با تبعید امام به نجف اشرف، شهید قاضی نیز به آنجا تبعید شد و پس از گذراندن دو سال به تبریز بازگشت اما این بار بجز دوستان نزدیکش هیچ استقبال کننده ای نداشت. عمق توطئه تا جایی بود که حتی بسیاری از دوستان نزدیک ایشان هم حیله رژیم را باور کرده بودند. ...
جی پلاس: بعد از سال 42 تعارض و تقابل بین طرفداران آقای شریعتمداری و امام و مراجع دیگر همین طور ادامه داشت و مرحوم آقای قاضی که علمدار مبارزه و پیشرو هواداران امام بود در اوج محبوبیت قرار داشت و در سال 42 دستگیر شد و در حدود چهل روز زندانی بود ولی بعد از آن ایشان را نیز مانند امام در منزلی در تهران تحت نظر قرار دادند و از رفتن به تبریز منع کردند منتها ایشان (نمی دانم مستقیماً یا با واسطه) از امام کسب تکلیف کرده بود که آیا در اینجا بمانم یا به تبریز بروم؟ و امام فرموده بودند: به حرف آنها توجهی نکن. ایشان هم اعلام کردند که من می خواهم به تبریز بیایم وقتی مردم خبردار شدند آماده استقبال از ایشان شدند، تمام خیابانها و بازار تعطیل شد. مرحوم آقای قاضی عمداً برای سفر قطار را انتخاب کرده بود تا در ساعت معینی وارد شهر شود. با آمدن قطار حامل ایشان به ایستگاه که تقریباً در داخل شهر تبریز بود انبوه بیشمار مردم با قربانی کردن گاو و گوسفند و شتر در حالی که شعار «الله اکبر» و «نصر من الله و فتح قریب» بر زبانشان بود به استقبال آقای قاضی شتافتند. مسیر ایستگاه قطار تا منزل ایشان مملو از جمعیت مشتاق بود که با سلام و صلوات وی را تا منزل همراهی کردند. ازدحام جمعیت برای دیدار با ایشان به حدی بود که مردم دسته دسته از یک طرف وارد منزل ایشان می شدند و فقط چند لحظه در مقابل آقای قاضی توقف می کردند و به ایشان خوشامد می گفتند و از طرف دیگر بیرون می رفتند و مجال توقف بیشتر اصلاً وجود نداشت. این ملاقات به همین صورت و با همین ازدحام تا حدود نصف شب ادامه یافت، وقتی نصف شب منزل تقریباً از جمعیت خالی شد و فقط تعدادی در حدود سی نفر از نزدیکان در منزل باقی ماندند یک دفعه مأموران و ساواکیها از در و دیوار ریخته بودند داخل منزل و در حالی که تمام خیابانهای اطراف را بسته بودند دوباره آقای قاضی را دستگیر کردند و بلافاصله به تهران بردند. مدتی ایشان در تهران تحت نظر بود، سپس به نجف اشرف تبعید شد و قیام امام در این مدت وارد مرحله جدیدی شد و ایشان در آبان ماه 43 با اعتراض به تصویب کاپیتولاسیون، دستگیر و به ترکیه تبعید شد و بعد از مدتی امام نیز به نجف تبعید شد و چند ماهی آقای قاضی به همراه امام در نجف بود تا اینکه مدت تبعیدش به سر آمد و ایشان بعد از حدود دو سال به تبریز بازگشت؛ اما دیگر تبریز آن تبریز قبل از تبعید نبود زیرا ساواک و طرفداران آقای شریعتمداری توانسته بودند در این مدت با ارعاب و تطمیع، عده زیادی از منبریها را دور خودشان جمع کنند و با پخش شایعاتی علیه ایشان و اینکه وی نامه ای به شاه نوشته و ضمن قبول لوایح ششگانه از شاه تقاضای عفو و بخشش کرده است. با پخش وسیع این نامه که بسیار ماهرانه با تقلید خط و امضای مرحوم آقای قاضی نوشته شده بود، طرفداران آقای شریعتمداری توانستند تا حد زیادی وجهه ایشان را در تبریز مخدوش کنند به طوری که وقتی ایشان آمد جز عده ای از دوستان خیلی نزدیک کسی به استقبالش نرفت و کسی به پیشنهاد تعطیلی بازار به احترام بازگشت ایشان توجهی نکرد. این توطئه و دسیسه چینی در بسیاری از علما و بزرگان و حتی بعضی از دوستان آقای قاضی نیز مؤثر افتاد و باور کردند که آن نامه واقعی است و نیز طرفداران آقای شریعتمداری تصمیم گرفتند که به مرحوم آقای قاضی بی اعتنا باشند و در محافل و مجالسی که ایشان وارد می شوند توجهی نشان ندهند و کسی به احترامش بلند نشود و در بین خودشان جایی به ایشان ندهند. البته اساس مخالفت آنها با شهید قاضی طباطبایی بیشتر در مورد مرجعیت و تقلید بود که ایشان آقای شریعتمداری را به عنوان اعلم و مرجع تقلید به مردم معرفی نمی کرد و پس از وفات مرحوم آقای بروجردی اختلاف آقایان با ایشان شروع شده بود که در مواقع خاصی به اوج خود می رسید. مثلاً بعد از آزادی امام در سال 42 و تصمیم آقای شریعتمداری برای تأسیس دارالتبلیغ که حداقل غیرمستقیم از طرف حکومت وقت حمایت می شد، دامنه وسیعتری به خود گرفت. در آن مقطع که روحانیت به رهبری امام خمینی (س) اولین گامها را در جهت مبارزه با حکومت برداشته و به موفقیتهایی هم رسیده بود که می توان به عقب نشینی مفتضحانه دستگاه پهلوی از لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی به خاطر مخالفت امام و سایر مراجع با آن اشاره کرد، حوزه علمیه قم با مسأله تأسیس دارالتبلیغ توسط آقای شریعتمداری با برنامه ای جدید برای تبلیغ و مبلغین مواجه شد. آن هنگام اکثر انقلابیون معتقد بودند که تأسیس دارالتبلیغ دسیسه ای است از طرف حکومت پهلوی برای جبران شکست خود و ایجاد اختلاف و دو دستگی در بین روحانیت و همچنین انحراف اذهان روحانیون و مردم از مبارزه به مسائل جزئی و حاشیه ای؛ به همین علت امام نیز در بعضی از جلسات خصوصی به طوری که شنیده ام فرموده بودند: فرضاً این کار فی نفسه خوب باشد اما در این زمان که ما کارهای مهمتری در پیش داریم هیچ لزومی ندارد. اما آقای شریعتمداری بدون مشورت با علما و حتی با توجه به مخالفت مراجع، اقدام به این کار کرد و همان طوری که پیش بینی می شد موجب اختلاف و تفرقه بین روحانیت در قم شد و در تبریز نیز اختلاف شدیدی مابین علما و روحانیون برانگیخت. طرفداران آقای شریعتمداری با به فراموشی سپردن مبارزه با حکومت، به تبلیغ دارالتبلیغ پرداخته و به این بهانه، مخالفان را مورد تاخت و تاز قرار دادند؛...
از جمله کسانی که آماج حملات طرفداران آقای شریعتمداری قرار گرفتند شهید قاضی طباطبایی بود. ایشان چون از سردمداران مخالفان آقای شریعتمداری در تبریز بود بالطبع طرفداران آقای شریعتمداری کینه وی را در دل داشته و از دست او بشدت عصبانی بودند و به دنبال فرصتی می گشتند تا ضربه سهمگینی بر او وارد کنند و موقعیت سیاسی ـ اجتماعی وی را خدشه دار کنند در همین گیرودار، آقای قاضی به نجف تبعید شد و همین مسأله زمینه را برای مخالفان وی فراهم کرد تا نقشه های خود را برضد او پیاده کنند. مخالفان ایشان با هماهنگی بعضی از علمای تبریز، حملات خود را برضد آقای قاضی آغاز کردند. ذکر این نکته ضروری است که مرحوم قاضی در سخنرانیهایش به طور مستقیم بر ضد شاه صحبت می کرد و از او تعبیر به جبار و ملک اَرْعَنْ (دماغ گنده) می کرد و او کسی نبود که از مواضعش علیه شاه و حکومت کوتاه بیاید و نظرش نسبت به دستگاه پهلوی تغییر کند؛ اما مخالفان او با جعل نامه هایی از طرف ایشان یکی برای شاه و دیگری برای فرح می خواستند موقعیت سیاسی - اجتماعی او را متزلزل کنند؛ لذا این نامه ها را در سطح وسیع پخش کردند و متأسفانه این ضربه ناجوانمردانه، مؤثر واقع شد و عواملی موجب شد مردم باور کنند که واقعاً این نامه ها را آقای قاضی نوشته است. از جمله عوامل این بود که فرح اهل تبریز و از خاندان طباطبایی به شمار می آمد و با آقای قاضی به منزله دخترعمو ـ پسرعموی با واسطه بودند، تلاش خاندان طباطبایی برای آزادی ایشان، عامل دیگری بود در جهت تقویت این تصور در اذهان مردم که آن نامه ها از جانب آقای قاضی بوده است. به هر حال این مسأله صدمه زیادی به حیثیت ایشان وارد کرد. بعد از تبعید آقای قاضی به نجف کسی که بتواند رهبری مردم را در تبریز به دست بگیرد وجود نداشت. بسیاری از علما و بزرگان تبریز مثل آقای اهری و آقای انگجی سکوت اختیار کردند یا به کارهای روزمره مشغول شدند، خیلی از جوانان مبارز و انقلابی که از شاگردان و دوستان آقای قاضی بودند یا زندانی یا تبعید شدند یا برای ادامه مخفیانه مبارزه به جهت ادامه مبارزه تشکیلاتی به جاهای دیگری هجرت کردند. در مسجد مقبره نیز که محل فعالیتهای سیاسی و سخنرانی آقای قاضی بود به سفارش ایشان، مرحوم آیت الله سیدمحمد حسن الهی برادر مرحوم علامه طباطبایی و پسرعمو و شوهر خواهر آقای قاضی نماز می خواندند. ایشان با اینکه از نظر فلسفه و کلام در سطح علامه و در عرفان و علوم غریبه به اعتقاد بعضی از بزرگان بالاتر از علامه طباطبایی بود ولی در کارهای اجتماعی و سیاسی دخالتی نداشت و بیشتر در منزل خود به تدریس و تألیف مشغول بود البته با عده ای از روحانیون تبریزی مقیم قم تابستانها بعد از تعطیلی دروس حوزوی به تبریز می رفتیم و تا حدودی جای خالی آقای قاضی را پر می کردیم و با حضور ما در تبریز جنب و جوش و حرکت خاصی پدید می آمد و اقداماتی در جهت مبارزه صورت می گرفت و با بازگشت ما، جنب وجوش به رکود و رخوت مبدل می شد. جمع ما که عده ای انگشت شمار بودیم در دو جبهه با تعارض شاه و آقای شریعتمداری و طرفداران وی قرار می گرفت و چون جمعیتمان کم بود سعی می کردیم حداقل، صفوفمان را متحدتر و مستحکم تر کنیم، به همین دلیل در قم با هم جلسه داشتیم و به تبادل افکار می پرداختیم تا در مبارزه با دشمن با قوّت و هماهنگی بیشتر ظاهر شویم. سرانجام بعد از حدود دو سال به خاطر تلاشهایی که شده بود از جمله، اقدامی که آیت الله آقای حکیم برای آزادی ایشان به عنوان نماینده خودش در ایران کرده بود، آقای قاضی به تبریز برگشت، ایشان قبل از بازگشت پیغام داده بود که نمی خواهم از من استقبال بشود. البته جوّ تبریز هم طوری نبود که مردم برای استقبال بیایند. پدرم نقل می کرد که عده ای آمدند و گفتند: اگرچه آقای قاضی راضی به تعطیلی بازار نیست ولی بهتر است که ما به خاطر ورود ایشان، بازار را تعطیل کنیم اما بازاریها به خاطر همان جوّی که بر ضد ایشان درست شده بود حاضر به تعطیل کردن بازار نشدند. برخورد بیشتر علما و روحانیون تبریز هم با ایشان برخورد سردی بود به عنوان مثال: در تبریز رسم بر این بود که در مجالس ختم برای علمای بزرگ شهر، نامه مخصوص می فرستادند تا در مجلس شرکت کنند و حضور علما را افتخاری برای خود و زینتی برای مجلس می دانستند، به همین جهت علما به طور وسیع در مجالس ختم شرکت می کردند و معمول بود که در گوشه ای از مسجد در کنار هم می نشستند. از برخوردهای ناشایست و منفی علما با آقای قاضی این بود که وقتی ایشان وارد مجلس می شد هیچ یک از علما به ایشان اعتنایی نمی کردند و از جایشان بلند نمی شدند و ایشان مجبور می شد در بین مردم در گوشه ای بنشیند. من خود یکی ـ دو بار شاهد این برخورد نامناسب بودم، به همین جهت به تعدادی از دوستان آقای قاضی گفتیم که قبل از ورود ایشان به اینگونه مجالس بروند و در بین علما جا بگیرند و به محض ورود آقای قاضی بلند شوند تا وی در آنجا بنشیند تا اینقدر به ایشان اهانت نشود. جوّ تبریز را چنان تغییر داده بودند که هیچ یک از منبریهای تبریز، حتی از دوستان و نزدیکان ایشان هم حاضر نمی شدند در مسجد مقبره که ایشان در آنجا نماز می گزارد، سخنرانی کند. اما شهید قاضی طباطبایی که مبارزی مقاوم و خستگی ناپذیر بود اگرچه قلباً از این وقایع ناراحت بود اما در ظاهر اصلاً ناراحتی اش را بروز نمی داد و تحمل کرد تا اینکه حقایق بتدریج روشن شد و اگرچه برای شخص من معلوم نشد که آن نامه ها را چه کسی جعل کرده است؟ اما در همان موقع در بین مردم معروف بود که یک روحانی که به ظاهر خود را طرفدار امام و انقلاب معرفی می کرد و از دوستان و همراهان نزدیک آقای قاضی در تبریز بود و حتی به هنگام تبعید با ایشان به نجف رفت، مأمور مخفی حکومت بوده و جعل آن نامه ها با تقلید دقیق خط آقای قاضی توسط وی صورت گرفته است. او بعد از انقلاب در دادگاه ویژه روحانیت محاکمه شد و موارد خلاف دیگری نیز از وی کشف شد و چند سال پس از انقلاب فوت کرد. به هر حال کم کم جو تبریز به نفع آقای قاضی شکسته شد و ایشان به خاطر ارتباطاتی که با علما داشت باز مورد توجه علما و مردم تبریز قرار گرفت. علامه طباطبایی وقتی به تبریز آمد به مدت دو ماه در منزل ایشان اقامت کرد و همین طور یکی از علمای بزرگ تبریز به نام آیت الله آسیدجواد طباطبایی که در حد مراجع دیگر در نجف بود، وقتی بعد از پنجاه سال از نجف به تبریز آمد به جهت نسبت خانوادگی که با آقای قاضی داشت در منزل ایشان اقامت گزید و علمای تبریز برای زیارت ایشان مجبور بودند به منزل آقای قاضی بروند و همین طور علمای دیگری که از نجف، قم یا تهران مثل آیت الله شهید مطهری وقتی به تبریز می رفتند وارد منزل آقای قاضی می شدند و رفت و آمدهایی که مردم به خاطر مجالس روضه خوانی که هر پنجشنبه در منزل ایشان برگزار می شد، داشتند در برگرداندن محبوبیت و محوریت ایشان نقش بسزایی داشت تا اینکه در روز عید فطر سال 47 شمسی، بعد از اقامه نماز عید مثل همیشه خطبه مفصلی ایراد کرد و از مبارزات ملت مسلمان فلسطین و الجزایر و بعضی دیگر از بلاد اسلامی سخن گفت و درخصوص مسائل داخلی، از جشنهایی که حکومت تحت عناوین مختلف از جمله بیست و پنجمین سالگرد به تخت نشستن محمدرضا، برگزار می کرد و مفاسد زیادی در بعد سیاسی و اخلاقی به همراه داشت بشدت انتقاد کرد و به دستگیری تعدادی از جوانان انقلابی و مبارز اعتراض کرد. این سخنرانی بعد از دو سال رکود و رخوت که بر تبریز حاکم شده بود، شور و حال دیگری به مردم داد به طوری که این نوار به سرعت تکثیر و در سطح شهر پخش شد و حکومت هم به سرعت واکنش نشان داد و سه ـ چهار روز بعد ایشان دستگیر و به بافت کرمان تبعید شد.