روایتی از حال و روز کاشفان آدمهای گمشده
فرمهای جستوجو با نشان صلیبسرخ روی میز است. روی میز آن اتاقهای بزرگ در دفتر جستوجو. همان اتاقی که ناامیدی در آن آخرین چیزی است که خانم حسنپور و چهار همکارش به آن فکر میکنند.
به گزارش جی پلاس، «میدانید بیخبری یعنی چه؟ فکر میکردم مرده. من بیستسال برادرم را ندیدم. میدانید گمکردن عزیزتان و ندیدنش چه حالی دارد؟ میدانید انتظار یعنی چه؟» صدای هما از پشت تلفن روشن است. مثل کسی که از تاریکی برگشته با دستهای نور. برادرش اواخر سال ٦٠ به اسپانیا رفت، اما بعد از چند سالی ارتباطشان قطع شد. هم او خانهاش را عوض کرد و هم هما. شماره یکدیگر را گم کردند. هما به سفارت رفت و نتوانست آدرسی از او پیدا کند. بعد از چندسال بیخبری فکر کرد برادرش مرده. دل کَند و راهی سمنان شد. شهر آبا و اجدادیاش، تا چندسال قبل که حمید-برادرش- راهی برای رسیدن به خواهر پیدا کرد. به دفتر صلیبسرخ در اسپانیا رفت و اطلاعات خواهر گمشدهاش را به آنها داد. آنها هم نامهای به دفتر جستوجو و بازپیوند خانواده در ایران زدند. همان دو اتاق روشن طبقه سوم ساختمان صلح جمعیت هلالاحمر. همانجا که پنج زن با جسارت و صبوری عجیبی گمشدهها را پیدا میکنند. کسانی که بر اثر جنگ، سوانح طبیعی یا دورشدن از کشور، از افراد درجه یک خانوادهشان بیخبر میمانند.
خانم زبرجدیان مسئول پیداکردن هما شد. «اطلاعاتی که به دست من رسید مربوط به سالها قبل بود. آدرس سختی بود، با لوکیشنهایی که تغییر کرده بود. از شهرداری و اداره پست جستوجو را شروع کردم و معادل اسمهای جدید خیابانها را به دست آوردم، اما هما از آن محل رفته بود.» زبرجدیان جستوجو از همسایهها را شروع کرد و با پرسوجو از آنها توانست شماره جدید هما را در سمنان پیدا کند. پروسهای که یکسالی طول کشید.
حالا هما پشت خط تلفن میخندد و میگوید به خانم زبرجدیان بگو حمید که آمد میآییم تهران برای دیدنشان. «حمید در این سالها تغییر نکرده. همانقدر پرمهر است. همانطور خوب فارسی حرف میزند. اگر بدانی چقدر دیدنش بعد از این سالها شیرین بود. اگر بدانی چقدر گریه کردم. نمیدانی چقدر بیخبری و گمکردن عزیزت سخت است.» تلفن را میگذارم.
بیخبری از همهچیز بدتر است
فرمهای جستوجو با نشان صلیبسرخ روی میز است. روی میز آن اتاقهای بزرگ در دفتر جستوجو. همان اتاقی که ناامیدی در آن آخرین چیزی است که خانم حسنپور و چهار همکارش به آن فکر میکنند. حسنپور، رئیس اداره جستوجو، از قدیمیترین اعضای اداره است. ادارهای که خودشان میگویند حتی در هلالاحمر هم ممکن است خیلیها از کارشان باخبر نباشند. «این اداره از اول اینطور نبود. پیش از جنگ و قبلتر از آن، مرکز جستوجو داشتیم اما کار زیادی انجام نمیدادند. اصل کار اداره جستوجو از سال ٥٩ شروع شد و آن موقع نامش «اداره اسرا و مفقودین» بود چون بیشترین فعالیت آن موقع مربوط به اسرا و مفقودین میشد و بعد از جنگ این اداره شکل و شمایل مستقل به خود گرفت.»
حسنپور از همان روزهای نخست که اداره اسرا راهاندازی شد معنی جستوجو را فهمید. وقتی هزارانهزار نفر با عکس و اسم فرزند مفقودشان میآمدند و خبری از آن نداشتند. «در آن زمان بیشترین تعامل ما با کمیته بینالمللی صلیبسرخ بود، چون آنها تنها سازمان ارتباط برقرارکننده بودند. حجم کار خیلی زیاد بود، اصلا قابل مقایسه با الان نبود. هزاران اربابرجوع داشتیم و چهل نفر پرسنل در مرکز بودیم. الان روند کار آرام است و مشکلی نیست اما آن موقع رنج داشت. ٦میلیون پیام خانوادگی تبادل شد و حتی اتاقی با نام اتاق پیامها داشتیم. پیامهایی که میآمد و میرفت باید دستهبندی میشد. اردوگاه به اردوگاه پیام خانوادگی را میفرستادیم تا صلیبسرخ به دست اسرا برساند.»
اسرای گمشده
پیامهای خانوادگی را میگرفتند و به لاتین برمیگردانند و بعد به دفتر صلیبسرخ در تهران میفرستادند. از آنجا به دفتر صلیبسرخ در ژنو میرفت و بعد به دفتری که در عراق بود فرستاده میشد و از مقامات عراقی میخواستند که آن فرد را پیدا کند. خیلیوقتها میگفتند اسیری با این نام و نشان در زندان عراق نیست و بعدها در بازدیدهای صلیبسرخ معلوم میشد که آن فرد زنده است. «کارت اسارت وجود داشت که اسرا پرمیکردند و برای ما میفرستادند و ما کپی میگرفتیم، به خانواده میدادیم و رسید میگرفتیم، چون برگه بسیار مهمی و سند زندهبودن آن فرد بود. این برگه نشان از این داشت که آن فرد در پناه و زیر پرچم صلیبسرخ است.» حسنپور در تمام این سیوچند سالی که شغلش جستوجوی افراد بوده، رنجی به اندازه روزهای نخست کارش تجربه نکرده. رنج جنگ.
حالا هم وقتی یاد آنروزها میافتد چشمانش را میدزدد. «باور میکنید هر بار یاد آنروزها میافتم اشک میریزم. یاد مادران و پدرانی که با عکس فرزند و عزیزشان میآمدند اداره جستوجو. به اسرای آزادشده عکس را نشان میدادند که آیا فرد حاضر در عکس را دیدهاند یا نه. بدترین صحنه و خاطرهام از این شغل هنوز هم متعلق به آن روزهاست.»
هرچند هنوز هم پرونده جنگ باز است و هنوز هم اسامی بسیاری دارند که نمیدانند چه اتفاقی برایشان افتاده، اما سالهای بعد از جنگ اداره جستوجو حالوهوای دیگری به خود گرفت. مسئولیت رسیدگی به پناهندگان به ایران و همچنین کسانی که مهاجرت کرده بودند و از خانوادهشان بیخبر بودند یا مفقودین در حوادث طبیعی برعهده اداره افتاد. «بیشترین فعالیت در حالحاضر حول محور اتباع افغانستانی است که از خانواده خود دور شدهاند. اینها به هلالاحمر مراجعه میکنند. مثلا کسی به اینجا مراجعه میکند که یکی از اقوام درجه یکش را گم کرده. یکسری درخواست جستوجوی استاندارد داریم که کمیته صلیبسرخ آنها را صادر کرده و هر کشوری به زبان خودش آن را برگردانده. بعد اینها ترجمه و برای جستوجو ارسال میشود. براساس اطلاعات خود شخص و اطلاعات پر شده برای صلیبسرخ کشوری که میگوید عضو خانوادهاش در آن هستند، فرستاده میشود. صلیبسرخ آن کشور هم توسط سازمانهایی که با آن ارتباط دارد شخص را جستوجو میکند و بعد از پیدا کردنش تلفن تماس یا پیام خانوادگی که از شخص پیداشده گرفتهاند را به ما منتقل میکنند.»
پیامهای خانوادگی در همه کشورهای دنیا به یک شکل است و در آنها فقط باید اطلاعات خانوادگی و اوضاع و احوال شخصی نوشته شود. اگر مطالبی به غیر از این باشد، حذف میشود و این درباره تمام کشورهای دنیا صادق است. نخستین ارتباط اداره جستوجو توسط پیامهای خانوادگی است که در کاغذ نوشته میشود. «کاغذ انتخاب شد تا اگر کسی در جایی بود که به تلفن یا اینترنت هم دسترسی نداشت بتوانیم از او چیزی برای فردی که به دنبالش میگردد، داشته باشیم و به این ترتیب در همه شرایط میتوان از آن استفاده کرد. پیامهایی که شامل مشخصات فرد فرستنده و گیرنده است و همچنین حال و احوال و اوضاع فردی است.»
زمانی که آدرس نوشتهشده در پیام خانوادگی کامل باشد، مستقیم به دنبال فرد میروند و در غیراینصورت از ثبتاحوال و سایر سازمانها و ارگانهایی که به اطلاعات اشخاص دسترسی دارند میخواهند تا پیگیری کنند و بعد فرد در هر شهری از کشور باشد به دنبالش میروند. اداره جستوجو در هر استان یک رابط دارد. رابطانی که آموزشهای چند روزهای میبینند تا نحوه پرکردن فرمها را یاد بگیرند و بدانند که این فرمها باید کامل پرشود و آدرس دقیق داشته باشند. در غیر این صورت نباید درخواستهای جستوجوی ناقص را قبول کنند.
«جستوجوگرانمان باید بدانند هر درخواست جستوجویی را نمیتوان قبول کرد. مثلا وقتی فردی بیاید بگوید فرزند من در خیابان گم شده، این به ما ربطی ندارد. فقط افرادی که در جنگها و سوانح طبیعی و مهاجرت ارتباطشان با خانوادهشان قطع شده باشد شامل این بخش میشوند.» حسنپور میگوید حتی اگر نتوانیم کاری برایشان انجام دهیم، باید به درد دلشان گوش دهیم. میگوید ما حق نداریم کسی را امیدوار کنیم اما امیدواریم خبری خوب یا بد به افراد برسانیم، چون بیخبری از همهچیز بدتر است و برای همین هم رابطان باید صبور باشند و دقیق. برای پیداکردن افراد خلاقیت داشته باشند و خسته نشوند. رابطانی که خانه امید مردان و زنانی هستند که دنبال گمشدهشان هستند. رابطانی که چراغهای تاریکیاند.
در این اداره احساس حاکم است
زبرجدیان مقنعهاش را صاف میکند. یک چشمش به برگههای روی میز است. «اصل کار ما یکچیز است. باید به پروندهات احساس داشته باشی. یعنی میخواهی که به نتیجه برسد. مثل داستانی است که میخواهی پایانش خوب شود. بخش زیادی از کار به جستوجوگر ربط دارد.»
او مسئول مهاجران ایرانی است. کسانی که از ایران رفتهاند و ارتباطشان قطع شده و حالا از آن سوی مرزها دنبال عزیزشان میگردند. زبرجدیان با قاطعیت میگوید که این شغل بسیار زنانه است. «خانمها خیلی برای این کار مناسبند. این کمبود و فراق را زنها بهتر درک میکنند. در این اداره احساس حاکم است.» از کمبود میگوید و فراق. از دوری و آدمهایی که سالها عزیزشان را ندیدهاند. مثل مردی که سیسال دخترش را ندید. همسر هلندیاش و دختر چند سالهاش را در اروپا گذاشت و برای نگهداری از پدر و مادر پیرش به ایران برگشت و ارتباطش برای سیسال با آنها قطع شد. «وقتی بعد از سیسال دخترش را پیدا کردیم و اینجا برای نخستینبار با هم صحبت کردند، بهترین حال برای ما بود. بهترین اتفاق که حسش را نمیشود وصف کرد.» رابطها در استانهای دیگر هم خانماند اما حسنپور میگوید یک همکار آقا در اداره آذربایجانغربی داشتند که بسیار به کارش احساس و تعهد داشت. «بهطرز باور نکردنی به دنبال افراد تا دورترین روستاها میرفت و ناامید هم نمیشد. آنقدر میرفت تا به نتیجه برسد.»
پروندهها در اداره جستوجو به راحتی بسته نمیشوند. ٣ تا ٦ ماه پیگیری اولیه است و بعد هم پیگیرهای بعدی. اما اگر بعد از دوسال اطلاعات بهتری به پرونده اضافه نشود و فردی که به دنبال خانوادهاش است نتواند اطلاعات بیشتری برساند، درنهایت پرونده با این اطلاعات بسته میشود اما اگر بعد از مدتی اطلاعاتی بفرستند دوباره پیگیری آغاز میشود.
بیشترین افرادی که در این سالها بازپیوند دادهاند از اتباع افغانستان بودند. مثل پسر افغانستانی که دو خواهر و یک برادرش را با خود به هلند برد. «چون مهاجران غیرقانونی هستند، اغلب با هم نمیروند. یکی از آنها میرود و بعد که جاگیر شد بقیه را میبرد. البته باید افرادی که میبرد زیر سن قانونی باشند. برای مثال آقای ٤٠سالهای آمده بود و میگفت من را بفرستید پیش خانوادهام در اروپا. ما هم گفتیم خودت برو. فرستادن شما جزو وظایف ما نیست. آن پسر افغانستانی هم وقتی به هلند رفت و جاگیر شد، چون هزینه آوردن خواهر و برادرش را نداشت به صلیبسرخ مراجعه کرد. رساندن این افراد به یکدیگر جزو فعالیتهای صلیبسرخ است که بعد از گرفتن تست DNA این اتفاق میافتد.»
جستوجو اتفاق پیچیدهای است. جستوجوگر باید تمام سرنخها را در نظر بیاورد. مهمترین چیزی که یک فرد جستوجوگر باید داشته باشد در کنار صبوری و امید و آرامش، تجربه است. تجربه به او یاد میدهد که در صحبت با فردی که دنبال عزیزش میگردد چه چیزهایی بپرسد. از چه مبادی وارد عمل شود. زبرجدیان میگوید: «آدمها اینجا باید خلاق باشند و از کوچکترین روزنههای امید، به نور برسند. عکسهای خانوادگی را میگیریم، پشتشان را میبینیم که از کجا ارسال شده. اصلا پشت عکسها چه منطقهای را نشان میدهد. آخرین نامهای که فرستاده از کجاست. هرجایی که به ذهنمان برسد. نکاتی که در هیچ دستورالعملی نیست. مثلا نمونهای داشتیم که فرد سالها در آمریکا بود و نشانی هم از او نداشتیم. در میان صحبت با فردی که دنبال عزیزش میگشت فهمیدم که طرف دیابتی است و با ارتباط با انجمن دیابت آمریکا توانستیم پیدایش کنیم.»
از این دست نمونهها فراوان دارند اما میگویند با وجود تمام تلاشها افراد خیلی کم به هم میرسند. حسن پور به آمار اشاره میکند: «سالانه حدود ٣٥٠ تا ٤٠٠ درخواست جستوجو داریم اما ممکن است از این تعداد تنها حدود ٢٠ تا ٣٠نفرشان به هم برسند، چون اطلاعاتی که میدهند ناقص است. بسیاری از اتباع افغانستان بهصورت غیرقانونی در کشور هستند و برای همین هم پیداکردنشان سخت است. ما از تمام احساس و خلاقیتمان برای پیداکردن افراد استفاده میکنیم اما خیلیوقتها هم نتیجه نمیدهد.»
زلزله بم، تنها تجربه حضور در حوادث طبیعی
چند روز بعد از زلزله به محل رسیدند. بعد از آنهمه آوار و ویرانی، چادری با نام «آژانس جستوجو» برپا کردند تا آنهایی که از عزیزشان بیخبرند نام و نشان بدهند و جستوجو آغاز شود. بم، نخستین و تنها تجربه تیم جستوجو در حوادث طبیعی بود که حدود صدنفر در آن درخواست پیداکردن عزیزشان را داشتند. «وسعت ویرانی زیاد بود و بسیاری از افراد به شهرهای دیگر فرستاده شده بودند. از طریق بیمارستانها و برای بچههای گمشده از طریق بهزیستی پیگیری میکردیم. بعضیاوقات افراد به شهرهای دیگر رفته بودند و این پیگیری ما آنها را پیدا میکرد اما در بم خیلی موفق نبودیم، چون نخستین تجربه ما در بحرانهای طبیعی بود.»
همین هم باعث شد تا درنهایت در همین سالهای اخیر به فکر نوشتن دستورالعملی برای جستوجو در هنگام حوادث طبیعی بیفتند. دستورالعملی که با سازمان امدادونجات هلالاحمر درخصوص جستوجو و بازپیوند خانواده در حوادث و براساس تجربه بم نوشته شد که درحال تصویب و اجراییشدن است.
پورحسن میگوید براساس آن آموزشهای جستوجو را به تیمهای امداد میدهیم تا افرادی که نخستین بار به محل حادثه میرسند بدانند در مواجهه با افرادی که اعضای خانواده خود را گم کردهاند و عضوی از عزیزانشان مفقود شده چه باید بکنند. حتی نکاتی درباره پیداکردن اجساد هم وجود دارد که یک فرد جستوجوگر باید آنها را بداند. تمام اینها در این دستورالعمل گنجانده شده و سازمان امدادونجات باید با دقت آن را اجرایی کند.
همیشه خبرهای خوب نمیدهیم
«مادرش آمد گفت دخترم مدتهاست گم شده. حالا تماس گرفته و گفته در افغانستان است. میگوید او را دزدیدهاند.» خانم نورجهانی، عضو دیگر اداره جستوجوست با صورتی خندان و چشمانی براق. ملیحه از آن پروندههایی است که یادآوریاش هم ناراحتش میکند. «چطور یک زن ایرانی که یک بار ازدواج کرده و یک بچه دو ساله دارد، با یک مرد افغان ازدواج میکند و میرود. البته خودش میگفت همسر افغانستانیاش او را برده مشهد تا خانوادهاش را ببیند اما بعد بیهوشش کرده و به روستایی در افغانستان برده و مدتها او و دخترش را آزار داده. این ازجمله مواردی است که نهتنها یک فرد که دو کشور را به دردسر میاندازند و هزینههای بسیاری را به دنبال دارد.»
مادر ملیحه براساس تماس دخترش درخواست جستوجو داد. نورجهانی هم با پلیس اینترپل تماس گرفت و کار از این طریق جلو رفت. به ملیحه گفتند خودش را به خانههای امن مخصوص زنان در افغانستان برساند تا پلیس اینترپل او را به ایران برگرداند و چون همسرش به جرم قاچاق مواد به زندان افتاده بود او توانست این کار را انجام دهد و بعد از مدتها پیگیری به ایران برگردد. از این پروندهها هم کم نداشتهاند. پروندههایی که درگیری داشته و خودشان را هم خیلی اذیت کرده است. مثل دختر ١٥سالهای که با یک مرد عراقی رفت و خانوادهاش درخواست جستوجو دادند و باز هم از طریق پلیس اینترپل پیگیر شدند اما وقتی دختر را پیدا کردند، او گفت که آن مرد عراقی شوهرش هست و میخواهد با او زندگی کند و برنگشت. از همکاری ادارات داخلی و همچنین پلیس اینترپل با پروندههایشان راضیاند و میگویند اگر این همکاریهای بهموقع نبود، کاری از پیش نمیرفت.
«ما با این پروندهها زندگی میکنیم. حرص میخوریم. از پیداکردنشان شاد میشویم. یک پرونده داشتیم که یک مرد ایرانی با پسر ١٢سالهاش به صورت غیرقانونی تصمیم به مهاجرت گرفتند. همسر و فرزند دیگرش در ایران ماندند تا آنها به سوئد برسند و جاگیر شوند و بعد آنها هم بروند اما هر دو در کانتیر قاچاقبرها خفه شدند. زن آمد و درخواست جستوجو داد. همیشه هم که خبرهای خوشحالکننده نداریم. خیلیوقتها خبر مرگ باید بدهیم. از بدترین پروندههایی بود که داشتم.»
پرونده بسیاری از مهاجران استرالیایی که در این سالها مفقود شدند هم از زیر دستشان گذشته. کسانی که گرفتار طوفانهای دریایی شدند یا اسیر جزایر نارو و مانوس. حسنپور میگوید خانواده بسیاری از آنها پول زیادی به وکیل میدهند تا فرزندشان را پیدا کند، اما این راه درست نیست، باید از طریق وزارت خارجه و صلیبسرخ پیگیر شوند و بدانند که این تنها راهی است که ممکن است به نتیجه برسند.
پروندههای جنگ هنوز باز است
بچه جا ماند این طرف مرز. پدر و مادر از مرز رد شدند. ازجمله مسافران قاچاقی بودند که لب مرز پسر ٦ سالهشان را جا گذاشتند و رفتند. «برای مسافران قاچاق از این اتفاقات ممکن است پیش بیاید. بچه پشتسرشان بود آنها رد شدند که پلیس مرزی رسید و بچه همینجا ماند.»
نورجهانی میگوید این پرونده یکماه قبل به دستشان رسیده. حالا پدر و مادر به آلمان رسیدهاند و درخواست جستوجو برای فرزندشان فرستادهاند. باید بچه را پیدا کنند و بعد از انجام آزمایشهای DNA به خانوادهاش برسانند. «اینکه خانواده به چه صورتی کشور را ترک کرده اصلا به ما ارتباطی ندارد. ما فقط باید خانواده را به هم پیوند دهیم و آدمها را به هم برسانیم. برای این پرونده هم به بهزیستی نامه زدیم و منتظر جواب هستیم و میخواهیم مذاکراتی داشته باشیم تا بازدیدهایی از بهزیستی یا زندانها داشته باشیم تا از این طریق اگر افرادی از خانوادهشان بیخبرند و خانوادهشان در خارج از کشور است، پل ارتباطیشان شویم.»
نورجهانی مصمم است و میگوید یکی از برنامههای سال جدیدشان این است که اطلاعات بچهها و زندانیانی که خانوادهشان را گم کردهاند یا حتی هزینه تماس با خارج از کشور را ندارند، فراهم کنند. این درحالی است که سال ٩٤ هم برای نخستینبار در حاشیه شهرها و مناطقی که اغلب اتباع غیرمجاز در آنجا ساکن هستند، جلساتی برگزار و کارشان را معرفی کردند. «گفتیم اگر عزیزانتان را گم کردهاند ما میتوانیم کمک کنیم تا پیدا شوند، اما چون غیرمجاز در کشور هستند میترسند، هرچند به آنها میگوییم که اطلاعاتشان محرمانه است و ما پلیس نیستیم. البته خیلیها هم برگه جستوجو را پر کردند.»
بهگفته کارکنان اداره جستوجو، این کار جزو وظیفه جمعیتهای ملی نیست، اما سمیناری برای مسئولان زندان گذاشتهاند و کارشان را برای آنها توضیح دادهاند تا این مسئولان پیام زندانیان را بگیرند و به آنها منتقل کنند. کاری که در کشورهای آلمان و سوئد انجام میشود و اتفاقا نتایج بسیار خوبی هم داشته است. حالا در این کشورها پروندههای بسیاری برای مهاجران باز است. آنها که جنگ آوارهشان کرده و راهی اروپا شدهاند.
آنها که رفتهاند تا بار دیگر زندگی در آرامش با خانوادهشان را تجربه کنند. کسانی که پروندهشان در کنار پروندههای مفقودی از زمان جنگ جهانی دوم نشسته. «میدانید هنوز هم پرونده افراد مفقودشده در جنگ جهانی دوم در آلمان باز است؟ باورتان میشود بعضی از خانوادههایی که با کشیدهشدن دیوار برلین از یکدیگر جدا شدهاند هنوز دنبال عزیزانشان هستند و هنوز هم پروندههای افراد گمشده خیلی تمیز و مرتب در آن کشور نگهداری میشود؟» شاید دیگر کسی چشمبهراه زنان و مردان سالهای دور نباشد اما در همین لحظه، دقیقا در همین لحظه، درخواستهای جستوجوی بسیاری در سراسر دنیا درحال ثبتشدن است. فقط آنها میدانند بیخبری یعنی چه.
دیدگاه تان را بنویسید