روزهای پاریس به روایت صادق طباطبایی-۳۶
چه تمهیدی برای در امان ماندن پیش نویس قانون اساسی اندیشیده شد؟
ممکن بود به محض پیاده شدن از هواپیما، امام و همراهانشان دستگیر شوند و پیشنویس قانون اساسی نیز به دست ماموران رژیم شاه بیفتد بنابراین تصمیم بر این شد تا برای در امان ماندنش، آن را به یکی از خبرنگاران همراه بسپاریم.
جی پلاس: وقتی پیشنویس قانون اساسی آماده شد و امام آن را ملاحظه کردند دو سه نسخه از آن تهیه شد. این نسخهها در بازگشت به ایران در پرواز همراه من بود. در داخل هواپیما به امام گفتم که این پوشه قانون اساسی است، چه کارش کنم؟ گفتند: پهلوی خود شما باشد. گفتم: خوب معلوم نیست از هواپیما که پایین بیاییم چه بر سر من میآید. هیچ فکرش را کردهاید چه باید بکنیم؟ ایشان گفتند چند حالت محتمل است: یکی اینکه من را بگیرند و به شما کاری نداشته باشند. شما هر کدام به وظایف خود عمل میکنید، من هم تکلیف خودم را میدانم. یا ممکن است شما شیطانهای شلوغ کن! را بگیرند و با من کاری نداشته باشند. در این صورت بالاخره یک فکری میکنیم. ممکن است به هیچکدام از ما کاری نداشته باشند ممکن هم هست که همه ما را با هم بگیرند. من گفتم در میان این 150 خبرنگاری که دعوت کردیم، کسی که من از آلمان دعوت کرده ام آقای پیتر شولاتور از چهرههای سرشناس است[1] که امشب هم میخواهد چند تصویر در ساعات مختلف از شما بگیرد و من اعتقاد دارم تحریف در مطالبتان نمیکند، اگر اجازه میدهید من بدون اینکه به او بگویم قضیه چیست، این پرونده را به او بدهم و به او همین را میگویم که احتمال دارد پس از پیاده شدن با مشکل مواجه شویم و ما را دستگیر کنند، اما به شما خبرنگاران کاری ندارند. این پرونده را پیش خودت نگه دار، هر وقت توانستی مرا پیدا کنی به من برمیگردانی، اما اگر من را ندیدی به نحوی آن را به امام برسان.
امام این پیشنهاد را پذیرفتند و برای اینکه مطلب مستند شود، ساعت 2 ـ 5 / 1 بامداد من با پیتر شولاتور و کافمن[2] فیلمبردار او صحبت کردم و گفتم پروندهای را به شما میسپارم، این را ضبط کنید و بعداً اگر همدیگر را دیدیم، از شما پس میگیرم. شماره تلفن هم به آنها دادم و گفتم اگر ماها را گرفتند، یک روزی آن را بالاخره به امام برسانید. از این ماجرا و مطالبی که نقل کردم فیلم گرفتند، منتها به او نگفتم محتوایش چیست.
پس از پیاده شدن از هواپیما و ورود به سالن و دیدن انبوه مردم متوجه شدیم خطری در کمین ما نیست. در یک لحظه دیدم آقای شولاتور در بالکن ایستاده و از منظره استقبال از امام و خواندن سرودهای دستهجمعی «خمینی ای امام» اشک در چشمش جمع شده. من به او اشاره کردم که بیرون از فرودگاه همدیگر را ببینیم. بعد از پایان مراسم استقبال که از سالن بیرون آمدیم او را دیدم و پرونده محتوی پیشنویس قانون اساسی را از او گرفتم.
دیدگاه تان را بنویسید