شاه قصد داشت به امریکا برود ولی مقامات امریکایی از پذیرش او امتناع کردند و این موضوع برای او که همیشه منافع امریکا را در نظر داشت و خوش خدمتی می کرد بسیار ناگوار آمد.
جی پلاس: بالاخره انتظار جهانیان به پایان رسید و جانفشانیهای ملت آزادیخواه و مسلمان ایران و قیام پانزده ساله امام به ثمر رسید و روز پانزدهم ژانویه 1978 ـ 26 دی ماه 1357 اعلیحضرت و علیاحضرت و والاحضرتها با چشمی گریان و با بدرقه یاران نزدیک و سلام نظامی (یا خداحافظی نظامی) با یک فروند هواپیمای نیروی هوایی به همراهی نصرتالله معینیان و امیرهوشنگ افشار ایران را برای همیشه ترک کردند. در فرودگاه قاهره انور سادات با تدبیر و خوشامدگویی امریکاییان در انتظار میهمانان ایرانی بود.
گفته میشود که شاه قصد داشت به امریکا برود ولی مقامات امریکایی از پذیرفتن او امتناع ورزیدند. این امر برای شاه بسیار ناگوار بود. کسی که به قول مقامات جمهوریخواه «همیشه منافع امریکا را در نظر داشته است» اینک در حال استیصال میبیند که عاقبت آن همه وابستگی و خوش خدمتی به کجا رسیده است. مشاوران نظامی که در اصل از رفتن شاه به کلی ناراضی بودند و با رفتن او پایان سلطه خود را حتمی میدیدند، او را قانع کردند در منطقه باقی بماند تا در صورت موفقیت آنان در اجرای کودتا، سریعاً به کشور باز گردد. از این جهت شاه تصمیم گرفت با دوست دیرینهاش ملک حسین دیدار کند. سفیر ایران در اردن به وی اطلاع میدهد که ملک حسین از پذیرفتن وی معذور است. ناچار شاه با راکفلر و کیسینجر تماس گرفته و از آنان استمداد میطلبد. با وساطت مقامات امریکایی انورسادات او را به مصر دعوت کرده و در منطقه اسوان او را مستقر می کند. بعد از مدت کمی شاه و ملکه به توصیه مقامات امریکایی به مراکش رفته و تا روزهای اول پیروزی انقلاب در یکی از کاخهای ملک حسن اقامت کردند.
بعد از پیروزی انقلاب، ملک حسن که نگران روابط خود با جمهوری نوپای اسلامی بود از شاه خواست مراکش را ترک کند.[1]
1. از آن جا که شاه و فرح فاقد گذرنامه معتبر بودند ـ گذرنامه آبی سلطنتی آن ها با پیروزی انقلاب باطل شده بود ـ لذا فرح از دفتر امور پناهندگان سازمان ملل استمداد کرد. با چاره اندیشی دفتر مزبور، شاه و همراهانش به عنوان پناهنده به باهاما و از آن جا به مکزیک رفتند. بعضی از خبرنگاران و نمایندگان دولت آمریکا که روزهای آخر عمر شاه را دیده بودند می گفتند او پیوسته در اضطراب و نگرانی به سر می برد. گویی هر لحظه منتظر بود او را دستگیر و تحویل دولت انقلابی ایران بدهند.
برشی از کتاب خاطرات سیاسی اجتماعی دکتر صادق طباطبایی؛ ج 3، ص 186-187؛ چاپ سوم (1392)؛ ناشر: چاپ و نشر عروج.