حکایت ماموستای خمینی چیست؟
در یکی از روستاهای اطراف بیجار ماموستای ده بود و در مسجد نماز می خواند. نماز که تمام می شد، چند کلامی برای جوانان روستا سخن می گفت. چند روزی بود که او را به بهانه ای با خود برده بودند. نگرانی خانواده برای سلامتی اش بیشتر و بیشتر شد تا اینکه...
به گزارش خبرنگار جماران، مرضیه حدیده چی (دباغ) را می توان شاخ و برگی از درخت تناور انقلاب اسلامی به حساب آورد. بانویی که سال ها در زندان های ساواک در بدترین شرایط به سر برد تا جایی که حتی دختر نوجوانش را نیز در کنار خود پشت میله های سرد و ترسناک زندان دید؛ بانویی که با علم قدم در راه مبارزه گذاشت و با وجود داشتن فرزندانی کوچک، لحظه ای از آرمان هایش دست بر نداشت؛ بانویی که همه دوره های رزم را در خارج از مرزهای این کشور دید؛ تنها بانویی که به فرماندهی سپاه در آمد و تنها بانویی که به عنوان سفیر رهبر کبیر انقلاب اسلامی، امام خمینی(س) به روسیه رفت.
همسر امام خمینی (س) درباره او فرمود، با شناختی که من از خواهر دباغ پیدا کرده ام، او را انسانی یافته ام که دو خصلت بسیار برجسته دارد. اول اینکه دیانت و دینداری بسیار بادوامی دارد. دومین خصلت و ویژگی بارز و مثال زدنی او تناسب و تطابق عمل او با اسلام و مسائل اخلاقی است؛ یعنی فردی بسیار دیندار و با اخلاق که به رستگاری در دنیا و آخرت می اندیشد؛ در ضمن گذشت بسیار بالایی هم داشتند و این ویژگی ها را که برشمردم و چه بسیار خصایل دیگر که همه در وجود اوست، در مدتی که چند ماهی او را از نزدیک دیده ام، یکایک را در وجود او یافته ام. من همیشه برای او آرزوی توفیق می کنم. امام(س) هم به او اعتماد داشت و از او تعریف می کرد. (پرواز با نور: (دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ») خاطرات و مبارزات)
این بانوی مبارز در سال 1318 در همدان و در خانواده ای مذهبی متولد شد. تحصیلاتش را از مکتب خانه آغاز کرد، و قرآن و نهج البلاغه را از پدرش آموخت.
وی در سال 1333 با آقای محمدحسن دباغ ازدواج کرد، حاصل ازدواج آنان 8 فرزند است. او تحصیلات دینی اش را تا سطح در تهران ادامه داد. وی شاگرد اساتیدی چون مرحوم حاج آقا کمال مرتضوی، حاج شیخ علی خوانساری، شهید آیت الله محمدرضا سعیدی و نیز شهید سید مجتبی صالحی خوانساری بود.
فعالیت سیاسی اش را با پخش اعلامیه در سال 1340-1341 آغاز کرد و پس از آن با ورود به تشکیلاتی تحت رهبری شهید سعیدی بر شدت فعالیت هایش افزود و با دانشجویان مبارز در دانشگاه های تهران، شهید بهشتی، صنعتی شریف و علم و صنعت نیز در تعامل و همکاری بود.
با شهادت آیت الله سعیدی در سال 49، مرضیه دباغ بر شدت مبارزاتش علیه رژیم شاه افزود. سال 52 به وسیله ساواک دستگیر شد. سخت ترین شکنجه ها را تحمل کرد. برای آزار بیشتر او دخترش را نیز به زندان آورده و شکنجه کردند. زخم های تنش عفونی شد و بیماری سختی گرفت. دیگر ساواک امیدی به زنده ماندنش نداشت. او را رها کردند اما دخترش همچنان اسیر ساواک بود.
سال 53 از کشور خارج شد. زیر نظر شهید محمد منتظری و امام موسی صدر یک چریک تمام عیار شد. او در همه این مدت به فرانسه و انگلیس رفت و آمد داشت تا جایی که حتی در هتلی در لندن به عنوان نظافتچی فعالیت می کرد. با هجرت امام به فرانسه، او نیز به امام پیوست و رتق و فتق امور اندرونی بیت امام را به عهده گرفت.
با پیروزی انقلاب اسلامی به ایران بازگشت. خواهر طاهره دیگر با نام حقیقی خودش خوانده می شد نه زینت احمدی نیلی و... . او در قامت اولین فرمانده زن سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در منطقه غرب کشور و استان همدان به انجام وظیفه پرداخت.
سال 67 بود که او به عنوان سفیر زن جمهوری اسلامی از طرف امام به همراه آیت الله جوادی آملی و محمد جواد لاریجانی راهی شوروی شد و پیام امام را به گورباچف رساند.
سه دوره نمایندگی مردم تهران و همدان در مجلس شورای اسلامی و تدریس در دانشگاه علم و صنعت و مدرسه شهید مطهری از دیگر فعالیت های مرضیه دباغ است.
این چریک خستگی ناپذیر صبح روز بیست و هفتم آبان ماه سال 95 به دیدار حق شتافت. پیکرش را در جوار حرم امام خمینی (س) به خاک سپردند.
خاطره ای که با عنوان ماموستای خمینی در کتاب خاطرات مرضیه حدیدچی آمده، حکایت از سنگدلی گروهی به نام کومله دارد که سال هاست ضدیت خود را با انقلاب اسلامی به اثبات رسانده اند:
"در یکی از روستاهای اطراف بیجار خانمی به سپاه آمد و گفت: شوهرش را که ماموستای ده شان بود، چند روزی است که کومله ها با خود برده اند. چگونگی حادثه را پرسیدم.
گفت: چهار شب پیش شوهرم وقت مغرب بعد از وضو آماده شده بود که به مسجد برود، صدای در خانه آمد، چند نفری وارد خانه شدند و گفتند: دعوایی سر جاده پیش آمده که باید شما بیایید و وساطت کنید. او را به این بهانه بیرون بردند و تا الآن از او خبری نیست.
پرسیدم: شوهرش که و چه کاره بوده است؟
گفت که او ماموستای ده بود و در مسجد نماز می خواند، چند شب پیش بر بالای منبر به جوان ها گفته بود که وظیفه دارند از انقلاب و اسلام دفاع کنند، و زیر بار کومله و دموکرات نروند، می ترسم آنها او را برده و بلایی سرش آورده باشند.
برایمان یقین حاصل شد که در این کار یکی از دو گروه ضد انقلاب کومله یا دمکرات دخالت دارد. از بچه ها خواستم که منطقه را جستجو کنند. طولی نکشید که جسد او را در بدترین وضع ممکن به شکل هولناک و فجیعی پیدا کردیم. وقتی آدم به این جسد نگاه می کرد بدنش می لرزید.
بینی و گوش ها را بریده و از نخی رد کرده بودند و مانند گردن بند به گردن جنازه انداخته بودند، بعد دست هایش را پشت گردنش بسته و سنگی را روی سرش گذاشته بودند، کاغذی هم بر روی سینه اش بود که در آن نوشته شده بود: این سزای کسی است که از انقلاب و رژیم خمینی دفاع کند و سزای کسی است که عکس خمینی در خانه اش دارد. (خاطرات مرضیه حدیدچی، به کوشش: محسن کاظمی، ناشر: انتشارات سوره مهر، چاپ چهارم: ۱۳۹۰، ص ۲۰۸ – ۲۰۹)
دیدگاه تان را بنویسید