راز و رمز بله گرفتن شهید دقایقی از همسرش چه بود؟
برای اتمام حجت آمده بود تا تکلیف ازدواج من و خودش را روشن کند که...
جی پلاس ـ منصوره جاسبی: درگیری ها و فعالیت های انقلابی، شرکت در جلسه ها و سخنرانی ها ما را به دو همرزم تبدیل کرده بود و من بیشتر شور و حرارت انقلابی داشتم و پیشبرد اهداف آن. هر دویمان در یک سال و یک دانشگاه قبول شده بودیم، او علوم تربیتی و من زمین شناسی. رفتارمان مانند سابق بود و برای گذران زندگی مان، تدریس خصوصی می کردیم. در همین اوضاع و احوال اسماعیل[۱] از من خواستگاری کرد که باعث دلخوری ام شد. ... حالا دیگر انقلاب به پیروزی رسیده و فرصتی ایجاد شده بود تا تکلیف برخی مسائل روشن شود. هر چند صباحی اسماعیل شروع به خواندن آیات و روایات برای ترغیب من به ازدواج می کرد اما هنوز نتوانسته بود بله را از من بگیرد. تا اینکه یک روز به سراغم آمد و گفت: معصومه[۲] خودت نظرم را راجع به انتخابت می دانی ولی اگر گمان می کنی که اصرار من آزارت می دهد بگو تا دیگر اذیتت نکنم. او این بار آمده بود تا با من اتمام حجت کند. بعد از رفتنش در خلوت به حرف هایش فکر کردم و به روایاتی که برایم می خواند و خودم نیز خوانده بودم که اگر خواستگاری با ایمان و خوش اخلاق برایتان آمد، رد کردنش مفسده به دنبال دارد، هیچ دلیل موجهی برای رد کردن او به ذهنم نرسید و اینگونه بود که بله را گفتم. قرار بود که آنقدر مراسم را ساده برگزار کنیم که مادرم مهریه را بالا گفت تا کمی مانند بقیه مردم باشیم و من مخالف؛ که اسماعیل گفت ایرادی ندارد به اندازه کافی مادرت آزار دیده است و من که ندارم حالا چه کم باشد و چه زیاد فرقی نمی کند اما نکند تو مهریه ات را بخواهی و من شرمنده شوم و من قبل از اینکه مهریه وارد سند شود، آن را بخشیدم. تاریخ عروسی مشخص شد، اسماعیل با کت و شلواری که بیشتر به نظر می رسید مال برادرش بود و من هم با بلوز و دامنی که دوستم دوخته بود، با چادر سفیدی بر سر سفره عقد نشستم. گرانترین موجودی سفره عقد، انگشتری ۱۵۰ تومانی بود. شام هم دمپختکی بود که اسماعیل دوست داشت.
- شهید اسماعیل دقایقی، فرمانده سپاه بدر که در عملیات کربلای پنج به شهادت رسید.
- همسر و دختر دایی شهید دقایقی.
دیدگاه تان را بنویسید