روایت یک موبایل‌قاپی: حالا گوشی‌ام در دست چوپانی از هرات است!

صحنه‌ای که دیدم این بود که دو پسر، شاید هم سن و سال‌های خودم که ممکن بود هزار بار توی خیابانی از کنارشان گذشته باشم، نشسته بودند روی موتور.

لینک کوتاه کپی شد

به گزارش جی پلاس، از فاصله‌ای نزدیک از جلوی من رد شدند و نفری که ترک موتور نشسته بود خیلی راحت انگار که بخواهد گوشی‌ام را بگیرد و مدلش را برانداز کند یا بخواهد با آن به کسی یک زنگ بزند، آن را از دستم گرفت. اول به گوشی نگاه کرد و بعد به من که هاج و واج نگاهش کردم و پرسیدم «چی کار می‌کنی آقا؟»

او هیچ‌وقت نایستاد تا جواب من را بدهد. حتی آن طور که یک لحظه از فکرم گذشته بود با من شوخی هم نداشت چون راهش را گرفت و رفت و گوشی را هم به من پس نداد. کارش را کرده بود و رفته بود. آن پسرها رفتند. حالا من کمتر از آن نقطه خیابان عبور می‌کنم. خب هنوز فشار اقتصادی زیاد است، برای من و خیلی‌های دیگر. هنوز خیلی از پسرها و زن‌ها و مردهای دیگر می‌روند سر کار شاید بیشتر هم کار می‌کنند تا بار فشارها کمتر شود. خیلی از پسرهای مشکی‌پوش موتورسوار شهر هم تازگی‌ها بیشتر و خیره‌تر توی چشم همشهری‌های‌شان نگاه می‌کنند و به مال‌شان می‌زنند، شاید به پول بیشتری در زمان کمتری نیاز دارند. 

شاید فکر می‌کنند همین‌که دیگرانی هستند که کار می‌کنند و توی خیابان یک لحظه حواس‌شان به اطراف نیست کافی است تا آنها هشت ساعت یا 10 ساعت یا 13 ساعت در روز کار نکنند. این «شایدها» زیادند و من حالا روی نقشه «چوک گلها در هرات» را جست‌وجو 
می‌کنم تا ببینم آنجایی که گوشی موبایلم یک بار روشن شده و محل دقیقش برای من ایمیل شده کجاست. 

تلفن‌های هوشمند دستگاه‌های عجیبی هستند. حتی زمانی که حضور فیزیکی ندارند، با ایمیلی یا آلارمی اعلام وجود می‌کنند تا صاحب قبلی کیلومترها این سوتر یا آن‌سوتر یک لحظه آرام نباشد. حالا گوشی تلفن من در جایی از هرات در افغانستان، در چوک گلها، در نزدیکی «فهیمی سوپرمارکت» است و احتمالا خریدار جدید را اسیر خود کرده است. نقشه را بیشتر نگاه می‌کنم، جاهای دیگری هم در نزدیکی چوک گل‌ها است.

کافه تشریفات، پارک ملی افغانستان، چوک سینما، دواخانه سعادت، مرکز کتاب‌فروشی، چند هتل و چند باغ آن اطراف هست. سرسبز با خیابانی شلوغ که ماشین‌ها و موتورها می‌روند و می‌آیند و جمعیت از لابه‌لای آنها و نوای ساز و آواز افغانستانی هر کدام می‌روند دنبال سرنوشت خودشان. حالا شاید گوشی موبایل من دست زن یا مردی هراتی است که تشنه ثبت و ضبط لحظه‌ها با بهترین کیفیت است و احتمالا لحظه‌ای هم به این فکر نمی‌کند که کسی کیلومترها آن‌سوتر تنها با نگاه به نقشه شهرش چه رویاها و خاطره‌هایی که از ذهنش عبور نمی‌کند. 

امیدوارم آن زن یا مرد یا دختر یا پسر هراتی، عکس‌ها و فیلم‌های خوشی با گوشی موبایلی که کیلومترها راه پیموده ثبت کند. امیدوارم پسرهای خیره شهر هم تیرهای نامریی‌شان را زمین بگذارند و گذر این روزهای لجباز و سرسخت را دشوارتر نکنند.

 

دیدگاه تان را بنویسید