روایت انقلابی که ۴۰ ساله شد-۶۲

اعلامیه های امام چگونه به ایران می رسید؟

وقتی ‎‌شماره نماینده امام در مشهد را گرفتم تا اعلامیه دوم را بخوانم ایشان گوشی را بر‎‌نداشتند و پسرشان برداشت، وقتی به او گفتم ضبط را حاضر کنید تا‎ ‎‌اعلامیه را بخوانم، گفت: حاج آقا شما آن اعلامیه اولی را که خواندید‎ ‎ساواک گوش می‌‌‌‌‌داد، خواهش می‌کنم برای کسی دیگر بخوانید.

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس: ‌‌مرحوم حجت الاسلام و المسلمین اسماعیل فردوسی پور در خاطرات خود درباره اطلاع از وقایع داخل ایران و چگونگی رسیدن اعلامیه های امام به ایران اینگونه روایت می کند:

راجع به کسب خبر از تظاهرات، مخابرات تهران در اختیار ما بود.‎ ‎‌در آن زمان اکثر ادارات به اعتصاب پیوسته بودند. ولی ما می‌توانستیم ‌‎ ‎‌شب دومی که وارد پاریس شدیم با کمک آقای هادی غفاری در ‌‎ ‎‌مخابرات تهران، همکاری چند تن از کارکنان آنجا را جلب کنیم. بر این‎ ‎‌اساس قرار شد پنج تن از خانمها در شیفت روز و پنج نفر از آقایان در ‌‎ ‎‌شیفت شب، تمام مطالب روزنامه‌‌ ‌‌ها درباره وقایع انقلاب را تهیه و هر ‌‎‌شب ساعت 12 به وقت تهران و تقریباً ساعت 5 / 2 شب به وقت پاریس‎ ‎‌برای ما بخوانند. من که مسئول تلفن بودم، مطالب آنها را ضبط می‌کردم‎ ‎‌و خدمت امام می‌بردم. همچنین متقابلاً ما هم اخبار و اعلامیه‌های ‌‌امام را‎ ‎‌ارسال می‌کردیم. به این ترتیب سخنرانیها و پیامهایی که امام می‌‌‌‌‌دادند از ‎‌طریق تلفن به ایران فرستاده می‌‌‌‌‌شد. رابط ما در مشهد یکی از نمایندگان‎ ‎‌امام در آن شهر بود و اولین اعلامیه را برای ایشان خواندیم، اما وقتی من‎ ‎‌شماره ایشان را گرفتم تا اعلامیه دوم را بخوانم ایشان گوشی را بر‎‌نداشتند و پسرشان برداشت، وقتی به او گفتم ضبط را حاضر کنید تا‎ ‎‌اعلامیه را بخوانم گفت: حاج آقا شما آن اعلامیه اولی را که خواندید‎ ‎ساواک گوش می‌‌‌‌‌داد، خواهش می‌کنم برای کسی دیگر بخوانید. ما هم‎ ‎‌فوری قطع کردیم و شماره مسجد کرامت را گرفتیم. در مسجد کرامت‎ ‎‌گروهی بودند که در خدمت مقام معظم رهبری ‌‌آیت‌‌‌‌الله خامنه‌‌ای ‌‌فعالیت‎ ‎‌می کردند و فعال آن ‌‌گروه ‌‌آقای حاجی غنیان بود ‌‌به ایشان ‌‌زنگ زدم و‎ ‎‌گفتم اعلامیه امام را می خواهم بخوانم، شما ضبط را آماده کنید. از آن به ‎‌بعد از طریق مسجد کرامت برای حاجی غنیان می خواندیم‌‌.‌‌ آنها بعد از‎ ‎‌ضبط اعلامیه، آن را پیاده و به وسیله ایشان تکثیر می‌کردند.‌

‌‌ما در نوفل لوشاتو تلفن نداشتیم، آن منزلی که متعلق به آقای‎ ‎‌عسگری بود بدون تلفن بود. قرار شد تقاضا کنند که یک خط تلفن به ما‎ ‎‌بدهند که حدود یک هفته طول کشید. از این رو در آغاز از تلفن آقای‎ ‎‌غضنفرپور پیام می‌فرستادیم و جواب مردم را می‌دادیم. بعد که خطی در ‌‎ ‎‌نوفل لوشاتو برقرار شد آن شخصی که در خانه غضنفرپور مسئول تلفن‎ ‎‌بود به نوفل لوشاتو منتقل می شد و تقریباً تا اواخر هم تلفن در دست ما‎ ‎‌بود. دانشجویانی که پاریس می آمدند از فرودگاه تلفن می‌‌‌‌‌کردند و‎ ‎‌می گفتند‌‌:‌‌ ما کجا بیاییم؟ ما راهنمایی می کردیم و آدرس می‌‌‌‌‌دادیم می آمدند‎ ‎‌و مهمان می شدند.‌

‌‌اتاقهای آنجا محدود بود، گاهی از شبها، عده ای هم در آشپزخانه و‎ ‎‌دستشویی و راهرو می خوابیدند‌‌.‌‌ من خودم پای تلفن می نشستم تا هر‎ وقت تلفن زنگ زد بردارم. وقتی ‌‌هم ‌‌خسته می شدم همانجا سرم را روی‎ ‎‌میز کوچکی می گذاشتم و می خوابیدم، به محض اینکه تلفن ‌‌زنگ می‌زد‎ ‎‌فوری گوشی را برمی داشتم تا بقیه بیدار نشوند.‌

 

برشی از کتاب خاطرات حجت الاسلام و المسلمین فردوسی پور؛ ص 248-250؛ چاپ اول (1387)؛ ناشر: چاپ و نشر عروج.

دیدگاه تان را بنویسید