فاطمه، من مرد جنگم، حاضری شریک زندگی‌ام باشی؟

محمدحسن فرزند این دنیا نبود و دیر یا زود باید بار سفر می بست اما تصمیم گرفته بود ازدواج کند.

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس ـ منصوره جاسبی: آن روزها کسی که عضو سپاه بود، ابهت ویژه ای داشت و آرزوی دخترانی شبیه فاطمه[۱] ازدواج با مردانی اینچنین بود که خواب و راحتشان را برای امنیت و آرامش آنها از خود گرفته بودند و محمدحسن[۲] یکی از ایشان بود. فاطمه و محمدحسن پسردایی و دختر عمه بودند اما او با توجه به شرایط و موقعیتی که محمدحسن داشت و بیشتر زمانش را در جبهه و دور از خانواده می گذراند، گمانش را نمی کرد که روزی از او خواستگاری کند اما انگار قرار بود آرزویش به بار بنشیند.

ابتدا دایی و زندایی اش او را خواستگاری کرده و بعد محمدحسن حرف هایی را که باید فاطمه می شنید برایش گفت، حرف هایی از جنس آن روزگار که من سپاهی ام، اول اسلام، اول قرآن، اول جبهه، اول سلاحم، من مرد جنگم و بیشتر زمانم در جبهه می گذرد، تنهایی ات بسیار است، آیا حاضری همه این شرایط را بپذیری و شریک زندگی و روزهای سختی باشی در کنار من؟ محمدحسن اصلاً فرزند این دنیا نبود اما حالا که قصد کرده بود ازدواج کند، برای فاطمه چه سعادتی بالاتر از اینکه چند سالی شایسته همنشینی و همسری با او را داشته باشد، پس جواب آری داد و وصلت[۳] صورت گرفت.[۴]

  1. بانو فاطمه حیدرهایی، همسر شهید.
  2. شهید محمدحسن ابراهیمی ورکیانی، مسئول تعاون قرارگاه نجف اشرف در کرمانشاه و عضو شورای فرماندهی سپاه دوم نجف که در تاریخ پنجم بهمن ماه سال ۶۵ به درجه رفیع شهادت نایل آمد.
  3. این ازدواج به تاریخ تیرماه سال ۶۱ صورت گرفت.
  4. برگرفته از گفت و گوی همسر شهید.

دیدگاه تان را بنویسید