رهبران نظامی ایران با این که از رفتن شاه نگران بوده و از دولت امریکا به خاطر عدم اقدام قاطع در ساکت کردن امام در پاریس گلایه داشتند، خود را نیز در مقابل یک ژنرال امریکایی باخته و به او اجازه حتی توهین به خود را نیز میدادند.
جی پلاس: ژنرال هایزر که از سال 1975 تصدی معاونت فرماندهی کل نیروهای امریکایی در اروپا را عهده دار بود، وظیفه داشت که نیروهای امریکایی را در صورت وقوع بحران، مامور به خدمت در واحدهای ناتو کند. در عین حال نیز برنامه کمک و فروش تسلیحات نظامی خارجی امریکا را به 44 کشور جهان، سالانه متجاوز از 12 میلیارد دلار از جمله ایران اداره می کرد.
85% این فروشهای نظامی به کشورهای اروپایی و اعضای ناتو تعلق داشت، طبیعی است که انجام این مسئولیت نیازمند به کارهای سیاسی و دیپلماتیک وسیعی بود.
هایزر میگوید: «...یکی از بزرگترین مشتریهای ما ایران بود. این کشور از نقطهنظر نظامی برای امریکا در یک منطقه کلیدی و استراتژیک واقع شده بود. اگر ایران میتوانست یک نیروی مهم دفاعی ایجاد نماید، همانطور که در راه انجام آن بود، میتوانستیم میلیونها دلار از این بابت ذخیره کنیم. مطمئنم اگر روابط نزدیک خود با ایران را از دست نمیدادیم و آن کشور هم چنان به تقویت قدرت نظامی خود ادامه میداد، ضرورتی نبود که ما این همه خرج کنیم تا نیروی واکنش سریع در خلیجفارس ایجاد کنیم. نیروهای ایران میتوانستند ثبات منطقه را تضمین کنند و از منافع حیاتی امریکا حمایت کنند. لذا بهای سقوط شاه برای امریکا بسیار گزاف بوده است....» (خاطرات هایزر، ص30)
از این رو طبیعی بود که امریکا به هر قیمت کوشش کند تا از سقوط شاه و نظام او جلوگیری شود.
اعزام ژنرال هایزر به ایران از این جهت بود که وی شناخت کافی از وضع ارتش ایران داشت و با اکثر امیران و فرماندهان ارشد نظامی ایران دوستی دیرینه داشت. چند ماه قبل از این نیز شاه به او که به قول خودش «با شیوه حکومت و نیروهای مسلح شاه آشنایی کامل داشت» میگوید: «یکی از نیازمندیهای اصلی او در طراحی سیستم کنترل فرماندهی این است که او کنترل کامل و مطلق خود را بر نیروها حفظ نماید.او سیستمی میخواست که او را صددرصد در برابر کودتا حفظ کند.» (همان، ص 32).
در انجام این خواسته مهم شاه، که مورد عنایت مقامات امریکایی نیز بود، هایزر دست به کار میشود. در این مورد میگوید: «برای این که بتوانم دکترین و مفاهیم عملیات مورد نظر شاه را فرموله کنم تیمی از افسران ـ امریکایی ـ را برای جمع آوری اطلاعات به ایران اعزام داشتم. وقتی که اطلاعات مورد لزوم خود را دریافت کردم خود شخصاً نشستم و دکترین و مفاهیم عملیاتی را که فکر میکردم برای نیروهای مسلح ایران مناسب است نوشته و تدوین کردم...» او در اواسط اوت (مرداد 57) به ایران رفته و گزارش خود را به رئیس ستاد ارتش و نیز شخص شاه ارائه میکند و در این مورد مینویسد: «... قضاوت شاه روی گزارش من هنوز هم تا امروز مرا شگفتزده کرده است. او آن را به طور کلی و بدون هرگونه تغییری پذیرفت... و سرانجام موافقت کرد که طرح را به عنوان سند غیرمحرمانه و برای مطالعه همه ارتشیان منتشر کند... وقتی به اشتوتگارت ـ مقر فرماندهی ناتو ـ بازگشتم مطمئن بودم که شاه عزم لازم را جهت حفظ کنترل کشور دارد.» (همان، ص 38 / 37).
با رشد مبارزات مردم و شدت وخامت اوضاع برای شاه و نظام، کاخ سفید مجدداً از هایزر میخواهد به ایران بازگردد.
«...در یکی از روزهای آخر دسامبر 1978 (آذر ماه 57)، وقتی که در ستاد خود در اشتوتگارت بودم، تلفنهای متعددی از مشاور نظامی رئیس ستاد مشترک خودمان دریافت کردم... او با من درباره اعزام یک نظامی ارشد از امریکا برای کار با سران ارتش ایران مشورت کرد. وقتی پرسیدم منظور او از نظامی ارشد چیست؟ پاسخ داد: که ژنرال چهارستاره را ترجیح میدهند. اما میتوان ژنرال سه ستاره نیز اعزام نمود. گفت که این فرد باید شاه و فرماندهان و مشاوران ارشد نظامی او را شخصاً بشناسد و آشنایی خوبی با برنامههای امریکا در آن کشور داشته باشد...» (ص42).
بالاخره در 14 دی ماه 57 ارشد نظامی به طور محرمانه وارد ایران شده و بلافاصله با رهبران نظامی ایران که از دوستان قدیمی او بودند، تماس برقرار میکند.
هایزر در خاطرات خود مکرر به این مطلب اشاره میکند که رهبران نظامی ایران، هر کدام جداگانه با شاه مرتبط بوده و به کار ستادی و دسته جمعی عادت نکرده بودند. علاوه بر آن شاه نیز تنها از همین طریق توانسته بود، فرماندهی مطلق خود را اعمال کند. آن چه در روزهای آغازین ماموریت خود در تهران توجه او را به شدت جلب کرده بود، اظهارات تک تک فرماندهان بود که در صورت رفتن شاه از ایران، خود را ملزم میدیدند، همراه او از کشور خارج شوند! لذا باید آنها را برای ماندن و دفاع از وطن قانع میکرد. وی میگوید: « افسران ایرانی در پنج مساله با هم اتفاق نظر داشتند:
1ـ از رفتن شاه باید جلوگیری شود.
2ـ اگر شاه برود همه آنها علاقه دارند، با او بروند.
3ـ امریکا باید روی آیتالله خمینی فشار بیاورد، شاید به ایران بازنگردد.
4ـ امریکا باید با بیبیسی کاری انجام دهد تا دست از انتشار اخبار مربوط به امام بردارد.
5ـ نا آرامیهای کنونی ایران نتیجه توطئه کمونیستهاست...» (ص99)
هایزر بالاخره موفق میشود آنهارا به دور هم گرد آورد: «...به همین خاطر دیدم باید صراحت داشته باشم و لذا گفتم بر اساس مشاهدات خودم به این نتیجه رسیدم که همه شما در خلأ کار میکنید. شما هرگز به صورت یک تیم کار نکردهاید. من شخصاً دیدهام که فرماندهان ارتش امریکا با رئیس ستاد مشترک به صورت یک تیم و با هم درباره مسائل بسیار مهم بحث میکنند... گاهی به نظر میرسد برخی از فرماندهان نیروها به منظور به دست آوردن دل اعلیحضرت حاضرند گلوی یکدیگر را بکنند... میخواستم این افراد مسئولیتهای خود را قبول کنند، آنها نمیبایستی همواره به فردی بالاتر از خود تکیه میکردند. شاه سالها نقش آقا بالا سری آنها را به عهده داشت. اما حالا ضروری بود که آنها روی پای خود بایستند و تداوم کار نیروی تحت فرماندهی خود را نگه دارند. از افراد خود اخبار درست بشنوند و انضباط و روحیه نیرو را حفظ کنند. زنجیره ارتباطات تقریباً متوقف شده بود. شاه دیگر هیچ اطلاعاتی نمیداد. به همین دلیل این افراد در تاریکی به سر میبردند. به آنها گفتم نیروهای شما باید از آخرین اوضاع و احوال باخبر شوند...ما باید یک سیستم ارتباطات دو جانبه برقرار کنیم... سپس به آنها گفتم شما باید بختیار را حمایت کنید تا او بداند وقتی اوضاع وخیم است میتواند روی شما حساب کند... باید کنترل کشور را بازیابید... و کشور را برای مراجعت شاه بازسازی نمایید... شما باید خود را از روزمرگی و برنامههای روزانه رها کنید و باید برای آیندهای دورتر برنامهریزی کنید. ما باید راهی برای مقابله با جنگ روانی آیتالله پیدا کنیم... همه آنها درخواست کمک و راهنمایی میکردند و در واقع از من میخواستند که برنامه تفصیلی را تدوین کنم... به نظر میرسید هنوز به فکر جان خودشان و رفتن شاه هستند... آنها که رهبری شاه را از دست داده بودند بیشتر میل داشتند به من تکیه کنند تا آنکه خودشان ابتکار عمل را در دست بگیرند...» (همان، ص9)
نکته جالب این جاست که رهبران نظامی ایران ضمن این که از رفتن شاه نگران بوده و از دولت امریکا به خاطر عدم اقدام قاطع در ساکت کردن امام در پاریس گلایه داشتهاند، خود را نیز در مقابل یک ژنرال امریکایی باخته و به او اجازه حتی توهین به خود را نیز میدهند:
«...بالاخره ربیعی ـ فرمانده نیروی هوایی ـ گفت: اگر شاه به همین زودی که گفته برود... من با او خواهم رفت. وقتی این را گفت تصمیم گرفتم به او شوک وارد کنم و لذا او را یک بیابانی بیغیرت خواندم و گفتم که او به کشورش وفادار نیست و عاقلانه فکر نمیکند...» (ص110)
برشی از کتاب خاطرات سیاسی اجتماعی دکتر صادق طباطبایی؛ ج 3، ص 157-160؛ چاپ سوم (1392)؛ ناشر: چاپ و نشر عروج.