رجایی گفت: من یک فرش بزرگ از خانه می آورم تا برای جای نماز مهمان من باشید و ثوابش مال من، اما وقتی فرش کهنه و سوراخ را آورد همگی زدیم زیر خنده و گفتیم: ما را به عجب مهمانی ای دعوت کرده اید؟!
جی پلاس ـ منصوره جاسبی: وضعیت کشور بحرانی بود و همه زمان ما به کار و رفع و رجوع امور مملکتی می گذشت تا جایی که جمعه صبح ها نیز تا ساعت ۱۰ و نیم در هیأت دولت بودیم و آنگاه دسته جمعی رهسپار نماز جمعه می شدیم و هر کداممان یک جانماز برای خودمان می آوردیم. یکی از جمعه ها، شهید رجایی[۱] گفت از هفته بعد نماز جمعه مهمان من، یک فرش بزرگ از خانه می آورم تا همگی با هم بر روی آن نماز بخوانیم. ما هم خوشحال و شادمان که فقط می خواهیم مهر با خودمان بیاوریم. جمعه هفته بعد از راه رسید و ما که جایگاهمان خیابان قدس بود[۲] راهی شدیم و کمک کردیم تا فرشی را که قرار بود مهمانی بر روی آن برگزار شود، پهن کنیم که دیدیم عجب فرشی، گلیمی بود کهنه با سوراخ هایی بر آن که پشم هایش هم ریخته بود. همه زدیم زیر خنده و گفتیم ما را به چه فرش گرانبهایی مهمان کرده اید؟!
فرش پهن شد و در دو ردیف نشستیم. من، دکتر شیبانی[۳] و مهندس کلانتری[۴] ردیف عقب بودیم که پیرمردی سر حرف را با شهید کلانتری باز کرد و گفت: آن آقا را می بینی؟ او دکتر قندی[۵] است که عالی ترین درجه تحصیلی را در مخابرات دارد اما آمده و بر روی این گلیم کهنه نشسته است. شهید کلانتری که آدم شوخ طبعی بود در جواب آن پیرمرد گفت: تازه این که چیزی نیست من کلانتری وزیر راه و ترابری، این آقا وزیر بهداشت و درمان و آن دیگری، وزیر آموزش و پرورش و آن یکی وزیر نیروست. پیرمرد با شنیدن این حرف ها به وجد آمد و نزدیک بود از خوشحالی پرواز کند.[۶]
- شهید محمدعلی رجایی، وزیر آموزش و پرورش وقت.
- چون از هیأت دولت دیر به مراسم می رسیدیم، نزدیکتر از این مکان جایی را پیدا نمی کردیم.
- عباس شیبانی، وزیر کشاورزی وقت.
- شهید موسی کلانتری، وزیر راه و ترابری وقت.
- شهید محمود قندی، وزیر پست و تلگراف و تلفن.
- برگرفته از خاطره موسی زرگر، وزیر بهداری و بهزیستی وقت.