ناراحت خانواده شهدا بود و از آنها خجالت می کشید و دیگر نمی توانست به آنها تبریک و تسلیت بگوید، هوای رفتن به سرش زده بود و قرار نداشت و... می گفت: دعایم کنید.
جی پلاس ـ منصوره جاسبی: علیرضا[۱] برای خداحافظی به بیمارستان آمد و چون می دانستم که نیروهای کمی برای عملیات دارد از او خواستم که با عصا راهی شوم، اما نپذیرفت و گفت که آینده جبهه به تو نیاز دارد.
از من خواست که برایش دعا کنم، دیگر توان تسلیت و تبریک گفتن به خانواده شهدا را نداشت و بی قرار شده بود. دویست نفر نیرو به او دادند و به سوی شلمچه راهی شد. عملیات کربلای هشت تکمیل کننده عملیات کربلای پنج بود و علیرضا باید در این منطقه عملیاتی وارد می شد.
اما خمپاره ای میان او و جانشینش[۲] به زمین نشست و با خود آنها را به زمین نشاند. از دست هیچ کس کاری ساخته نبود. رفتنش شیرازه گردان را به هم ریخت. بچه ها عقب کشیدند و جنازه آن دو، ۱۲ سال غریبانه بر روی خاک ها باقی ماند.
در شهر شایعه شده بود که علیرضا شهید شده، خود را به سپاه رساندم و باز هم تکرار همین خبر. شوکه شده بودم، آخر علیرضا برایم تنها یک دوست نبود که فرمانده و معلمم بود.
... هجرانی ۱۲ ساله میانمان رقم خورد تا اینکه جمجمه و تنها استخوانی را که از او باقی مانده بود، روانه شهر کردند و باز هم عطر علیرضا در مشامم پیچید.[۳]
- شهید علیرضا بلباسی، فرمانده گردان امام محمدباقر(ع) لشکر ۲۵ کربلا که در عملیات کربلای ۸ در شلمچه در ۲۱ اسفند ۱۳۶۵ بر اثر اصابت ترکش خمپاره به سر و سینه به شهادت رسید و بعد از ۹ سال در سال ۱۳۷۴ در عملیات تفحص شهدا شناسایی شد.
- طلبه شهید موسی محسنی.
- برگرفته از خاطرات احمدعلی ابکایی، از ارکان گردان امام محمدباقر (ع).