همزمان با پیدا شدن دختر بچه ربوده شده افغان در خانه زنی میانسال وی در بازجوییها مدعی شد بهخاطر علاقه زیاد به داشتن دختر او را خریده است.
به گزارش جی پلاس، باران سه ساله روز 6 بهمن از سوی یک زن بهظاهر نیکوکار ربوده شد. این زن به بهانه خرید لباس شب عید برای خانواده باران کوچولو و سوءاستفاده از غفلت مادرش بچه را ربود. اما پس از 12 روز سرانجام بامداد پنجشنبه 18بهمن کارآگاهان اداره یازدهم پلیس آگاهی پایتخت موفق به شناسایی محل نگهداری باران و پیدا کردن او شدند. تحقیقات پلیسی نشان میداد که زن کودکربا باران را به زن 46 سالهای به مبلغ یک میلیون و 50 هزار تومان فروخته است.
سردار علیرضا لطفی، رئیس پلیس آگاهی پایتخت در رابطه با این خبر گفت: باران 12 روز در خانه زن میانسالی بود که مدعی است کودک را از زن نیکوکاری خریده است. بررسیها در این رابطه به دستور بازپرس شعبه هفتم دادسرای امور جنایی تهران ادامه دارد. همچنین به دستور بازپرس بخشوده، متهم برای بررسی صحت روانی به پزشکی قانونی منتقل خواهد شد.
مادر باران درباره وضعیت دخترک سه سالهاش به خبرنگار «ایران» گفت: حال باران خوب است، روانپزشکی که او را معاینه کرده گفت حال بچهام خوب است و مشکلی ندارد. البته شبها بد خواب شده و با اضطراب میخوابد. از زن میانسالی که بچهام نزد او بود شکایت کردیم اما به سه مرد جوانی که چند روز قبل بازداشت شدند و مشخص شد در این ماجرا نقشی ندارند رضایت دادیم.
گفت و گو با متهم
20 سال قبل ازدواج کرده و حاصل این زندگی یک پسر دانشجو است. 46ساله است و میگوید وقتی این کودک را میخریده نمیدانسته مادر باران زنده است.
چه شد که تصمیم به ربودن باران گرفتی؟
بچه را من ندزدیدم، مدتها دنبال یک دختر بچه بودم. 20 سال قبل ازدواج کردم و خدا به من پسر داد. بعد از آن دوبار باردار شدم، یکبار پسر بود که سقط شد. یکبار هم دختر، اسمش را گذاشتم نفس، اما عمر نفسم کم بود و مدتی بعد فوت کرد. الان اگر بچهام زنده بود هم سن باران بود. برای همین در خانه باران را نفس صدا میزدم. من عاشق دختر بودم، به قدری که وقتی این اتفاق افتاد به بهزیستی مراجعه کردم و درخواست فرزندخواندگی دختر دادم اما آنها به من گفتند این کار دو سال وقت میبرد و من تحمل این همه زمان را نداشتم.
بعد چکار کردی؟
تصمیم گرفتم کودک خانوادههایی را که وضعیت مالی بدی دارند و معتاد هستند یا کودکی که پدر و مادر ندارد را به فرزندخواندگی بپذیرم. حتی وقتی کرمانشاه زلزله آمد خودم را به آنجا رساندم. دنبال بچهای میگشتم که خانوادهاش را در زلزله از دست داده و بیسرپرست باشد. اما آنجا کسی کمکم نکرد. فقط یک آقایی شمارهام را گرفت و گفت اگر بچهای پیدا کرد با من تماس میگیرد. اما خبری نشد و من بازهم بهدنبال کودک دختری بودم تا مادرش شوم. بعد رفتم سراغ آدمهایی که میشناختم و از آنها خواستم اگر بچه بیسرپرست یا بد سرپرستی را میشناسند به من خبر دهند. در این میان با مردی آشنا شدم که در اطراف بیمارستانی در تهران دستفروشی میکرد. به او گفتم دنبال بچه هستم، او مرا به اطراف تهران برد و گفت در این محدوده بچههای زیادی هستند که خانوادههای معتادی دارند و با مبلغی پول میتوانی آنها را بخری. اما هیچ بچهای پیدا نکردیم.
با زن نیکوکار چطور آشنا شدی؟
در یکی از چهارراههای جنوب تهران، دستمال کاغذی میفروخت. وقتی فهمید دنبال بچه هستم گفت میتواند کمکم کند. گفت خانوادهای را میشناسد که پدر در زندان است و مادر کودک نیز فوت کرده است. دخترک با مادربزرگش زندگی میکند و پیرزن شرایط نگهداری از بچه را ندارد. میگفت کودکی بور با چشمهای آبی است و بهترین گزینه برای من است که دنبال بچه هستم.
در قبالش از تو چه خواست؟
250 هزار تومان بهعنوان پیش پرداخت به او دادم و 800 هزار تومان بعد از اینکه بچه را تحویل گرفتم.
باران را چطوری به تو رساند؟
روز جمعه زنگ زد و گفت بچه را گرفته است. اول سمت مولوی با من قرار گذاشت اما بعد از من خواست روبهروی شیرینیفروشی در میدان خراسان بروم. شنبه بعد از ظهر به محل قرار رفتم و بچه را گرفتم. فاصلهای را باهم پیاده رفتیم و بعد از آن سوار تاکسی شدیم و به خانه آمدیم.
خانوادهات با دیدن بچه چه عکسالعملی نشان دادند؟
پسر و همسرم با دیدن باران شوکه شدند. میگفتند خانواده باران نگران هستند و چشم انتظار بچهشان. اما به آنها اطمینان دادم که باران کسی را ندارد. واقعاً هم تصور میکردم کسی را ندارد وگرنه هرگز این کار را نمیکردم. من خودم مادر هستم و میدانم یک مادر در نبود بچهاش چه سختیهایی میکشد. تا زمانی که با مادر باران روبهرو نشده بودم نمیدانستم که او خانواده دارد. با دیدن مادر باران، خیلی ناراحت شدم که او را از مادرش جدا کردم. باران به من میگفت مامان و خانوادهام که باور کرده بودند بچه کسی را ندارد دیگر مخالفت نکردند.
در مدتی که باران با شما زندگی میکرد سراغ مادرش را نمیگرفت؟
اصلاً. باران بچه شیرین اما کم حرفی بود. از طرفی من آنقدر به او محبت میکردم که مرا مادر صدا میزد. برای بچه کلی لباس خریدم و او را به پارک میبردم. از او کلی فیلم و عکس گرفتم و روزهای خوبی باهم داشتیم.