطالب استفاده کردم ولی دوستانی که فیلم را می‌دیدند نگران شده بودند و می‌گفتند ممکن است پخش این فیلم‌ها به صلاح نباشد. به همین دلیل این موارد را از «ترور سرچشمه» درآوردم.

برای مثال عادات و روحیات دکتر بهشتی را حذف کردم چون ممکن بود تصویری متفاوت ایجاد کند که برخی‌ها نسبت به آن موضع بگیرند در نتیجه از موارد متعادل‌تر استفاده کردم و چیزی را القا نکردم. توجه کنید که فیلم نریشن ندارد و در آن تصویرسازی نکردیم، حتی در این فیلم از تمام کارهایی که در فیلم‌های دیگر می‌کردم تا انسجام ساختاری بیشتری بدهم و بگویم حرفم چیست، پرهیز کردم.

فرایند فیلمسازی باید برای خودم جذاب باشد وگرنه از کار کردن تکراری خسته می‌شوم و برایم کسل‌کننده می‌شود. در «ترور سرچشمه» واقعاً فرایند فیلمسازی برایم جذاب بود و فکر می‌کردم مشغول انجام یک کار تازه هستم و از آن نتیجه می‌گیرم

شاید بشود گفت «ترور سرچشمه» از این جهت ویژه‌ترین فیلم من است چراکه از زمانی که ساخت فیلم مستند را شروع کردم تا به امروز آثارم یا انیمیشن، یا نریشن یا بازسازی و عنصر گرافیکی داشته‌اند تا به مخاطب بگویم چگونه فیلم من را نگاه کنید. البته این موضوع به عنوان فیلمساز حق من است و این امر را همیشه به عنوان یک ویژگی فیلمساز می‌دانم که آنچه را در ذهنش دارد بتواند بازآفرینی کند و فیلم تبدیل به روایت خودش از ماجرا شود. هرچند این فیلم را هم روایت خودم از ماجرا می‌دانم اما به نظرم «ترور سرچشمه» بیشتر درک من از ماجراست تا روایتی که ساخته باشم.

من برای اولین بار در آثارم از همه عناصر ساختاری که می‌توانستم خودم ایجاد کنم تا احساس بیشتری به مخاطب بدهم و ساختار منسجم‌تری داشته باشم، پرهیز کردم چون می‌خواستم همه اجزای فیلم مستند باشد و این چالش بزرگ من به عنوان کارگردان بود. من حتی به این فکر می‌کردم یک مشت مواد بی‌شکل دارم که بدون ساخت یک چیز دیگر، باید به همین‌ها سر و شکل بدهم؛ چیزی که از همان زمان فیلمبرداری ذهن من را درگیر کرده بود. برای مثال به این فکر می‌کردم که باید در مصاحبه‌ها چه فضایی ایجاد کنم تا غیرواقعی نباشند که برای این موضوع شکل «بازجویی» را انتخاب کردم و دست به طراحی فضای آن زدم، مواجهه‌ام با افراد را طراحی کردم، صدای خودم را حین مصاحبه در فیلم گذاشتم و… به همین ترتیب اگر کسی فیلم را ببیند، نمی‌تواند بگوید من چیزی برای دکتر بهشتی علم کردم.

* با همه این توضیحات، چقدر «ترور سرچشمه» را محصول نگاه خودتان می‌دانید؟

من بسیار تجربه ساخت فیلم مستند داشتم؛ شاید چیزی نزدیک به ۱۰ سال فیلم مستند ساخته بودم، بنابراین همه تجربه‌ام را وارد این فیلم کردم. من در بحران، در شرایط معمولی، در شرایط سخت و … فیلم ساخته‌ام پس زمانی که خواستم این فیلم را بسازم تجربه‌ای داشتم و مفهوم اداره کردن فیلم را می‌دانستم در واقع دیگر آن حرارت را نداشتم که با آثارم به دیگران بگویم، ببینید من چقدر فیلمساز خوبی هستم و چه کارهایی بلدم.

اتفاقاً برایم جذاب بود که فیلم را بسیار کنترل شده در شرایط طبیعی اداره کنم و جوری جلو ببرم که ۱۰ سال پیش نمی‌توانستم. آن موقع برای اینکه بتوانم چنین فیلمی را بسازم باید خیلی کارهای دیگر می‌کردم برای مثال حتماً باید برایش نریشن می‌گذاشتم، حتماً نیاز داشتم بازسازی کنم تا یک چیزهایی را به تماشاگر منتقل کنم ولی در این فیلم توانستم چیزهایی را که در اختیارم بود، اداره کنم و اتفاقاً کار پیچیده‌تری برایم بود. احساس می‌کردم این کار را بلدتر شدم و از اینکه مجبور نبودم چیزی ایجاد کنم راضی‌تر بودم و برایم جذاب‌تر بود مهمترین اتفاق در بخش مصاحبه‌ها هم این بود که توانستم داستان را اداره کنم و آن را به فرم سینما دربیاورم. اصلاً فرایند فیلمسازی باید برای خودم جذاب باشد وگرنه از کار کردن تکراری خسته می‌شوم و برایم کسل‌کننده می‌شود. در «ترور سرچشمه» واقعاً فرایند فیلمسازی برایم جذاب بود و فکر می‌کردم مشغول انجام یک کار تازه هستم و از آن نتیجه می‌گیرم.

* گویا پایان‌بندی فیلم را هم تغییر داده‌اید.

بله. ما نسخه‌ای از فیلم را آماده کرده بودیم اما به یکباره خبر کشته شدن کلاهی در هلند آمد و بخش بسیار کوچکی از پایان فیلم تغییر کرد. البته چیزی شبیه به همین پایان بندی، همان موقع هم در فیلم وجود داشت اما بعد از اینکه جریان مرگش، شفاف شد ما هم پایان‌بندی را شفاف کردیم و به گونه‌ای نشان دادیم که انگار دیگر پرونده بسته می‌شود.

* شما «ترور سرچشمه» را به سفارش مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی ساخته‌اید، پیش‌تر هم تم اکثر فیلم‌هایتان به گونه‌ای بود که گاهی به سفارشی‌سازی متهم می‌شدید، فکر نکردید ممکن است با ساخت این مستند دوباره این مساله تکرار شود؟

بسیاری از فیلمسازان سفارش‌های زیادی برای کار دارند و از بین سفارش‌ها دست به انتخاب می‌زنند، اما مهم این است که چه کاری انجام می‌دهند تا فیلم حاصل روایت خودشان باشد. درباره فیلم‌های من خیلی جالب است که بگویم بعد از «ماجرای نیمروز» و به ویژه «لاتاری» بسیاری به من گفتند تو سفارشی‌ساز هستی در حالی که این ۲ فیلم اصلاً به سفارش جایی ساخته نشده بود. اتفاقاً «ایستاده در غبار» را به سفارش ساخته بودم که همه آن را دوست داشتند.

بعد از «ماجرای نیمروز» و به ویژه «لاتاری» بسیاری به من گفتند تو سفارشی‌ساز هستی در حالی که این ۲ فیلم اصلاً به سفارش جایی ساخته نشده بود. اتفاقاً «ایستاده در غبار» را به سفارش ساخته بودم که همه آن را دوست داشتند مساله این نیست که فیلم به سفارش ساخته شده یا نه، مساله این است که برخی چون آن ۲ فیلم را دوست ندارند با خود می‌گویند چه کاری کنیم که وارد بحث با مهدویان نشویم و از آنجایی که فکر می‌کنند خیلی به کار بردن واژه «سفارشی‌ساز» خوب است، این کار را درباره من می‌کنند و به این ترتیب باب بحث را می‌بندند.

باید بگویم «لاتاری» یک فیلم کاملاً تجاری است به طوری که مردم آن را بسیار دوست داشتند و دی وی دی آن پرفروش‌ترین دی وی دی سال ۹۷ شد اما سوال این است که چرا درباره «لاتاری» این حرف را می‌زنند اما وقتی که «ایستاده در غبار» را به سفارش ساختم هیچ‌کسی چنین حرف‌هایی نزد و اتفاقاً همه تعریف کردند و گفتند چقدر متفاوت است.

من احساس می‌کنم این واکنش‌ها محصول تنگ نظری، حسادت و فضای مسمومی است که در سینما وجود دارد. به هر حال من چند سالی است که فیلم می‌سازم و هر کدام از آثارم به اندازه خودشان دیده می‌شوند. برای مثال یکی در جشنواره، یکی در اکران و یکی در هر ۲ موفق می‌شود و اتفاقاً فیلم‌هایم بحث هم ایجاد می‌کنند. بنابراین ممکن است برخی نگران شوند و بگویند چرا یکی این‌گونه کار می‌کند و نتیجه هم می‌گیرد به همین دلیل فکر می‌کنم به شکل ناجوانمردانه‌ای تصمیم می‌گیرند که برچسب بزنند و با خود بگویند بهتر است او را بدنام و خراب کنیم تا جلوی کار کردنش را بگیریم.

وقتی «سفارشی سازی» به صورت یک سوال جدی مطرح شود، حتماً درباره‌اش حرف می‌زنم ولی وقتی ببینم حتی گفتگو، این مساله را حل نمی‌کند درباره اش چندان بحث نمی‌کنم چون در این صورت باز هم یک برچسب دیگر می‌زنند. بارها اتفاق افتاده است که چنین افرادی جلوی خودم قانع شده‌اند اما دیده‌ام که چند جای دیگر هم دوباره همین حرف را تکرار کرده‌اند. آنجایی که احساس می‌کنم این اظهارنظرها محصول تنگ نظری و بدذاتی آدم‌هاست سعی می‌کنم اهمیتی ندهم چون مخاطبان به این موضوعات کاری ندارند. من فکر نمی‌کنم هیچ فیلمی به اندازه «لاتاری» در زمان جشنواره و بعد از آن دچار آن میزان فضاسازی منفی رسانه‌ای شده باشد ولی دیدیدم که در استقبال مردم تاثیری نداشت که اگر ذره‌ای تاثیر می‌گذاشت حتماً به این فضاسازی‌ها توجه می‌کردم اصلاً مردم برخی از این رسانه‌ها را نمی‌شناسند.

سینمای ما بسیار کوچک است و تعداد محدودی رسانه دارد؛ برخی از این رسانه‌ها روی مدیران تاثیر می‌گذارد و برخی روی عوامل ولی آنچه که برای من اعتبار می‌آورد و من را خوشحال می‌کند، واکنشی است که مردم به فیلم نشان می‌دهند. من فکر می‌کنم مردم دوست ندارند از رسانه‌ها تاثیر بگیرند بلکه آنها دوست دارند فیلم ببینند، سرگرم شوند و از تماشای فیلم لذت ببرند و من به عنوان فیلمساز وظیفه دارم این حس را برای تماشاگر ایجاد کنم اما هر جایی احساس کنم این اتفاق نمی‌افتد فوری مسیرم را اصلاح خواهم کرد؛ یعنی این قرار را با خودم گذاشته‌ام.

فیلم‌هایی که پولشان از طریق ارگان‌های دولتی که برای تولید فیلم در سینمای ایران تاسیس شده‌اند، تامین می‌شود، پروژه‌های شفاف‌تری هستند ولی خیلی از سرمایه فیلم‌هایی که به اسم خصوصی اما با اتکا به نفت وارد سینما می‌شوند، حساب و کتابی ندارد و کسی نمی‌تواند بفهمد هزینه واقعی تولید یک فیلم چقدر بوده است کار من فیلمسازی است و موظفم فیلم بسازم و برای این منظور باید تامین سرمایه کنم. برای شفافیت بحث مثالی می‌زنم، رسانه شما دولتی است و از دولت و حاکمیت پول می‌گیرید، مهندسی که پروژه بیمارستان انجام می‌دهد از قرارگاه خاتم پول می‌گیرد می‌خواهم بگویم ساختار اقتصاد ما به گونه‌ای است که همه ما در هم تنیده و به سرمایه‌های دولتی وصل هستیم چون نفت کشور ما را اداره می‌کند. البته که بهتر این است این وابستگی به نفت در تمام اقتصاد ما، به ویژه در سینما از بین برود چراکه اقتصادی پویاتر و واقعی‌تر است که اتصال به منابع زیرزمینی و سرمایه‌های ملی نداشته و خودش قابلیت اداره خود را داشته باشد.

در مورد سینما من هم قطعاً طرفدار سینمایی هستم که اقتصاد شفافی داشته باشد و خودش بتواند از پس خودش بربیاید به طوری که با درآمد آثار، پروژه‌های بعدی فیلمسازان ساخته شود. در مورد اینکه این شکل بهتری برای سینمای ماست هیچ تردیدی نیست اما واقعیت این است که بخش زیادی از سینمای ما دولتی است.

در این قضیه من تعداد اندک فیلم‌هایی را که با پول‌های کم و مستقل ساخته می‌شوند و درآمدهای کمی هم دارند، کنار می‌گذارم اما اگر از دور نگاه کنید، متوجه می‌شوید که بقیه سینمای ما به نفت اتصال دارد. اگر شما هزینه‌های تولید مجموعه فیلم‌هایی که در یک سال ساخته می‌شوند، محاسبه کنید و سپس درآمدهای آنها را هم در نظر بگیرید متوجه این موضوع می‌شوید که این قضیه درباره همه فیلم‌هایی که با هر ژستی ساخته می‌شوند، صدق می‌کند و در نهایت متوجه می‌شوید دخل و خرج سینمای ایران در بخش تولید همخوانی ندارد به طوری که خیلی از هزینه‌های فیلم‌ها، توجیه اقتصادی ندارد. دلیلش هم روشن است؛ بخش عمده سرمایه‌های سینمای ما به نوعی از نفت تامین می‌شود. یعنی یا مستقیماً از نهادها و ارگان‌های دولتی می‌آید یا از شرکت‌ها و سرمایه‌هایی که به ظاهر خصوصی هستند اما در واقع در اقتصاد نفتی ادغام شده‌اند و با اتکا به نفت و بعضاً اتکا به رانت کسب شده‌اند.

در چنین شرایطی فکر می‌کنم اتفاقاً فیلم‌هایی که پولشان از طریق ارگان‌های دولتی که برای تولید فیلم در سینمای ایران تاسیس شده‌اند، تامین می‌شود، پروژه‌های شفاف‌تری هستند چون قابل حسابرسی هستند، پول‌هایشان در یک جایی ثبت می‌شود و فاکتور و قراردادهایشان قابل بازرسی است ولی خیلی از سرمایه فیلم‌هایی که به اسم سرمایه خصوصی و با اتکا به نفت وارد سینما می‌شوند، حساب و کتابی ندارد و کسی نمی‌تواند بفهمد هزینه واقعی تولید یک فیلم چقدر بوده است، این افراد به چه دلیلی و با چه انگیزه‌ای در سینما سرمایه گذاری می‌کنند؟ اما من در چنین شرایطی فیلم‌هایی ساخته‌ام که دست کم بخشی از سرمایه‌هایشان از نهادهای متولی فیلمسازی در کشور تامین شده است.

بنابراین بخش زیادی از سرمایه‌های فیلم‌های ما از نهادهای دولتی می‌آید حتی اگر این گونه هم نگاه کنیم متوجه می‌شویم که میزان سرمایه‌هایی که من در فیلم‌هایم استفاده کردم از بسیاری از فیلم‌هایی که ژست اپوزیسیون می‌گیرند، کمتر دولتی بوده است. اگر سرمایه آنها ۸۰ تا ۱۰۰ درصد دولتی بوده، سرمایه یکی از فیلم‌های من ۵۰، یکی ۶۰ درصد و یکی هم ۸۰ درصد دولتی بوده. البته یکی هم به طور کامل در بخش خصوصی تولید شده برای مثال «لاتاری» تماماً با سرمایه خصوصی ساخته شده با این وجود فیلمی مانند «ماجرای نیمروز» بخش عمده‌ای از سرمایه خود را برگردانده است.

گاهی می‌بینیم یک فیلم برای مثال ۵۰۰ میلیون پول از بنیاد سینمایی فارابی می‌گیرد اما تنها ۳۰ میلیون تومان برمی‌گرداند در حالی که هرچند فیلم من برای مثال ۸۰۰ میلیون تومان از فارابی گرفته ولی ۷۰۰ میلیون تومان هم بازگردانده، درست است که در مقطعی تهیه‌کننده‌های آثار من از سرمایه‌های دولتی کمک مالی گرفته‌اند اما در مقابل فیلم‌های ما بازگشت سرمایه بیشتری هم داشته‌اند که سند همه اینها موجود است.

سال گذشته وقتی ترکیب شورای شهر عوض شد یکی از دوستان گفت «ماجرای نیمروز» ۹۰۰ میلیون تومان از موسسه تصویر شهر پول گرفته و اصلاً چرا موسسه تصویر شهر به این فیلم پول داده است؟ در حالی که او اصلاً نمی‌دانست یکی از کارهای موسسه تصویر شهر حمایت از سینماست و حتی قبل از آثار من از فیلم‌های دیگری هم حمایت می‌کرده و اولین بار نبوده است اما او فکر می‌کرد چه چیز جالبی کشف کرده و نمی‌دانست «ماجرای نیمروز» بیش از نود درصد از آن مبلغ را از محل فروش فیلم بازگردانده، همین موسسه از فیلم‌های دیگری هم حمایت کرده است که حتی ریالی بازگشت مالی نداشته‌اند. بنابراین من کارم را خیلی طبیعی انجام می‌دهم، مثل هر فیلمسازی به فیلم‌هایی که به من پیشنهاد می‌شود فکر می‌کنم، ایده‌هایم را دنبال می‌کنم گاهی برخی از پیشنهادها را انتخاب می‌کنم و در روند ساخت، روایت خودم از آن فیلم را ارایه می‌دهم، گاهی پیشنهاداتی که می‌دهم برای سرمایه‌گذاران جذاب و میزان درآمد آثارم هم معلوم است. اتفاقاً فیلم‌هایی که من ساخته‌ام دخل و خرج مناسب و در مواردی حتی درآمدهای خوب داشته‌اند.

* آثار شما معمولاً تم سیاسی اجتماعی دارند، با توجه به بازتاب‌ها و واکنش‌هایی که به آن‌ها اشاره کردید، فیلم آینده شما باز هم در این حوزه خواهد بود؟

بعد از جشنواره تصمیم گرفتم دیگر فیلم‌هایی با موضوعات سیاسی- اجتماعی نسازم. در نظر داشتم یک فیلم عاشقانه در خارج از کشور بسازم برای این منظور قصه‌ای انتخاب کرده بودم و خیلی هم دوستش داشتم، ولی به یکباره ماجرای دیگری پیش آمد که این اتفاق نیفتاد. با این وجود قصد دارم تا حدی از این فضا فاصله بگیرم و قطعاً فیلم بعدی من تم سیاسی نخواهد داشت. اصلاً شاید تا سال‌ها فیلمی که درون‌مایه سیاسی داشته باشد، نسازم چراکه دیگر از این فضا دل‌زده شده‌ام. به هر حال من هم یک آدم هستم و به اندازه یک آدم توانایی دارم. اینکه فیلم می‌سازم، مصاحبه می‌کنم و در فضای رسانه‌ای قرار می‌گیرم، دلیل بر این نمی‌شود که سوپرمن باشم و همه چیز را تحمل کنم.

* چرا این تصمیم را گرفتید؟ فکر نمی‌کنید مقداری شتاب‌زده است؟

نه. به هر حال یک فضای سوظن درباره من وجود دارد که برایم خوشایند نیست، جالب است که این موضوع از هر ۲ طرف درباره من وجود دارد یعنی اپوزیسیون فکر می‌کند من به جایی وصل هستم، کار عجیبی می‌کنم و طبق سناریوی مشخصی درباره موضوعاتی فیلم می‌سازم و این موضوع را در جاهای مختلف عنوان می‌کنند از طرفی دیگر در میان پوزیسیون هم افرادی هستند که فکر می‌کنند من خارج از عرف مرسوم کار می‌کنم تا جایی که حتی در تلویزیون هم می‌گویند مهدویان سمپات است!

نسبت به من و جنس کاری که انجام می‌دهم، سوظنی وجود دارد به طوری که نه این وری ها به طور صد در صدی می‌توانند پشت من بایستند نه آن وری ها هرچند این موضوعات، حرف تمام اپوزیسیون یا پوزیسیون نیست اما نشانگر این است که نسبت به من و جنس کاری که انجام می‌دهم، سوءظنی وجود دارد به طوری که نه این وری ها به طور صددرصدی می‌توانند پشت من بایستند نه آن وری ها. درواقع همه به گونه‌ای به من مظنون هستند که این موضوع من را خیلی اذیت می‌کند این در حالی است که من همیشه در آثارم به روایت مستقل خودم می‌رسم یعنی نه به من سفارش می‌شود، نه به من حقنه می‌شود و نه کسی از من چیزی می‌خواهد اتفاقاً برای اینکه بتوانم این روایت را از آب و گل دربیاورم و آن را از مسایلی مانند ممیزی، تامین سرمایه، حضور در جشنواره و … عبور دهم خیلی هم زحمت می‌کشم.

تمام فیلم‌های من مشکل ممیزی داشته‌اند اما کسی اینها را نمی‌داند یا باور نمی‌کند و یا می‌گویند این یک بازی است. برای مثال هرچند در «ماجرای نیمروز؛ رد خون» بسیار دچار مشکل ممیزی شده بودیم اما تصمیم گرفتم چیزی نگویم چون فکر کردم اگر این موضوع را عنوان کنم برخی می‌گویند مهدویان در حال بازارگرمی است و در نهایت پروانه نمایش فیلمش را به راحتی می‌گیرد.

آنها نمی‌دانند من با چه رنجی می‌توانم چیزهایی را نشان دهم که تاکنون در سینمایمان نداشته‌ایم برای مثال «ماجرای نیمروز؛ رد خون» ابعادی دارد که قبلاً در سینمای ما دیده نشده اصلاً برای همین غریب بودنش است که یکی از تنگ نظران عنوان می‌کند من سمپاتی دارم، به نظرم چون چنین افرادی خودشان را عادت داده‌اند که یک جور دیگر فیلم ببینند. آنها فکر می‌کنند همه تا ابد باید مثل زمانی کودکی‌شان فیلم بسازند چون هنوز ذهنشان را کودک نگه داشته‌اند و هنوز در زمان دهه ۶۰ باقی مانده‌اند؛ فکر می‌کنند مانند دهه ۶۰ که فیلم می‌دیده و ذوق می کرده‌اند حالا هم باید در سن ۴۰ سالگی آثاری با همان کیفیت ببینند. از سوی دیگر برخی از این وری ها فکر می‌کنند من ضمن داشتن شرایط ویژه، موضوعات عجیب را به تصویر می‌کشم دیگر به این فکر نمی‌کنند که من سه بار فیلمبرداری فیلمم را عقب انداختم تا توانستم این فیلم را بسازم و کسی به من مجوز ویژه فیلمسازی نداده است بلکه برای این امر جنگیده، جان کنده و همه را متقاعد کرده‌ام اما در نهایت برخی می‌گویند مهدویان به جایی وصل است.

برای من تشعشاتی که از این سوظن به خودم برمی‌گردد مهم نیست ولی همین موضوع دیدن فیلم‌های من را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد، به طوری که آثارم در زمان خودشان خوب دیده نمی‌شوند انگار باید از آنها فاصله بگیریم تا معلوم شود چه فیلمی ساخته شده است گاهی آنقدر این حاشیه‌ها زیاد می‌شود که به سینمایی که دوست دارم دنبالش کنم، آسیب می‌زند و به خاطر همین ناچارم کمی فضای فیلمسازی ام را عوض کنم.

گاهی آنقدر این حاشیه‌ها زیاد می‌شود که به سینمایی که دوست دارم دنبالش کنم، آسیب می‌زند و به خاطر همین ناچارم کمی فضای فیلمسازی ام را عوض کنم دوست نداشتم این تصمیم را تحت این شرایط بگیرم، دوست نداشتم تصمیم واکنشی داشته باشم اما این تصمیم واکنش به چیزی نیست بلکه احساس می‌کنم در این اتمسفری که از هر ۲ طرف وجود دارد، فیلم‌هایم در حال آسیب دیدن هستند و این سوظن‌ها تماشای فیلم‌های من را مشکل می‌کند؛ یعنی ممکن است خیلی از تماشاگران فیلم‌ها را ببینند و از گفته‌های این افراد متعجب شوند، شاید فیلم را از زاویه نگاه همان‌ها تماشا کنند و توجه نکنند که فیلم چه داستانی تعریف می‌کند.

تصور کنید کلی زحمت کشیده و در این اوضاع فیلم ساخته شود ولی در نهایت چنین فیلمی خوب دیده نشود به همین دلیل فکر می‌کنم باید سینمایی را که به آن علاقه‌مند هستم، نجات بدهم. البته شاید باز هم در شرایط مساعدتر، در روزگاری که این افراد آرام بگیرند، از نگرانی دربیایند و متوجه شوند خبری نیست و قرار نیست من کار خطرناکی کنم، دوباره فیلم سیاسی بسازم.

این افراد با یکدیگر دعوا می‌کنند و کشور را به جایی رسانده‌اند که دیگر مردم چشم دیدن هم را ندارند و همه از یکدیگر بدشان می‌آید به همین دلیل فکر می‌کنم باید از این افراد فاصله بگیرم چراکه این مسایل خودم را نیز آزار می‌دهد به نظرم بهتر است فیلم‌های دیگری بسازم تا همه از هر جناحی نسبت به فیلمم حساس نشوند، شاید بعدها دوباره فیلم سیاسی بسازم.

* در پایان اگر نکته‌ای دارید، بفرمایید.

در پایان از مردم فارغ از این بحث‌ها و حاشیه‌ها و همه مسایلی که ممکن است، درباره هر فیلمی وجود داشته باشد، دعوت می‌کنم که تشریف بیاورند و در سینماها «ترور سرچشمه» را تماشا کنند و خودشان درباره فیلمی که می‌بینند، قضاوت داشته باشند. طبعاً هر قضاوتی که آنها داشته باشند، قضاوت یک تماشاگر درباره یک فیلم است و برای من ارزش زیادی دارد.

 

دیدگاه تان را بنویسید