ساواک با پرداختن به مساله کتاب شهید جاوید، شکافی بین علما و طلاب به وجود آورده بود و در تفکر بعضی از علما، طرفداران دکتر شریعتی، کمونیست قلمداد می شدند و این مسائل وجهه انقلابیون را در آن روزها در نظر بعضی از بزرگان حوزه پایین آورده بود.
جی پلاس: کم کم زمینه برای یک اقدام جدی و انقلابی به پاسداشت 15 خرداد بعد از گذشت سالها از آن قیام خونین فراهم می شد. به ظاهر قرار بود که آن سال نیز چونان سالیان پیش، مراسم در حد یک مجلس معمولی با خواندن فاتحه و سخنرانی یکی از وعاظ پایان بپذیرد. من آن شب در فیضیه بودم که مرحوم آقای اراکی آمد و نماز جماعت به امامت ایشان برپا شد. آن شب برای اینکه قضیه لو نرود چراغها را هم روشن نکرده بودند. بعد از اتمام نماز بلافاصله دوستان و طلاب جوان دور هم جمع شدند و یکی از میان آنها گفت: برای سلامتی آیت الله العظمی خمینی صلوات که به این وسیله جمع حاضر متوجه شدند که قرار است اقدامی صورت بگیرد. در این موقع مرحوم آقای اراکی برخاست و رفت. این مطلب اگرچه گفتنش برایم تلخ است ولی باید گفت که متأسفانه بعد از قضیه شهید جاوید و سرمایه گذاری زیادی که ساواک روی آن کرده بود تا حدودی توانسته بود در بین صفوف انقلابیون شکاف ایجاد کند و اذهان آنها را از مسأله اصلی یعنی انقلاب و مبارزه به مسائل فرعی و حاشیه ای منحرف کند و چون جمعی از انقلابیون کتاب مزبور را مورد تأیید قرار داده بودند عده ای از بزرگان که با نظریات مطرح شده در آن موافق نبودند با همه انقلابیون با این بهانه که آنها طرفدار شهید جاوید هستند مخالفت می کردند و از سوی دیگر چنین القا شده بود (طبق مدارکی که بعداً به دست آمد معلوم شد که ساواک نقش زیادی در این قضیه داشت) که کتاب شهید جاوید مروّج آرا و عقاید وهابیون است؛ به این ترتیب در میان مخالفین این کتاب چنین تلقی می شد که انقلابی یعنی طرفدار شهید جاوید و طرفدار شهید جاوید مساوی است با طرفداری از وهابیون و وهابیت. مسأله دیگر که موجب بروز اختلاف بین علما و طلاب انقلابی و بزرگان شده بود، مسأله دکتر شریعتی بود. او که در آن سالها یعنی سالهای52 تا 54 در اوج محبوبیت قرار داشت، در بین طلاب و فضلای حوزه علمیه قم نیز طرفداران و مخالفان سرسختی داشت در این مورد نیز باز برای بزرگان قوم چنین القا کرده بودند که هواداران دکتر شریعتی کمونیست هستند. این دو مسأله در آن روز وجهه انقلابیون را در اذهان بعضی از بزرگان و علمای حوزه پایین آورده بود که از جمله آن بزرگان مرحوم آقای اراکی بود که با توجه به غائله شهید جاوید نظر مساعدی نسبت به انقلابیون نداشت زیرا جناب آقای صالحی نجف آبادی نویسنده کتاب جنجال برانگیز شهید جاوید از فضلای مبارز و زحمتکش و طرفدار سرسخت انقلاب و امام بود علاوه بر این یکی از آن دوازده نفری بود که بعد از رحلت آیت الله العظمی حکیم با تنظیم اعلامیه و امضای آن برای تأیید و تثبیت مرجعیت امام تلاش کرده بودند که همین مسأله نیز اضافه بر نوشتن آن کتاب، خشم جمعی از اطرافیان بعضی از مراجع دیگر را برانگیخته بود به طوری که در بعضی از بیوت گفته بودند ما به همین بهانه (انتشار شهید جاوید) پدر اینها را در می آوریم تا دیگر از این غلطها نکنند و مرجع تعیین نکنند. عکس العمل تندی نیز از طرف خود آقای اراکی نسبت به این کتاب و جمعی از تقریظ نویسان بر آن مانند آقای منتظری و آقای مشکینی بروز کرد به این صورت که همان طوری که می دانید مرحوم آقای اراکی نماز جمعه را واجب می دانست و خودش هم در قم اقامه می کرد و آقای منتظری هم که نظرش بر وجوب نماز جمعه بود در نماز ایشان شرکت می کرد. آقای مشکینی هم به طور مرتب در نماز جمعه مرحوم آقای اراکی شرکت می کرد. در یکی از این نماز جمعه ها بعد از جریان شهید جاوید که آقایان حضور داشتند آقای اراکی هنگام ایراد خطبه با اشاره به آن کتاب می گوید: خاک بر سر شما که این کتاب شهید جاوید را نوشتید و مورد تأیید قرار دادید. البته این نکته را نباید از نظر دور داشت که هدف اصلی از همه این تلاشها علاوه بر ایجاد تفرقه در بین مبارزان، تضعیف امام بود چون همه این مسائل را به نوعی به ایشان نسبت می دادند چرا که این بزرگان بیشترین تلاش را برای مرجعیت ایشان انجام داده بودند. با توجه به این ذهنیت بود که در آن شب به محض اینکه نام امام برده شد و طلاب انقلابی خواستند کارشان را شروع کنند مرحوم آقای اراکی برخاست و با اینکه من خدمتشان رسیدم و درخواست کردم که در مجلس فاتحه آن شب به یاد شهدای 15 خرداد چند لحظه حضور داشته باشند نپذیرفتند. البته این دیدگاه منفی مرحوم آقای اراکی بعد از مدتی که ایشان به کربلا و نجف مشرف شد و ملاقاتی با امام خمینی کرد کاملاً عوض شد.
به هر حال بعد از خروج آقای اراکی از فیضیه، مراسم با تلاوت آیاتی از قرآن کریم آغاز شد و با تظاهرات و حرکت در داخل مدرسه و سردادن شعارهای انقلابی ادامه پیدا کرد. برنامه از پیش طراحی شده این بود که تظاهرات داخل مدرسه به بیرون از آنجا و صحن و حرم مطهر حضرت معصومه (س) نیز کشیده شود؛ ولی با شروع تظاهرات مأموران آمدند و مانع خروج جمع تظاهرات کننده از مدرسه شدند؛ بنابراین بچه ها در داخل فیضیه به کارشان ادامه دادند بالاخره آن شب طلبه هایی که ساکن فیضیه نبودند رفتند و من هم به منزل آمدم و مأمورین اطراف مدرسه فیضیه اگرچه مانع خروج کسی نمی شدند ولی آنها را شناسایی می کردند ولی هیچ کس را نگذاشتند وارد فیضیه بشود البته اینکه آن شب در جمع طلاب چه گذشت و چه تصمیمهایی گرفتند من اطلاع ندارم و باید از کسانی که در متن وقایع بودند پرسید ولی ماها که از بیرون شاهد ماجرا بودیم برپایی تظاهرات و شعارهای آنها را می دیدیم و می شنیدیم.
کار دیگری که این طلاب پرشور کردند و زمینه را برای حملات بیشتر جریان مخالف انقلابیون حوزه فراهم کردند، برافراشتن پرچم سرخی بر فراز فیضیه بود. این کار با توجه به زمینه های مساعدی که قبلاً به وجود آمده بود مثل قضیه شهید جاوید و مسأله دکتر شریعتی و متهم شدن طرفداران وی به کمونیست بودن و انحراف سازمان مجاهدین خلق و گرایششان به مارکسیسم و القائات مداوم شاه و ساواک که این مخالفین و انقلابیون مشتی کمونیست و عوامل ارتجاع سیاه هستند این باور را در بعضی از بزرگان حوزه پدید آورده بود که واقعاً عده ای از کمونیستها در بین طلاب نفوذ کرده اند و اینها را به این اقدامات وا داشته اند به خاطر همین ذهنیت بود که هیچ کدام از علما حاضر نشدند به درخواست ما برای نجات این بچه ها توجهی بکنند. خواست ما این بود که مأموران دولتی از محاصره فیضیه دست بردارند تا ما به داخل مدرسه برویم و از آنها بخواهیم که به تظاهراتشان خاتمه بدهند. عمده ترس ما بویژه در روز شانزدهم که مأموران زیادتری را رژیم در اطراف مدرسه مستقر کرده بود این بود که اینها ناگهان به این طلبه ها حمله کنند و به بهانه اینکه اینها کمونیست و خرابکارند با توجه به جوّ عمومی قم و همین طور بزرگان قم که این مطلب را پذیرفته بودند، آنها را از بین ببرند.
متأسفانه جوّ آن روز قم هم آمادگی این نوع حرکات انقلابی را نداشت. عده زیادی از مردم واهمه داشتند که وارد صحنه بشوند عده ای نیز بر اثر تبلیغات سوء معتقد شده بودند که باید دست از مبارزه کشید و در مورد این واقعه بخصوص نیز اکثر مردم قم اعم از بازاری و غیربازاری و حتی مذهبیها به تبعیت از مراجع و به خاطر تبلیغاتی که شده بود مخالف این قضیه بودند. خود من نیز در همان روزها در برخوردهایی که با مردم در مغازه یا داخل تاکسی داشتم پی بردم که چندان موافق این حرکات طلبه ها نیستند و می گفتند که این یک حرکتی است که بچه طلبه ها به آن دست زده اند و مراجع و علما مخالف هستند چرا که مردم از عمق مسأله خبردار نبودند. در همین گیرودار گاهی عده ای از اشرار قم نیز به تحریک ساواک اقداماتی مثل شکستن شیشه های مدرسه دارالشفاء از سمت رودخانه انجام می دادند.
عمده کار ما در آن موقعیت این بود که ذهنیت منفی مراجع را نسبت به این مسأله عوض کنیم. موقعی که در این مورد من خدمت آیت الله مرعشی نجفی رسیدم ایشان گفت: آقای موسوی ببینید دنیا در حال حاضر به دو بلوک غرب و شرق تقسیم شده و این دو بلوک در حال منازعه با هم هستند و ما در اینجا تنها، وسیله دعوا و منازعه آنها هستیم. این دو بلوک هیچ گاه نخواهند گذاشت ما به حکومت دست پیدا کنیم و لذا این بچه ها بی خود و بی جهت این وسط تلف می شوند و در واقع شوروی می خواهد ما را با شعار کمونیسم به طرف خودش بکشد امریکا هم می خواهد ما را به سوی خودش بکشد. و در نهایت راضی شدند که به آیت الله آشتیانی یکی از علمای بزرگ تهران به عنوان اعتراض به ماجرای حمله به فیضیه و تهمت زدن به طلاب نامه ای بنویسند. بعد به منزل آیت الله گلپایگانی رفتم و از ایشان نیز درخواست کردم که اقدامی بکنند. ایشان نیز در نامه ای به آیت الله خوانساری مراتب اعتراض خود را اعلام کردند. به منزل آیت الله شریعتمداری هم که من اصلاً نمی رفتم و می دانستم که حاضر نیست کاری در این مورد بکند. بعد از آن خدمت استادم مرحوم آیت الله حاج شیخ مرتضی حائری رفتم. ایشان از علمای بافضیلت و متقی و دلسوز قم بود که در این نوع موارد اگر کاری از دستش برمی آمد دریغ نمی کرد اگرچه اعلامیه نمی داد ولی با علما و افراد صاحب نفوذ در تهران مانند مرحوم آیت الله خوانساری تماس می گرفت و مشکل را در میان می گذاشت و آنها هم در حد توان خود کمک می کردند. در این مورد نیز ما از هیچ کس نخواستیم اعلامیه صادر کند بلکه فقط می خواستیم که مأمورین از محاصره فیضیه دست بردارند تا ما برویم و طلبه ها را آرام کنیم و از مدرسه بیرون بیاوریم. مرحوم آقای حائری اگرچه قول همکاری داد و قرار شد با مرحوم آقای خوانساری تماس بگیرد ولی تبلیغات منفی روی ایشان هم اثر گذاشته بود به همین جهت گفت: آقای موسوی من شنیده ام اینها شعار کمونیستی می دهند و پرچم سرخ که علامت کمونیستهاست برافراشته اند، که من کمی عصبانی شدم و گفتم: شما هم هرچه دیگران می آیند و می گویند زود باور می کنید. اینها اگر پرچم سرخ بلند کرده اند این پرچم سرخ در اصل مال امام حسین (ع) است. ولی باز ایشان گفت: امروز پرچم سرخ علامت شوروی و کمونیستهاست و شما چون جوان و احساساتی هستید نمی خواهید قبول کنید که کمونیستها در بین این طلبه ها نفوذ کرده اند و این کارها کار آنهاست. به هر حال ایشان با آقای خوانساری تماس برقرار کرد و نمی دانم چه اقدامی صورت گرفت ولی مؤثر واقع نشد.
در شب شانزدهم و روز شانزدهم وحشت زیادی ما را فرا گرفت که نکند مأمورین با این زمینه ای که فراهم شده و اتهاماتی که به این بچه ها زده اند به مدرسه فیضیه حمله ور شوند و فاجعه به وجود بیاورند؛ به همین خاطر من به هر ترتیبی بود خودم را به فیضیه رساندم و با طلبه ها به گفتگو پرداختم و گفتم: ما نسبت به شما احساس خطر می کنیم اگر با این وضعیت حمله ای صورت بگیرد و شما را دستگیر کنند حتماً خیلی اذیت خواهند کرد؛ پس بهتر است شما دست از این کارها بردارید و با آرامش از اینجا بیرون بروید. عده ای از این جوانها تصور می کردند همین که فیضیه را در اختیار گرفته اند و پرچمی برافراشته اند و اعلام حکومت کرده اند دیگر کار تمام است و حکومت اسلامی به وجود آمده است، که من برایشان صحبت کردم و توضیح دادم که تشکیل حکومت اسلامی به این سادگی نیست تا اینکه بالاخره جمعی از آنها از جمله برادر خودم راضی شدند که با ما بیرون بیایند و من اخوی را به منزل خودمان بردم و ایشان را به مادرم که در آن هنگام با ما زندگی می کرد سپردم و برای کار بیرون آمدم اما وقتی برگشتم دیدم اخوی طاقت نیاورده و دوباره به فیضیه برگشته است. در عصر روز شانزدهم محاصره فیضیه لحظه به لحظه تنگ تر می شد و همین که شب فرا رسید نیروهای ویژه ضد شورش که چکمه های مخصوصی به پا داشتند و مجهز به سپرهای مخصوص و باتوم بودند به مأمورین قبلی اضافه شدند و دیگر نگذاشتند هیچ کس وارد فیضیه شود. روز بعد یعنی 17 خرداد ساعت چهار بعد از ظهر در حالی که من مثل روزهای قبل برای سرکشی به فیضیه رفته بودم دیدم که مأمورین از در بزرگ فیضیه در کنار حرم وارد مدرسه شده اند و حسابی این بچه ها را کتک زده اند و اینها را که در حدود سیصد نفر بودند دارند به زور بیرون می آورند و مردم هم جلوی مدرسه تجمع کرده بودند که مأموران آنها را هم مورد حمله قرار دادند و بعد این طلبه ها را سوار ماشین کردند و بردند و یک شب در قم نگه داشتند و روز بعد مستقیماً به اوین برده و در آنجا خیلی شکنجه کرده بودند.
برشی از کتاب خاطرات آیت الله سید حسین موسوی تبریزی؛ ج 1، ص 315-322؛ چاپ دوم (1387)؛ ناشر: چاپ و نشر عروج.