شب گذشته را در هیئتی متفاوت به سر کردیم، در میان بهشتیان سیاه پوش کوچکی که از رفاقت کودکانه شان با امام حسین می خواندند.
تلاوت قرآن دسته جمعی، سخنرانی متفاوت در میان شنوندگانی که تاب چند دقیقه نشستن و سکوت ندارند، و مدام شروع به صحبت های مهم کودکانه با سخنران میکنند، پایان یافت.
نوبت به خواندن از حسین رسید. سیاه پوشان کوچک نوبت به نوبت میکروفون به دست می شوند و از عمق جان برای حسین (ع) می خوانند، با ادا و اطوارهایی شبیه مداحان
ساعتی طول کشید بالاخره میکروفون از دست های کوچکشان جدا شد و نوبت به خواندن سرودهای دسته جمعی رسید، همه به صف شدند و از عمق جانشان فریاد می کشیدند «من بلدم گریه کنم، اگه منو میخری/ نیومدم بازی کنم من اومدم نوکری»
عشق بازی شروع شد... نوبت به نوبت خواندند از حسین(ع)؛ از دفتر نقاشی ای که عکس حرم روی قلبش حک شده، و مدادرنگی هایی که عزادارند و فریاد عزیزم حسین عزیزم حسینشان در حسینیه طنین انداز شد، و اشک بزرگترها بدون روضه خوانی جاری شد...
مجلس شلوغ بود و پرهیجان، اما صادقانه و از عمق جان. حتما قبول خواهد شد