درست مهدی را نمی شناختم، فقط می دانستم که از خوب های شهر است.
جی پلاس ـ منصوره جاسبی: چند وقتی بود که مهدی[۱] از شهردار بودن استعفا داده بود و قرار رفتن به جبهه داشت که قصد زندگی مشترک کرد و به خواستگاری صفیه[۲] رفت.
بانو چیز زیادی از او نمی دانست جز آنکه از خوب های شهرشان است. یک جلسه صحبت های مشترک قراری شد برای ادامه زندگی.
قرار عقد گذاشته شده بود اما عروس خانم می گفت که نیازی برای خرید ندارد و تنها دو روز به تاریخ عقد مانده بود که به اصرار آقا مهدی، و با این توجیه که عروس باید حلقه ای داشته باشد تا دیگران بدانند که او ازدواج کرده است، راضی اش کردند که به تنها خرید عقدش که همان حلقه ارزان قیمت بود، رضایت دهد.
نه سفره ای و نه سور و ساتی، مهریه هم به درخواست عروس یک جلد کلام الله مجید و کلت کمری آقای داماد بود، عاقد که خطبه را خواند صفیه بانو و آقا مهدی زندگی مشترکی را آغاز کردند که بوی صمیمیت و سادگی می داد، همان که بانو دلش می خواست اتفاق بیفتد و الگو باشد برای جوانان شهر تا بدانند که یک پاسدار چگونه باید زندگی کند و این شد ازدواجی که علمای شهر در منابر به آن پرداختند و نقل محافل پیر و جوان شد.[۳]
- شهید مهدی باکری، فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا (این لشکر رزمندگان استان های آذربایجان غربی و شرقی را در بر می گرفت) که در عملیات بدر و در مجنون به تاریخ بیست و پنجم اسفند ماه سال ۶۳ به درجه رفیع شهادت رسید. قایق حامل پیکر مطهر این بزرگوار به هنگام برگشت مورد اصابت آرپی جی دشمن قرار گرفت و جاودانه شد.
- صفیه مدرس، همسر شهید.
- برگرفته از خاطره همسر شهید.