شهید منصور گلی و پروژه خواستگاری‌ای که سه ساله شد

پروژه خواستگاری سال ۵۷ کلید خورد و آبان ماه سال ۶۰ بود که به بار نشست.

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس ـ منصوره جاسبی: سال ۵۷ بود که دوره دبیرستان فوزیه بانو به انتها رسید و برای ادامه تحصیل به حوزه رفت، منصور[۱] قضیه خواستگاری از او را با یکی از برادرها مطرح کرده بود و قرار شد اگر او به نتیجه رسید، آنها با خانواده به منزلشان بروند. بعد از مدتی قدم پیش گذاشته و راهی خانه عروس [۲]شدند، اما مخالفت پشت مخالفت، هر بار بهانه ای برای نه گفتن پیدا می شد، یک بار اینکه طبق وصیت پدربزرگ، دختر به غیر سادات نمی دهیم، دفعه بعد می گفتند: فرهنگ هایمان با هم جور در نمی آید،... روزگار همین گونه می گذشت و می گذشت تا روزهای جنگ فرا رسید، مهاجرت از جنوب به شهرهای دیگر، دو خانواده را از هم بی خبر کرد و فاصله و دوری بود که بین منصور و بانو حکمرانی می کرد.

... اما اگر دست تقدیر است که خود بهتر می داند چه کند، مادر بانو در حرم شاه چراغ یکی از نزدیکان منصور را می بیند و او هم که از ماجرا باخبر بود، آدرس محل اقامتشان را می گیرد و به خانواده منصور می دهد. باز هم خواستگاری از سر گرفته می شود اما هنوز دل پدر یاری نمی کند و پاسخ منفی است. بانو به همراه مادر و خواهرانش هر کدام به بهانه ای قصد سر زدن به خرمشهر را می کنند. خبر به او می رسد که منصور مجروح شده است اما در بیمارستان به او می گویند که اینجا کاری از دستمان بر نمی آمد، راهی شیرازش کردیم. شهر در حال سقوط بود، هیچ راهی برای خروج نداشتند، به همراه چند تن از مردان از جاده خاکی با مشقت بسیار خود را به رودخانه بهمن شیر رساندند، قایق ها آنها را از این طرف رودخانه به آن طرف رساندند. خرما و آب جیره بندی بود... میگ های عراقی بمبارانشان را آغاز کرده بودند، همه می ترسیدند، به ساحل که رسیدند و قدری پیش رفتند، انگار معجزه ای شده بود، کامیونی از دور خود را نمایان کرد... بیمارستان مسلمی شیراز، منصور و دیداری دوباره با بانو[۳]و... لنگان لنگان برای خواستگاری آمد اما باز هم فایده نداشت. خواهر و مادرهای شهدا و دوستانش بودند که به واسطه برای خواستگاری فرستاده می شدند اما در دل پدر هیچ اثر نمی کرد که نمی کرد.

یکی از بچه ها به شوخی به او گفته بود یا با پای خودت برو خواستگاری یا بالاخره ما جنازه ات را می بریم. ... روزهای سال ۶۰ نیز در حال گذرند و هنوز منصور اندر خم یک کوچه، محمدعلی[۴] به او مرخصی اضطراری می دهد تا باز به شیراز بیاید اما این بار دیگر با دست پر، و به او می گوید وقتی با خانمت آمدی ما را خبر کن تا با همه ماشین های اینجا بوق زنان به استقبالت بیاییم، اما منصور که ید طولایی در این قضیه داشت، گفت که اینها به من دختر نمی دهند تا اینکه خانم ربیعی [۵]واسطه می شود و حدود ساعت ۱۰ شب به درِ اقامتگاه بانو می رسند، خواهر در را باز می کند، منصور می گوید اگر دخترتان را می دهید که هیچ اگر نمی دهید من همین جا می نشینم. نمی دانستند چه شد که سرسختی پدر در مقابل این حرف منصور، فروکش کرد و گفت: شاید قسمتش این است، رختخواب ها را جمع کردند و منصور با همان لباس سپاهی اش وارد شد. صحبت هایشان را کردند و او از پدر خواست تا فردا برای خرید و قرار محضر دوباره مزاحم شود و خودش آن شب را تا صبح در حرم شاهچراغ به ادای نذرهایش پرداخت[۶]

  1. شهید منصور گلی، مسئول تخریب تیپ ۲۲ بدر خرمشهر (این تیپ در عملیات بیت المقدس با استفاده از نیروهای خرمشهر شکل گرفت و تحت امر قرارگاه نصر به انجام عملیات پرداخت. در ادامه جنگ از فعالیت این یگان اطلاعی در دست نیست) که در بیستم اردیبهشت سال ۶۱ به شهادت رسید.
  2. فوزیه مدیح، همسر شهید.
  3. در آن ایام، مجروحان را به دو بیمارستان نمازی و مسلمی شیراز منتقل می کردند. شهید گلی در بیمارستان مسلمی بستری شده بود و همسرش بعد از اینکه متوجه این امر شد برای دیدارش به بیمارستان رفت.
  4. شهید سید محمدعلی جهان آرا، فرمانده سپاه خرمشهر.
  5. همسر شهید محمدرضا ربیعی.
  6. برگرفته از گفت و گوی همسر شهید.

دیدگاه تان را بنویسید