روایت انقلابی که ۴۰ ساله شد-۱۶

چه شد که در سال 49 زندانیان سیاسی به نقاط بد آب و هوا تبعید شدند؟/ عاقبت گروه جزنی چه شد؟

200 کماندو با باتوم و تازیانه وارد زندان شدند و با داد و فریاد به جان زندانیان افتادند و هر چه خشونت داشتند خرج کردند و همه را به حیاط زندان بردند...

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس: از وقایع مهم زندان در سال 1349 این بود که گروه بیژن جزنی اقدام به فرار دسته جمعی کردند. البته این اقدام پس از مدت ها نقشه و برنامه ریزی انجام شد، نیمه شب وقتی که همه در خواب بودند، با طناب هایی که از الیاف و نخ های پتوها و... به هم بافته بودند اقدام به فرار کردند، روشن است که تهیه این طناب ها باید با نهایت دقت انجام شود. می گفتند گروه، شب های زیادی را صرف بافتن طناب ها در زیر لحاف هنگامی که زندانیان در خواب بودند، گذرانده بودند. هنوز برای من معلوم نشده است که آیا با ماموران زندان تبانی داشته اند یا خیر؟ چون نشنیدیم کسی از ماموران، تحت تعقیب قرار گرفته باشد یا ما با خبر نشدیم. آنها نیمه شب به پشت بام رفتند که از آنجا به محوطه بیرونی زندان بروند. قصد آنها این بود که خود را از محوطه بیرونی به دیوارهای زندان برسانند و از آنجا فرار کنند. اما اولین افراد آنها در پشت بام دستگیر شدند و کتک مفصلی خوردند و سپس به زندان مجرد افتادند.

ساعت هشت صبح روز بعد یکی از وحشتناک ترین و غمبارترین روزهای زندان آغاز شد. حدود 200 کماندو با باتوم و تازیانه به زندان ریختند و با داد و فریاد در و پنجره اتاق های ما را شکستند. با خشونت زیاد وسایل و کتاب ها و نوشته هایی را که داشتیم، حتی وسایل شخصی مان را با خود بردند و تا نزدیکی های ظهر در حیاط زندان نگه داشتند. نزدیکی های ظهر ما به اتاق هایمان برگشتیم در حالی که هیچ وسیله ای نداشتیم! از خواندن و نوشتن ممنوع شده بودیم. به هر نفر یک پتوی کهنه سربازی دادند و همه در دل، به این آقایان که چنین نانی برای ما پخته بودند، نفرین می کردیم چرا که آنها به خاطر نجات خودشان کل زندانیان را به زحمت انداخته و برای قهرمان نشان دادن خود، مصیبتی بزرگ برای همه زندانیان فراهم کرده بودند.

نمونه شرایط ما برای زندان شماره 4 نیز پیش آمده بود و مرحوم آقای طالقانی و بازرگان و سایر زندانیان نیز از امکانات خود محروم شدند چرا که بر اساس منطق حفاظت زندان، ممکن بود زندانیان از همدیگر الهام بگیرند و به هم کمک رسانی کنند.

دو سه روز بعد، عده ای از زندانیان تصمیم به اعتصاب غذا گرفتند تا زندان به وضع عادی برگردد. من مخالف اعتصاب بودم و به بچه ها می گفتم این آشی است که ما زندانی ها خودمان برای خودمان پخته ایم؛ اما اکثریت زندانیان به این امر رضایت دادند. به هر حال من و آقایان عسکراولادی، عراقی، امانی، انواری و چند نفر دیگر در اعتصاب غذا شرکت نکردیم، اما بقیه بچه ها این کار را کردند و به حال زار و نزار افتادند و پس از نزدیک به 10 روز تنها چند تا کتاب و چند صندلی شکسته و درب و داغون و امتیازات جزئی را پس گرفتند و اعتصاب را شکستند. این ایام، سخت ترین و خفت بارترین ایام زندان ما بود.

نیز یکی از سخت ترین شب ها شبی بود که خبر تیرباران گروه جزنی در زندان منتشر شد.

اقدام عجولانه و نسنجیده گروه جزنی باعث شد که رژیم به فکر پراکنده کردن زندانیان بیفتد و دوران تبعید زندانیان به نقاط بد آب و هوا آغاز شود. بدین ترتیب گروه های چپ و گروه ما به سرعت تار و مار گشته و به این طرف و آن طرف فرستاده شدند.

 

 

برشی از کتاب عشق و تلاش (خاطرات محمدجواد حجتی کرمانی)؛ ص 226-228؛ چاپ اول (1395)؛ ناشر: چاپ و نشر عروج.

دیدگاه تان را بنویسید