مرضیه؛ پاسخی به ندای ارجعی الی ربک

چه تقارنی است میان انتخاب اسم برای فرزندان و اتفاق هایی که در آینده برایشان رقم می خورد و انگار چرخ زمان می چرخد تا آنها را مصداق نام برگزیده شان کند؛ و مرضیه نامی است که بر دومین فرزند خانواده شیروانی نهادند تا سال ها بعد در کسوت پرستاری به ندای ارجعی الی ربک پروردگارش پاسخ گوید.

لینک کوتاه کپی شد

 جی پلاس ـ منصوره جاسبی: سال ۱۳۳۵ است و آبادان با مردمانی خون گرم و مهربان و خانواده ای از آن دیار که دوست و همسایه آنان را به شیروانی می شناسند و حالا چند روزی است که آمدن فرزندی را به انتظار نشسته اند. برای مادر که چشم انتظاری اش با دردی شیرین همراه شده است زمان به کندی می گذرد اما موعدش که می رسد و دختر که به دنیا می آید همه دردها و چشم انتظاری ها پایانی خوش می گیرد و تصمیم بر این استوار می شود که نامش را مرضیه نهند. مرضیه ای که روزگارانی بعد به ندای ارجعی الی ربک[۱] پاسخ می گوید و عند ربهم یرزقون[۲] می شود.

کودکی هایش را با دیگر هم سن و سالانش در کوچه هایی که رنگ آفتاب می داد، سپری کرد و اولین روز مدرسه فرا رسید و همه سال های دبستان و دبیرستان با هوش سرشاری که خدا به او عنایت کرده بود، با شاگرد ممتازی اش به انتها رسید.

حالا که دیگر مرضیه برای خودش خانمی شده و تمایلی عجیب برای همکاری در رشته پرستاری پیدا کرده بود، راهی سازمان شیر و خورشید می شود و با آموزشی مداوم و سه ساله‌، همه آن مهارت هایی را که لازمه یک پرستار حرفه ای است آموزش می بیند و با صبوری که ویژگی ذاتی اوست، کارش را با مهر و محبت نسبت به بیمارانی که چشم امید به یاری او دارند، آغاز می کند.

پرتو مهر او آنقدر فروزنده است که او را به یکی از بهترین های حرفه اش مبدل می کند و زبانزدی برای دیگران. مدتی که می گذرد، قرعه پرستاری و تیمارداری بیماران محرومی در چابهار به نام او رقم می خورد و راهی آن دیار می شود تا در درد مردمانش شریک باشد و انجام دهد هر آنچه را که در چنته اش اندوخته است. کمبود امکانات و شرایط نامناسب زندگی در آنجا، خم به ابروی او نمی آورد و همچنان مهربانی و رسیدگی به بیماران، برایش اولویت و نه چیز دیگر.

درگیری های خیابانی سال ۵۷ در شهرهای مختلف به اوج خود رسیده که مرضیه باید هجرتی دیگر را آغاز کند و این بار شهر شوش محفلی برای آشنایی او با مردمانی در نقطه دیگری از این مرز و بوم است و تا به هنگام شروع جنگی نابرابر که بر کشورش تحمیل می شود، همان جا می ماند.

کمتر به مرخصی می آید و بیشتر به آسیب دیدگان رسیدگی می کند و حالا هم که بعد از مدت ها تصمیم گرفته تا زمانی را در کنار خانواده بگذراند، بی قرار آنانی است که اکنون به کمک او نیاز دارند و همین بی قراری او را بار دیگر به میدان کارزار می کشاند. حالا دیگر یک سال و اندی از روزهای تجاوز دشمن به سرزمین مادری اش گذشته است و تقویم در ۲۶ دی ماه سال ۶۰ مسکن گزیده است که قصد می کند تا با جمعی از مجروحان خود را به دزفول برساند. جاده منتهی به دزفول زیر آتش تیربارهای دشمن است و هر آن ممکن است که هیچ یک از این افراد به مقصد نرسند. مرضیه با علم به این موضوع، غسل شهادت می کند و با آنها راهی می شود تا نه تنها پرستار زخم های همراهانش باشد که در آن سنگر به مبارزه اش ادامه دهد.

آتش دشمن یک لحظه هم امانشان نمی دهد اما او آرام و استوار مراقب آنهایی است که اکنون در معیتشان آمده است. سوت خمپاره نزدیک و نزدیکتر می شود تا در کنار آمبولانش خاموش می شود و انفجاری مهیب، خاک های جاده را با خون مرضیه و همراهانش سرخ رنگ می کند و گویی فرشتگان با خود سر می دهند: ارجعی الی ربک،‌ راضیه مرضیه، فادخلی فی عبادی، وادخلی جنتی.[۳][۴]

  1. آیه ۲۸ سوره فجر.
  2. بخشی از آیه ۱۶۹ سوره آل عمران: «وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاء عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ.»
  3. آیات ۲۸-۳۰ سوره فجر.
  4. برگرفته از مطلبی نقل شده در خبرگزاری دفاع مقدس٫

دیدگاه تان را بنویسید