جی پلاس ـ منصوره جاسبی: آسور ده[۱] بود و خانه ای روستایی که منتظر آمدن فرزند خود بودند. انتظارها به پایان رسید و پسری به دنیا آمد که در تقدیرش شهادت رقم خورده بود. نامش علیرضا[۲] شد.
شیرین زبانی های کودکانه اش دل از پدر و مادر و خواهر و برادرهایش برده بود اما این روزگار دیری نپایید و ایام خوش زندگی با از دست رفتن پدر، جای خود را به دورانی تلخ و گزنده داد و علیرضا که دیگر دوران دبستان را پشت سر گذاشته بود، درس و کتاب را به گوشه ای رها کرد و راهی تهران شد تا شریک بخشی از سختی های زندگی شود اما علاقه اش به تحصیل، او را راهی مدرسه شبانه روزی کرد تا توانست دیپلمه این مدارس شود.
علیرضا ۱۸ ساله شده بود و باید دوران سربازی را که دفتر دیگری از زندگی پرفراز و نشیبش بود، می گذراند تا سال ۵۳.
مهر ماه ۵۳ بود که با پذیرش در آزمون آموزش و پرورش قائم شهر، راهی مدرسه شد اما این بار نه در کسوت شاگردی که در لباس معلمی.
با اینکه معلمی پیشه اش بود اما علاقه اش به هواپیما، ذره ای در او فروکش نکرد، خود را به باشگاه هوایی ملی رساند و دوره آموزشی مکانیک را گذراند و هواپیمایی ملی ایران (هما) مقصد دیگری شد برای فعالیت هایش.
او به این فعالیت ها هم قانع نشد و یادگیری زبان انگلیسی و تکمیل تخصص خود را تا دریافت مکانیک هواپیما پیش برد.
جرقه های انقلاب سال ۵۷ روز به روز شعله ورتر می شد و علیرضا نیز مانند بسیاری از جوانان آن دوره به این خیل عظیم می پیوست و فعالیت بسیاری در پخش نوار و اعلامیه از خود نشان می داد.
امام دستور اعتصاب صادر کرده بود و او هم به جمع اعتصابیون هواپیمایی ملی پیوست.
سال ۵۸ بود که زمینه ازدواجش با مریم صادقی فراهم شد و جشنی ساده و صمیمی، آغازگر زندگی مشترکشان شد.
سپاه پاسداران تشکیل شد و او دو سال مرخصی بدون حقوق از هواپیمایی گرفت و راهی قم شد تا به فراگیری فنون و دوره نظامی بپردازد و اینچنین بود که وارد سپاه پاسداران قائم شهر شد.
خرداد ماه ۵۹، مسئولیت عملیات سپاه شهرستان نور به وی واگذار شد و پس از ایجاد پایگاه مقاومت و سر و سامان دادن به نیروهای آن منطقه، راهی قائمشهر شد.
آخرین روزهای تابستان سال ۵۹، همسایه ای در لباس دشمن به سرزمینمان حمله ور شد و غیرت و مردانگی و احساس تکلیف، علیرضا را آماده دفاع از خاک و میهنش کرد. روزها، هفته ها گذشت تا او در قامت جانشین فرمانده گردان مالک اشتر لشکر ۲۵ کربلا سر برافراشت.
جبهه بود و از دست دادن دوستان و یارانی همچون حسین بصیر، علی اصغر خنکدار، جعفر شیر سوار، موسی محسنی، محمد حسن قاسمی طوسی و حمید رضا نوبخت که با رفتن خنکدار، او به فرماندهی گردان منصوب شد و مسئولیش از گذشته بیشتر و بیشتر.
در این سال ها چندین بار به شدت مجروح شد اما بی قرار بود و ماندن در بیمارستان و استراحت در کنار خانواده را بر خود حرام می دید و بی هیچ معطلی کنار همرزمانش حاضر می شد تا روز موعود فرا رسید. شلمچه بود و حال و هوای پروازی ابدی که زمان در ۲۱ اسفند ۶۵ متوقف ماند و علیرضا را به آرزویی که روزها در حسرتش بود، رساند.
۹ سال گذشت، بچه های تفحص شهدا بقایایی از پیکر مطهرش را یافتند و به زادگاهش قائمشهر منتقل کردند تا در کنار دوستان شهیدش آرام گیرد.
علیرضا می گفت: «اگر من شهید شدم مبادا در کنار بدنم حلقه بزنید، زیرا جنگ و ادامه آن مهمتر است و اسلام عزیز نباید در خطر باشد.».
- از توابع شهرستان فیروزکوه است.
- شهید علیرضا بلباسی، فرمانده گردان امام محمدباقر(ع) لشکر ۲۵ کربلا که در عملیات کربلای ۸ در شلمچه در ۲۱ اسفند ۱۳۶۵ بر اثر اصابت ترکش خمپاره به سر و سینه به شهادت رسید و بعد از ۹ سال در سال ۱۳۷۴ در عملیات تفحص شهدا شناسایی شد.
دیدگاه تان را بنویسید