روزهای انقلاب به روایت صادق طباطبایی-۱۰
درخواست بختیار برای دریافت هلی کوپتر/نقش شهید بهشتی در نجات جان پرسنل نظامی امریکا
در کمتر از یک ساعت اطلاع یافتیم که آتشبس در اطراف ستاد کل برقرار شده و نه فقط ابراهیم یزدی بلکه آیتالله بهشتی هم در صحنه حاضر شده و به رهایی پرسنل ما از مخمصه کمک کردهاند.
جی پلاس: از نکات ظریف در خاطرات قره باغی، اشاره او به مکالمهای است که بعد از اعلام بیطرفی ارتش از رادیو، با بختیار داشته است. ژنرال مینویسد:
«آقای بختیار تلفن زده اظهار نمود: تیمسار، برای آمدن به جلسهای که بعد از ظهر با هم داریم مدتی است که هلیکوپتر خواستهام، ولی تا به حال نرسیده است.» خیلی تعجب کردم که چرا در مورد هلیکوپتر به من مراجعه میکند و چطور از ساعت یک و نیم برای جلسه ساعت 4 بعدازظهر هلیکوپتر میخواهد (البته آن روز نمیتوانستم حدس بزنم که نخستوزیر قصد فرار و مخفی شدن دارد و در جلسه 4 بعد از ظهر حاضر نخواهد شد) اظهار کردم باید دید چطور شده و اضافه نمودم دستور میدهم سوال کنند چرا نفرستادهاند؟ به دفتر ستاد گفتم چگونگی را تحقیق کنند.
چیزی نگذشته بود که مجدداً آقای بختیار با نگرانی تلفن زده و اظهار کرد: «تیمسار حالا دیگر هلیکوپتر به من نمیدهند.» گفتم: من هیچوقت در جریان هلیکوپتر شما نبودم، اطلاع ندارم، دستور دادم چگونگی را سوال کنند. با ناراحتی اظهار کرد: «تا به حال که نرسیده است.» به خاطرم رسید هلیکوپتری که منتظر بود مرا به نخستوزیری ببرد هنوز در محوطه ستاد بزرگ است. گفتم: الآن دستور میدهم هلیکوپتری را که این جاست برای شما بفرستند. به دفتر ستاد دستور دادم هلیکوپتر را بفرستید برای نخستوزیر و مراقب باشید رسیدن آن را اطلاع دهند. ضمناً ابلاغ کنید یک هلیکوپتر برای من بیاورند.
بعد از چند دقیقه اطلاع دادند که هلیکوپتری که از ستاد بزرگ فرستاده شده در محوطه دانشکده افسری به زمین نشسته و آقای بختیار هم سوار شده و در حال پرواز میباشد. سپس از دفتر اطلاع دادند هلیکوپتری که خواسته بودید در محوطه ستاد بزرگ ارتش آماده است و اضافه نمودند که اظهار شده: «از افسران خلبان هلیکوپتر، کسی حاضر به خلبانی آقای بختیار نبوده است...».
در این احوال در سفارت آمریکا در تهران و کاخ سفید واشنگتن حوادثی جریان داشت، که با توجه به طرحهای قبلی آمریکا برای دست زدن به یک کودتای نظامی در ایران در صورت شکست حکومت بختیار قابل توجه است. محمود طلوعی (در «صد روز آخر» صفحه 301 به بعد) مینویسد:
سولیوان سفیر آمریکا در ایران در جریان انقلاب در خاطرات خود درباره وقایع روز 22 بهمن چنین مینویسد: «صبح روز یازدهم فوریه (22 بهمن) اعضای ارشد هیات مستشاران آمریکا در نیروهای مسلح ایران طبق معمول به محل کار خود در مرکز ستاد مشترک رفتند، ولی طولی نکشید که رئیس هیات سراسیمه به من تلفن کرد و گفت جمعیت کثیری در اطراف محوطه ستاد جمع شدهاند و پیشنهاد کرد افراد او ستاد را ترک کنند. من با نظر او موافقت کردم و از خود او خواستم که مستقیماً به سفارت بیاید و شب را در محل اقامت ما بگذراند. نیم ساعت بعد دوباره تلفن کرد و گفت از طرف جمعیتی که در اطراف محوطه ستاد جمع شدهاند به سوی گارد محافظ ستاد تیراندازی میشود و از داخل محوطه ستاد هم به تیراندازی آنها پاسخ داده میشود. در این شرایط ترک محل ستاد خالی از خطر نبود و او تصمیم گرفته بود فعلاً در داخل ستاد بماند. چند دقیقه بعد معاون او به من تلفن کرد و گفت تانکها در اطراف ستاد موضع گرفته و توپهای خود را به طرف ساختمان ستاد نشانه گرفتهاند. بیست و شش عضو هیات مستشاری آمریکا دفاتر خود را ترک کرده و به زیرزمین ستاد پناه برده بودند، ژنرالهای ایرانی و افسران ارشد هم قبلاً به این پناهگاه رفته بودند.»
سولیوان مینویسد: «در این وضع خطرناک من با حالتی پریشان و عصبانی در جستجوی یک مقام ارشد از رهبران نیروهای انقلابی بودم تا مرا در کار نجات پرسنل نظامیمان کمک کند، تمام مقامات ارشد سیاسی و نظامی سفارت کلیه توان و امکانات و ارتباطات خود را به کار گرفته بودند تا شاید راهحلی سریع برای این مشکل بیابند در بحبوحه این فعالیتها زنگ تلفن به صدا درآمد و نیوسام معاون وزارت امور خارجه که از واشنگتن صحبت میکرد گفت از اتاق وضع فوقالعاده در کاخ سفید با من صحبت میکند و هم اکنون جلسهای به ریاست برژینسکی برای بررسی اوضاع ایران تشکیل شده و میخواهند تازهترین اطلاعات را درباره اوضاع ایران دریافت کنند. من در چند جمله کوتاه گزارش وضع موجود را دادم و گفتم چون گرفتار مشکل نجات 26 پرسنل نظامی آمریکا هستم بیش از این نمیتوانم صحبت کنم. نیوسام وضع مرا درک کرد و بیشتر از این به صحبت ادامه نداد.
پانزده دقیقه بعد تلفن واشنگتن مجدداً به صدا درآمد و این بار نیوسام و کریستوفر معاون ارشد وزارت امورخارجه در پای تلفن بودند. تلفن از اتاق وضع اضطراری کاخ سفید بود و اطلاعات دقیق تری راجع به اوضاع و امکاناتی که در اختیار ما بود میخواستند. این تلفن موجب قطع گزارش تلفنی یکی از ماموران سیاسی ما درباره تماس وی با ابراهیم یزدی برای نجات پرسنل نظامی ما شد و از این جهت برای من ناراحتکننده بود زیرا در آن شرایط نجات جان آمریکاییان که در معرض خطر جدی بودند بیشتر از پاسخ به سوالات مبهم و نامربوط اتاق وضع اضطراری کاخ سفید برای من فوریت داشت. لذا گفتگوی من با دو مقام عالی رتبه وزارت امور خارجه هم مانند مکالمه قبلی سریع و نامطبوع بود...
نهایت خشم و عصبانیت من در این مکالمه موقعی بود که گفته شد برژینسکی درباره امکان ترتیب دادن یک کودتا برای استقرار یک رژیم نظامی به جای حکومت در حال سقوط بختیار از من نظر میخواستند، این فکر و این سوال در آن شرایط به قدری سخیف و نامعقول بود که بیاختیار مرا به ادای یک کلمه زشت درباره برژینسکی وادار کرد و این فحاشی و بددهنی بیسابقه، مخاطب من نیوسام را که مرد ملایم و متینی بود تکان داد. نیوسام با ابراز شگفتی و تردید درباره آنچه شنیده بود سوال خود را به نحو دیگری تکرار کرد. من در پاسخ گفتم نمیتوانم آنچه را گفتهام به زبان لهستانی ترجمه کنم (چون برژینسکی لهستانیالاصل بود) و گوشی را زمین گذاشتم...
چند دقیقه بعد در حالی که من نومیدانه به تلاش خود برای برقراری ارتباط با یزدی و جلب کمک و همکاری او برای نجات آمریکاییان ادامه میدادم بار دیگر تلفن واشنگتن خطوط ارتباطی دیگر مرا قطع کرد و این بار دوباره نیوسام روی خط بود. نیوسام این بار با لحنی جدی و آمرانه گفت به وی دستور داده شده است از من بخواهد که با رئیس هیات مستشاری نظامی آمریکا در ایران تماس برقرار کنم و نظر او را درباره امکان دست زدن به یک کودتای نظامی سوال کرده و به واشنگتن گزارش بدهد. من از نیوسام پرسیدم آیا او نمیداند که رئیس هیات مستشاری ما هم اکنون در یک پناهگاه زیرزمینی به دام افتاده و من برای نجات او تلاش میکنم. نیوسام گفت موضوع را درک میکنم ولی دستوری که به او داده شده این است که نظر ژنرال رئیس هیات مستشاری آمریکا درباره کودتا سوال شود!
چند دقیقه بعد از این تلفن رئیس هیات مستشاران نظامی ما از پناهگاهش به من تلفن کرد و گفت ظاهراً اقداماتی برای آتشبس بین نیروهای انقلابی و قوای محافظ ستاد در جریان است و چند تن از افسران برای مذاکره با نمایندگان انقلابیون به طبقه بالا رفتهاند. با کمی خجالت جریان مذاکرات تلفنی خود را با واشنگتن و سوالی که راجع به نظر او درباره امکان دست زدن به یک کودتای نظامی از من شده بود با ژنرال در میان گذاشتم. او با همه گرفتاری و نگرانی درباره سرنوشت همکاران خود مانند یک سرباز امر مافوق را اجرا کرده و نظر خود را اعلام داشت. او گفت در شرایط فعلی شانس موفقیت یک کودتای نظامی فقط پنج درصد است و من به یکی از همکارانم گفتم، نظر او را به واشنگتن مخابره کند.
در کمتر از یک ساعت اطلاع یافتیم که آتشبس در اطراف ستاد کل برقرار شده و نه فقط ابراهیم یزدی بلکه آیتالله بهشتی هم در صحنه حاضر شده و به رهایی پرسنل ما از مخمصه کمک کردهاند. به ما اطلاع داده شد که پرسنل نظامی ما بزودی به سفارت اعزام خواهند شد. معاون من چارلی ناس که خود در محوطه سفارت مقیم بود، مسئولیت پذیرایی و جابجا کردن آنها را در قسمتهای مختلف داخل محوطه سفارت به عهده گرفت... ما تمام شب را منتظر رسیدن اتومبیلهای حامل پرسنل نظامی خود بودیم ولی خبری از آنها نشد. با وجود این از سلامتی آنها مطلع بودیم، تا اینکه ساعت پنج صبح روز بعد افراد ما با وسایط نقلیه نظامی، در حالیکه آیتالله بهشتی و یزدی شخصاً آنها را همراهی میکردند وارد محوطه سفارت شدند. چارلی ناس از بهشتی و یزدی تشکر کرد و آنها هم متقابلاً از گرفتاری و ناراحتی که برای افراد ما ایجاد شده بود عذرخواهی کردند.
برشی از کتاب خاطرات سیاسی اجتماعی دکتر صادق طباطبایی؛ ج 3، ص 239-243؛ چاپ سوم (1392)؛ ناشر: چاپ و نشر عروج.
دیدگاه تان را بنویسید