میزان جمعیت شرکت کننده در راهپیمایی عاشورا غیرقابل تصور بود. محمدرضا به وسیله هلی کوپتر بر بالای جمعیت پرواز کرد و این اولین بار بود که می دید در یک چنین حجمی مردم خواستار سرنگونی حکومت او هستند.
جی پلاس: بد نیست تاثیر تعیین کننده راهپیمایی تاسوعا و عاشورا را در دربار و در روحیه شاه از زبان خبرنگار مجله آلمانی اشپیگل بشنویم. خبرنگار این مجله که بعد از راهپیمایی عاشورا در کاخ نیاوران با شاه دیداری داشته، می نویسد: در آن روزها کاخ نیاوران چنان ساکت بود که گفتی به جای آدم ها اشباح در آنجا رفت و آمد می کنند. دیگر تشریفات درباری در کار نبود. دیگر کسی را به هنگام ورود به کاخ تفتیش بدنی نمی کردند. تمام مقررات امنیتی به هم ریخته بود. از پیشخدمت های اونیفورم پوش دیگر اثری نبود. آجودان ها و کارمندان دربار مثل اینکه ناپدید شده بودند. در اتاق انتظار، اردشیر زاهدی، هوشنگ نهاوندی، عبدالله انتظام و تعدادی از ژنرال های متوحش و رنگ پریده قدم می زدند و دست به دست می مالیدند. خوب، معلوم بود که کشتی در حال غرق شدن است. در دفتر شاه، او پیر و شکسته، با موی سفید و صورتی تیره و پلک و چشم های سرخ شده به زحمت تبسمی غم انگیز بر لبانش آورد و گفت: خود را با دوا سرپا نگه می دارد...
درباره دوستان شاه از او سوال شد. او گفت: دوست؟ کدام دوست؟ دوستان از ماه ها قبل مرا ترک کردند و با پول هایی که دزدیده بودند به امریکا و اروپا رفتند. حالا دارند در شانزلیزه و کالیفرنیا گردش می کنند. دوستان خارجی هم حمایتشان را از من دریغ کرده اند...
خبرنگار می پرسد: آیا این همه تنفر ملت را انتظار داشتید؟
فرح جواب می دهد: اصلا و ابدا. سخت به حیرت فرو رفته ام.
خبرنگار از شاه می پرسد: چه احساسی دارد و او جواب می دهد: یک اندوه خیلی خیلی بزرگ. من واقعا خسته ام.
فرح در کتاب دختر یتیم درباره اثرات آن راهپیمایی بر روی شاه می نویسد:
«... میزان جمعیت شرکت کننده در این راهپیمایی غیرقابل تصور بود. محمدرضا به وسیله هلی کوپتر بر بالای جمعیت پرواز کرد و اولین بار بود که می دید مردم در یک چنین حجمی شرکت کرده و خواستار سرنگونی حکومت او می شوند. موقعی که محمدرضا به کاخ اختصاصی برگشت من او را بسیار غمگین و افسرده یافتم. محمدرضا به من گفت: این مردم بسیار نمک ناشناس هستند. من تمام عمرم را صرف بهبود زندگی آنها کرده ام حالا وقیحانه در خیابان ها به راه افتاده و مرگ بر شاه می گویند. او با گوش خودش نشنیده بود که مردم مرگ بر شاه می گویند. فقط دیده بود مردم دست هایشان را مشت کرده و در هوا تکان می دهند. از خلبان هلی کوپتر سوال کرده بود این مردم چه می گویند؟ خلبان هم چشم سفیدی کرده و با وقاحت گفته بود: می گویند مرگ بر شاه! محمدرضا از آن روز به بعد در یک حالت شوک و بهت و ناباوری فرو رفت و تا روز مرگش از آن حالت بیرون نیامد.»
برشی از کتاب پایان 57 سال اسارت؛ ج 10، ص 196-198؛ چاپ اول (1391)؛ ناشر: چاپ و نشر عروج.